از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است

از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است در بساط من، همین خواب گران غفلت است

ادامه مطلب

از چشم نیم‌مست تو با یک جهان شراب

از چشم نیم‌مست تو با یک جهان شراب ما صلح می‌کنیم به یک سرمه دان شراب !

ادامه مطلب

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر آخر ترا که گفت که از دوستان مپرس؟

ادامه مطلب

از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد

از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد حرف خواب آلودگان است این که شب آبستن است

ادامه مطلب

از گل روی تو، غافل که تواند گل چید؟

از گل روی تو، غافل که تواند گل چید؟ که ز شبنم، عرق شرم تو بیدارترست

ادامه مطلب

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته‌ام

ادامه مطلب

اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار

اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار از سرمهٔ سیاهی منزل چه فایده؟

ادامه مطلب

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم روز اول این قفس را در گشودی کاشکی

ادامه مطلب

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم

ادامه مطلب

ای غزال چین، چه پشت چشم نازک می‌کنی ؟

ای غزال چین، چه پشت چشم نازک می‌کنی ؟ چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است

ادامه مطلب

این دزدها تمام شریکند با عسس

این دزدها تمام شریکند با عسس پیش فلک شکایت دونان چه می‌بری؟

ادامه مطلب

با رفیقان موافق، بند و زندان گلشن است

با رفیقان موافق، بند و زندان گلشن است هر که شد دیوانه، چون زنجیر همپاییم ما

ادامه مطلب

بجز کسب هوا از من دگر کاری نمی‌آید

بجز کسب هوا از من دگر کاری نمی‌آید درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من

ادامه مطلب

بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار

بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی‌زبان عالم آبیم ما

ادامه مطلب

برسان زود به من کشتی می را ساقی

برسان زود به من کشتی می را ساقی که عجب ابر تری باز ز دریا برخاست !

ادامه مطلب

بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است

بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هرچه درو هست، واگذاشتنی است

ادامه مطلب

به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی

به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را

ادامه مطلب

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست نبسته است کسی شاهراه دلها را

ادامه مطلب

به سیم قلب یوسف را نمی‌گیرند از اخوان

به سیم قلب یوسف را نمی‌گیرند از اخوان من انصاف از خریداران درین بازار می‌خواهم

ادامه مطلب

به هر چه دست زنی، می‌توان خمار شکست

به هر چه دست زنی، می‌توان خمار شکست زمین میکدهٔ ما به آب نزدیک است

ادامه مطلب

بوی گل و باد سحری بر سر راهند

بوی گل و باد سحری بر سر راهند گر می‌روی از خود، به ازین قافله‌ای نیست

ادامه مطلب

بیقراران نامه بر از سنگ پیدا می‌کنند

بیقراران نامه بر از سنگ پیدا می‌کنند کوهکن را قاصدی بهتر ز جوی شیر نیست

ادامه مطلب

پیراهنی که می‌طلبی از نسیم مصر

پیراهنی که می‌طلبی از نسیم مصر دامان فرصتی است که از دست داده‌ای

ادامه مطلب

تا در کمند رشتهٔ هستی فتاده‌ام

تا در کمند رشتهٔ هستی فتاده‌ام دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا

ادامه مطلب

ترک عادت، همه گر زهر بود، دشوارست

ترک عادت، همه گر زهر بود، دشوارست روز آزادی طفلان به معلم بارست

ادامه مطلب

جان به این غمکده آمد که سبک برگردد

جان به این غمکده آمد که سبک برگردد از گرانخوابی منزل سفر از یادش رفت

ادامه مطلب

جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان

جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان در بهار آن کس که می‌بندد در بستان خویش

ادامه مطلب

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمی‌دهد این صفحه را سیاه کنم

ادامه مطلب

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم چه می‌شد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد؟

ادامه مطلب

چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟

چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟ رشته کوتاه بود مرغ نوآموخته را

ادامه مطلب

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن ندانستم ز همواری فزون پامال می‌گردم

ادامه مطلب

چون صبح، خنده با جگر چاک می‌زنیم

چون صبح، خنده با جگر چاک می‌زنیم در موج خیز خون، نفس پاک می‌زنیم

ادامه مطلب

چون ماه درین دایره هر چند تمامم

چون ماه درین دایره هر چند تمامم از پهلوی خویش است مدارم چه توان کرد

ادامه مطلب

حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست

حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو

ادامه مطلب

خاطرت از شکوهٔ ما کی پریشان می‌شود؟

خاطرت از شکوهٔ ما کی پریشان می‌شود؟ زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو

ادامه مطلب

خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد

خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد که همچو خضر گرفتار عمر جاویدست

ادامه مطلب

خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد

خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ؟

ادامه مطلب

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق ویرانه فیض می‌برد از ماه بیشتر

ادامه مطلب

دایم به روی دست دعا جلوه می‌کنی

دایم به روی دست دعا جلوه می‌کنی هرگز ندیده است کسی نقش پای تو

ادامه مطلب

در چشم پاکبازان، آن دلنواز پیداست

در چشم پاکبازان، آن دلنواز پیداست آیینه صاف چون شد، آیینه ساز پیداست

ادامه مطلب

در سپند من سودازده آتش مزنید

در سپند من سودازده آتش مزنید که پریشان شود از نالهٔ من انجمنی

ادامه مطلب

در گردش آورید می لعل‌فام را

در گردش آورید می لعل‌فام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را

ادامه مطلب

درین بساط، بجز شربت شهادت نیست

درین بساط، بجز شربت شهادت نیست میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست

ادامه مطلب

دست از جهان بشوی که اطفال حادثات

دست از جهان بشوی که اطفال حادثات افشانده‌اند میوهٔ این شاخ پست را

ادامه مطلب

دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم

دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم که نتوانم به کام هر دو عالم داد تسکینش

ادامه مطلب

دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر

دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد

ادامه مطلب

یک نقطه انتخاب نکرده است هیچ کس

یک نقطه انتخاب نکرده است هیچ کس خال بیاض گردن او انتخاب ماست

ادامه مطلب

ده در شود گشاده، شود بسته چون دری

ده در شود گشاده، شود بسته چون دری انگشت ترجمان زبان است لال را

ادامه مطلب

دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند

دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند ما ز یاد همنشینان در مقابل می‌رویم

ادامه مطلب

رخسارهٔ ترا به نقاب احتیاج نیست

رخسارهٔ ترا به نقاب احتیاج نیست هر قطره عرق به نگهبان برابرست

ادامه مطلب