غنچهٔ دلگیر ما را برگ شکرخند نیست

غنچهٔ دلگیر ما را برگ شکرخند نیست ای نسیم عافیت، شبگیر کن از کوی ما

ادامه مطلب

فغان که کوهکن ساده دل نمی‌داند

فغان که کوهکن ساده دل نمی‌داند که راه در دل خوبان به زور نتوان یافت

ادامه مطلب

قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی

قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی نسبت نقطه ز اطراف به پرگار یکی است

ادامه مطلب

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد به سهواز گره روزگار وا شده‌ام

ادامه مطلب

کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا

کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا هنوز از دور گردن می‌کشد آهوی صحرایی

ادامه مطلب

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده‌ای

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده‌ای دل به دریا کرده‌ای، کشتی به طوفان داده‌ای

ادامه مطلب

گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب

گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان

ادامه مطلب

گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که می‌ترسم

گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که می‌ترسم گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد

ادامه مطلب

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند همان گل است که چینند از نظاره گل

ادامه مطلب

ما را گزیده است ز بس تلخی خمار

ما را گزیده است ز بس تلخی خمار از ترس، بوسه بر لب میگون نمی‌دهیم!

ادامه مطلب

محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد

محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت

ادامه مطلب

مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست

مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا

ادامه مطلب

مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل

مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل که شب قدر نهان در رمضان می‌باشد

ادامه مطلب

مکش ز دست من آن ساعد نگارین مرا

مکش ز دست من آن ساعد نگارین مرا که خون ز دست تو بسیار در دل است مرا

ادامه مطلب

من که روزی از دل خود می‌خورم در آتشم

من که روزی از دل خود می‌خورم در آتشم وای بر آنکس که نعمتهای الوان می‌خورد

ادامه مطلب

می زیر دست خود نکند هوشمند را

می زیر دست خود نکند هوشمند را پروای سیل نیست زمین بلند را

ادامه مطلب

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید جای بلبل در چمن، فصل خزان پیدا شود

ادامه مطلب

نارساییهای طالع مانع است از اتحاد

نارساییهای طالع مانع است از اتحاد ورنه با موی میان یار همتابیم ما

ادامه مطلب

نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم

نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم ز بستر چون دعا از سینه‌های پاک برخیزم

ادامه مطلب

نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام

نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام دولت از سلسلهٔ تاک نیاید بیرون

ادامه مطلب

نمی‌بود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین

نمی‌بود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین اگر می‌داشت آوازی، شکست شیشهٔ دلها

ادامه مطلب

نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست

نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست

ادامه مطلب

نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر

نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر بر فروغ خویش می‌لرزد چراغ صبحگاه

ادامه مطلب

نیست ممکن راه شبنم را به رنگ و بو زدن

نیست ممکن راه شبنم را به رنگ و بو زدن این کشش از عالم بالاست مجذوب مرا

ادامه مطلب

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام

ادامه مطلب

هزار حیف که در دودمان عشق نماند

هزار حیف که در دودمان عشق نماند کسی که خانهٔ زنجیر را بپا دارد!

ادامه مطلب

همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت

همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد

ادامه مطلب

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به درد ما، مگر

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به درد ما، مگر در سواد آفرینش، چشم بیماریم ما؟

ادامه مطلب

یک بار سر برآر ز جیب قبای ناز

یک بار سر برآر ز جیب قبای ناز دست مرا ببین به گریبان چه می‌کند

ادامه مطلب

از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل

از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل آسوده همین آب روان است در این باغ

ادامه مطلب

از چشم زخم تو به مبادا شکسته دل

از چشم زخم تو به مبادا شکسته دل عهدی که ما به شیشه و پیمانه بسته‌ایم

ادامه مطلب

از دست نوازش تپش دل نشود کم

از دست نوازش تپش دل نشود کم ساکن نشود زلزله از پای فشردن

ادامه مطلب

از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود

از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود زین صدای آب، سنگین‌تر شد آخر خواب من

ادامه مطلب

از قید فلک بر زده دامن بگریزید

از قید فلک بر زده دامن بگریزید چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید

ادامه مطلب

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم ترا

ادامه مطلب

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

ادامه مطلب

امیدم به بی دست و پایی است، ورنه

امیدم به بی دست و پایی است، ورنه چه کار آید از دست و پایی که دارم؟

ادامه مطلب

آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم

آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم که به صد گریهٔ مستانه نیاید بیرون

ادامه مطلب

ای صبح مزن خندهٔ بیجا، شب وصل است

ای صبح مزن خندهٔ بیجا، شب وصل است گر روشنی چشم منی، پرده‌نشین باش

ادامه مطلب

ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ

ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ گنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب

ادامه مطلب

با خون دل بساز که چرخ سیاه دل

با خون دل بساز که چرخ سیاه دل بی خون ،به لاله سوخته نانی نمی‌دهد

ادامه مطلب

بال و پر همند حریفان سست عهد

بال و پر همند حریفان سست عهد بو می‌رود به باد چو از گل پرید رنگ

ادامه مطلب

بر دشمنان شمردم، عیب نهانی خویش

بر دشمنان شمردم، عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم، از پاسبانی خویش

ادامه مطلب

بر نمی‌خیزد به صرصر نقشم از دامان خاک

بر نمی‌خیزد به صرصر نقشم از دامان خاک وادی امکان ندارد همچو من افتاده‌ای

ادامه مطلب

بس که دیدم سردمهری از نسیم نوبهار

بس که دیدم سردمهری از نسیم نوبهار باده خون مرده شد چون لاله در ساغر مرا

ادامه مطلب

به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر

به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر مباد آب حیاتت دهد به جای شراب !

ادامه مطلب

به پیری، گفتم از دامان دنیا دست بردارم

به پیری، گفتم از دامان دنیا دست بردارم ندانستم که در خشکی شود این خار گیراتر

ادامه مطلب

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است به شمع، نامهٔ پروانه، بال پروانه است

ادامه مطلب

به نسیمی ز گلستان سفری می‌گردد

به نسیمی ز گلستان سفری می‌گردد برگ عیش من و اوراق خزان هر دو یکی است

ادامه مطلب

بوسه را در نامه می‌پیچد برای دیگران

بوسه را در نامه می‌پیچد برای دیگران آن که می‌دارد دریغ از عاشقان پیغام را

ادامه مطلب