تک بیت ها – صائب تبریزی
زینت ظاهر چه کار آید دل افسرده را؟
زینت ظاهر چه کار آید دل افسرده را؟ نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
سیاه در دو جهان باد، روی موی سفید!
سیاه در دو جهان باد، روی موی سفید! که همچو صبح گرانسنگ ساخت خواب مرا
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است پوشیده است پست و بلند زمین در آب
شکسته حالی من پیش یار باید دید
شکسته حالی من پیش یار باید دید خزان رنگ مرا در بهار باید دید
شیرازهٔ بهار تماشا گسسته بود
شیرازهٔ بهار تماشا گسسته بود تا مرغ پر شکستهٔ ما فکر بال کرد
صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود
صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود ذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت !
طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید
طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید شب شود کوتاه، چون صبح از دو جانب سر زند
عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید مراداغ دل گم گشته از نو تازه میگردد
عمر چون قافله ریگ روان در گذرست
عمر چون قافله ریگ روان در گذرست تا بنا بر سر این ریگ روان نگذاری
غافل مشو ز مرگ، که در چشم اهل هوش
غافل مشو ز مرگ، که در چشم اهل هوش موی سفید رشته به انگشت بستن است
غم مردن نبود جان غم اندوخته را
غم مردن نبود جان غم اندوخته را نیست از برق خطر مزرعهٔ سوخته را
فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان
فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان سرآمد عمر در فریاد بیفریادرس مارا
کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد
کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد پیش از تمامی عمر، خود را تمام گردان
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب ؟
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب ؟ که هوش از سر من آستینفشان برخاست
کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند
کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را
کی سر از تیغ شهادت جان روشن میکشد؟
کی سر از تیغ شهادت جان روشن میکشد؟ شمع در راه نسیم صبح گردن میکشد
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم
گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم
گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم بر مراد دگران سیر کند اختر ما
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمیدانم
ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم
ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم وای بر خضر که زندانی عمر ابدست
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر خوشا منصور کز دار فنا سر منزلی دارد
مست خیال را به وصال احتیاج نیست
مست خیال را به وصال احتیاج نیست بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب
مه نو مینماید گوشهٔ ابرو، تو هم ساقی
مه نو مینماید گوشهٔ ابرو، تو هم ساقی چو گردون بر سر چنگ آر آن جام هلالی را
میزنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار
میزنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار بیش ازین خجلت ز روی کودکان نتوان کشید
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم
نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش
نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش باد مراد داند، دمسردی خزان را
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش بر نمیآید
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم که سازم نقل مجلس، گریهٔ مستانهٔ خود را
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی خضر، حیرانم، چه لذت میبرد از زندگی
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
هرچند دیدهها را، نادیده میشماری
هرچند دیدهها را، نادیده میشماری هر جا که پاگذاری، فرش است دیدهٔ ما
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
هیچ کس را دل نمیسوزد به من چون آفتاب
هیچ کس را دل نمیسوزد به من چون آفتاب گرچه از بام بلند آسمان افتادهام
یک دل به جان رساند من دردمند را
یک دل به جان رساند من دردمند را با صد دل شکسته صنوبر چه میکند؟
از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است
از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است تا شیشهام تهی شده، پیمانه پر شده است
از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم
از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم لب به دندان میگزم اکنون که دندانم نماند
از در حق کن طلب شکستهدلان را
از در حق کن طلب شکستهدلان را شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند تا چه خواهد ماند از مجموعهٔ ما بر زمین
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟ چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما
از نوازش، منت روی زمین دارد به من
از نوازش، منت روی زمین دارد به من چرخ سنگیندل زند گر بر زمین ساز مرا
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را
اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست
اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست در کوچهٔ زنجیر عسس راه ندارد
ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟
ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟ عمر جاویدان او، یک آب خوردن بیش نیست !