تک بیت ها – صائب تبریزی
تیره بختیهای ما از پستی اقبال نیست
تیره بختیهای ما از پستی اقبال نیست از بلندی شمع ما پرتو به دور انداخته است
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند که در شکنجه بود هر کشی که هشیارست
چشم ما چون زاهدان بر میوهٔ فردوس نیست
چشم ما چون زاهدان بر میوهٔ فردوس نیست تشنهٔ بویی ازان سیب زنخدانیم ما
چندان که درین دایره چون چشم پریدم
چندان که درین دایره چون چشم پریدم حاصل نشد از خرمن دونان پر کاهم
چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش
چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش که در هر حرف او صد جا زبان شانه میگیرد!
چو گردباد به سرگشتگی برآمدهام
چو گردباد به سرگشتگی برآمدهام نمیرود دل گمره به هیچ راه مرا
چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد
چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد صد سلسله از برگ نهادند به پایم
چون گره شد به گلو لقمهٔ غم، باده طلب
چون گره شد به گلو لقمهٔ غم، باده طلب به حلالی خور اگر آب حرامی داری
حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ تیر باران اشارت بود از شهرت خویش
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است ریسمان بازی تقلید مکرر شده است
خزان رسید و گل افشانی بهار نماند
خزان رسید و گل افشانی بهار نماند به دست بوسه فریب چمن، نگار نماند
خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی
خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا
داند که روح در تن خاکی چه میکشد
داند که روح در تن خاکی چه میکشد هر ناز پروری که به غربت فتاده است
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
در زمان عشق ما کفرست، ورنه پیش ازین
در زمان عشق ما کفرست، ورنه پیش ازین گاهگاهی رخصت بوس و کناری بوده است
در کوی میکشان نبود راه، بخل را
در کوی میکشان نبود راه، بخل را اینجاز دست خشک سبو آب میچکد
درین میخانه از خاکی نهادان، چون سبوی می
درین میخانه از خاکی نهادان، چون سبوی می که بار دوش میگردد که بار از دوش بردارد؟
دشمن خانگی از خصم برونی بترست
دشمن خانگی از خصم برونی بترست بیشتر شکوهٔ یوسف ز برادر باشد
دل ز بیعشقی درون سینهام افسرده شد
دل ز بیعشقی درون سینهام افسرده شد داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند
دولت بیدار اگر یک چند بیخوابی کشید
دولت بیدار اگر یک چند بیخوابی کشید کرد در ایام بخت ما، قضای خوابها
رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی
رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را
رهرو صادق و سامان اقامت، هیهات
رهرو صادق و سامان اقامت، هیهات صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد
ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست
ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید
ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید عروج دار دارد نشاهٔ صهبای منصوری
ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی ؟
ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی ؟ چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است
زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید
ساحلی نیست به از شستن دست از جانش
ساحلی نیست به از شستن دست از جانش آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش
سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را
سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
سیل از ویرانهٔ من شرمساری میبرد
سیل از ویرانهٔ من شرمساری میبرد نیست جز افسوس در کف، خانهپرداز مرا
شد از فشار گردون، موی سفید و سر زد
شد از فشار گردون، موی سفید و سر زد شیری که خورده بودیم، در روزگار طفلی
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند حکایتی که درین روزگار میشنوم
صنوبر با تهیدستی به دست آورد صد دل را
صنوبر با تهیدستی به دست آورد صد دل را تو بیپروا برون از عهدهٔ یک دل نمیآیی
عاقبت در سینهام دل از تپیدن باز ماند
عاقبت در سینهام دل از تپیدن باز ماند بس که پر زد در قفس این مرغ از پرواز ماند
عشق بالادست و جان بیقرارم دادهاند
عشق بالادست و جان بیقرارم دادهاند ساغر لبریز و دست رعشه دارم دادهاند
عنان به دست فرومایگان مده زنهار
عنان به دست فرومایگان مده زنهار که در مصالح خود خرج میکنند ترا
غربت مپسندید که افتید به زندان
غربت مپسندید که افتید به زندان بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است
فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا
فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا بعد ازین گوش بر آواز در دل باشم
فغان که همچو قلم نیست از نگونبختی
فغان که همچو قلم نیست از نگونبختی به غیر روسیهی حاصل از سجود مرا
کسی که مینهد از حد خود قدم بیرون
کسی که مینهد از حد خود قدم بیرون کبوتری است که میآید از حرم بیرون
کنون که شیشهٔ میمالک الرقاب شده است
کنون که شیشهٔ میمالک الرقاب شده است ز عقل نیست سر از خط جام پیچیدن
گران نیم به خریدار از سبکروحی
گران نیم به خریدار از سبکروحی به سیم قلب، چو یوسف توان خرید مرا
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست