بی خبر می‌گذرد عمر گرامی، افسوس

بی خبر می‌گذرد عمر گرامی، افسوس کاش این قافله آواز درایی می‌داشت

ادامه مطلب

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان می‌شود

ادامه مطلب

پیری مرا به گوشهٔ عزلت دلیل شد

پیری مرا به گوشهٔ عزلت دلیل شد بال شکسته شد به قفس راهبر مرا

ادامه مطلب

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم ترجیع بند ناله بود، بند بند ما

ادامه مطلب

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم

ادامه مطلب

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریادیده در ساحل نمی‌گیرد قرار

ادامه مطلب

جگر سنگ به نومیدی من می‌سوزد

جگر سنگ به نومیدی من می‌سوزد آب حیوانم و از ریگ روان تشنه‌ترم

ادامه مطلب

چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی ؟

چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی ؟ روزم سیاه باد که چشمم سفید نیست

ادامه مطلب

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟ که از دل سالها دامان محشر بود در دستم

ادامه مطلب

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت سایهٔ دستی ز اخوان وطن می‌خواستم!

ادامه مطلب

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است

ادامه مطلب

چون شمع، با سری که به یک موی بسته است

چون شمع، با سری که به یک موی بسته است می‌بایدم ز پیش نسیم سحر گذشت

ادامه مطلب

چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ

چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ ما بار نخل چون ثمر نارسیده‌ایم

ادامه مطلب

حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست

حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر می‌کشد پروانه را

ادامه مطلب

خامهٔ نقش اگر گردد نسیم دلگشا

خامهٔ نقش اگر گردد نسیم دلگشا غنچهٔ تصویر، خندیدن نمی‌داند که چیست

ادامه مطلب

خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش

خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش ای عقل واگذار به سودای او مرا

ادامه مطلب

خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن

خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بوده‌ایم

ادامه مطلب

داشتم چون سرو از آزادگی امیدها

داشتم چون سرو از آزادگی امیدها من چه دانستم چنین سر در هوا خواهم شدن؟

ادامه مطلب

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی‌آید

ادامه مطلب

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم رزق من کوتاهی عمرست از گفتار خویش

ادامه مطلب

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود

ادامه مطلب

در گرفتاری ز بس ثابت‌قدم افتاده‌ایم

در گرفتاری ز بس ثابت‌قدم افتاده‌ایم برنخیزد ناله از زنجیر در زندان ما

ادامه مطلب

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من از چشم هر که قطرهٔ اشکی روان شود

ادامه مطلب

دست کرم ز رشتهٔ تسبیح برده‌ایم

دست کرم ز رشتهٔ تسبیح برده‌ایم روزی نمی‌رود که به صد دل نمی‌رسیم

ادامه مطلب

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره‌ای است

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره‌ای است رنگ برگ خویش باشد میوه‌های خام را

ادامه مطلب

دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده‌تر گردد

دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده‌تر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را

ادامه مطلب

یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟

یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟ ای به همت از زلیخا کمتران، غیرت کنید!

ادامه مطلب

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش که آب زندگی هم می‌کند خاموش آتش را

ادامه مطلب

دیوانه شو که عشرت طفلانهٔ جهان

دیوانه شو که عشرت طفلانهٔ جهان در کوچهٔ سلامت زنجیر بوده است

ادامه مطلب

رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا

رخنه در کار ز تسبیح فزون است مرا چون دل خویش ز صد راهگذر جمع کنم؟

ادامه مطلب

روزگاری است که در دیر مغان می‌ریزد

روزگاری است که در دیر مغان می‌ریزد آب بر دست سبو، گریهٔ مستانه ما

ادامه مطلب

ز استادن آب روان سبز گردد

ز استادن آب روان سبز گردد مجو چون خضر، هستی جاودانه

ادامه مطلب

ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است

ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است

ادامه مطلب

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

ادامه مطلب

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا

ادامه مطلب

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان دل نمی‌سوزد در این کشور عزیزان را به هم

ادامه مطلب

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده‌ام

ادامه مطلب

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن گر توانی، آشنایی با نگاه خود مکن

ادامه مطلب

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است در درون خانهٔ آیینه راه گرد نیست

ادامه مطلب

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را

ادامه مطلب

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش

ادامه مطلب

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید چشم بی شرم مرا شد پردهٔ خواب دگر

ادامه مطلب

طومار درد و داغ عزیزان رفته است

طومار درد و داغ عزیزان رفته است این مهلتی که عمر درازست نام او

ادامه مطلب

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمی‌آید

ادامه مطلب

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

ادامه مطلب

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک

ادامه مطلب

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند از مرده‌دلی قدر شب تار ندانند

ادامه مطلب

فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را

فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را

ادامه مطلب

قامت خم برد آرام و قرار از جان من

قامت خم برد آرام و قرار از جان من خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا

ادامه مطلب

کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود

کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشی

ادامه مطلب