به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

ادامه مطلب

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا نمی‌کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

ادامه مطلب

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد

ادامه مطلب

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم ورنه به اختیار کس، ترک وطن نمی‌کند

ادامه مطلب

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را یوسف بی جرم را از تنگی زندان چه باک؟

ادامه مطلب

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست هر که برداشته بار از دگران در پیش است

ادامه مطلب

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

ادامه مطلب

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را سیاه نامه نخواهد گذاشت گریهٔ تاک

ادامه مطلب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب چه طرف بست ندانم ز پوچ‌گوییها؟

ادامه مطلب

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور، خانهٔ صیاد را

ادامه مطلب

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین فزود غفلت من از سفیدموییها

ادامه مطلب

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟ که در فضای زمین، گوشهٔ فراغ نماند

ادامه مطلب

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم خزان در آینه برگ لاله می‌بینم

ادامه مطلب

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را

ادامه مطلب

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان روشندلان به یک دو نفس پیر می‌شوند

ادامه مطلب

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را تا تو نفس می‌کشی، تیغ کشیده است صبح

ادامه مطلب

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را

ادامه مطلب

خانه‌ای از خانه آیینه دارم پاکتر

خانه‌ای از خانه آیینه دارم پاکتر هر چه هر کس آورد با خویش مهمانش کنم

ادامه مطلب

خم چو گردد قد افراخته می‌باید رفت

خم چو گردد قد افراخته می‌باید رفت پل برین آب چو شد ساخته می‌باید رفت

ادامه مطلب

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر سنگین دلی که توبهٔ مارا شکسته است!

ادامه مطلب

داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است

داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است

ادامه مطلب

در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست

در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست ارزان مده ز دست، که یوسف خریده‌ای

ادامه مطلب

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان زخم این آینه چون آب به هم می‌آید

ادامه مطلب

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است

ادامه مطلب

در موج پریشانی ما فاصله‌ای نیست

در موج پریشانی ما فاصله‌ای نیست امروز به جمعیت ما سلسله‌ای نیست

ادامه مطلب

درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمی‌باشد

درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمی‌باشد که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو

ادامه مطلب

دشمن خانگی آدم خاکی است زمین

دشمن خانگی آدم خاکی است زمین خانهٔ دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟

ادامه مطلب

دل را به آتش نفس گرم آب کن

دل را به آتش نفس گرم آب کن ای غافل از خزان، گل خود را گلاب کن

ادامه مطلب

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را

ادامه مطلب

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است

ادامه مطلب

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

ادامه مطلب

دوستان آینهٔ صورت احوال همند

دوستان آینهٔ صورت احوال همند من خراب توام و چشم تو بیمار من است

ادامه مطلب

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق همرقص نیستی شو و دست شرار گیر

ادامه مطلب

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت مشت خاشاکی ز سیل نو بهاران باز ماند

ادامه مطلب

روشنگر وجود بود آرمیدگی

روشنگر وجود بود آرمیدگی آیینه است آب چو هموار می‌رود

ادامه مطلب

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من ز هم می‌ریزد اوراق خزان آهسته آهسته

ادامه مطلب

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان گذشتگان پل این سیل خانه پردازند

ادامه مطلب

ز گریه ابر سیه می‌شود سفید آخر

ز گریه ابر سیه می‌شود سفید آخر بس است اشک ندامت سیاهکاران را

ادامه مطلب

زلف مشکین تو یکعمر تامل دارد

زلف مشکین تو یکعمر تامل دارد نتوان سرسری ازمعنی پیچیده گذشت

ادامه مطلب

زین گلستان که به رنگینی آن مغروری

زین گلستان که به رنگینی آن مغروری مشت خاکی به تو ای باد سحر خواهد ماند

ادامه مطلب

سپندست کز جا جهد، جا نماید

سپندست کز جا جهد، جا نماید درین انجمن آشنایی که دارم

ادامه مطلب

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست کوته نمی‌شود به شنیدن فسانه‌ام

ادامه مطلب

شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود

شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا

ادامه مطلب

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند چون آب اگر چه خون مرا نوش کرده‌ای

ادامه مطلب

شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است

شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل گریهٔ مستانه بوده است

ادامه مطلب

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، می‌کند شیون چراغ

ادامه مطلب

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار وقت شباب دامن فرصت نگاه دار

ادامه مطلب

عرق شرم مرا فرصت نظاره نداد

عرق شرم مرا فرصت نظاره نداد دیده خون می‌خورد آن‌جا که نگهبانی هست

ادامه مطلب

عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد

عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد نعرهٔ مستانه‌ای در کار گردون کرده‌ایم!

ادامه مطلب

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما کاین مرغ پرشکسته قفسها شکسته است

ادامه مطلب