تک بیت ها – صائب تبریزی
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است تا خویش را چو آینه هموار کردهایم
سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است
سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت
شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد
صحبت صافدلان برق صفت در گذرست
صحبت صافدلان برق صفت در گذرست هر چه دارید به می در شب مهتاب دهید
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
عدم ز قرب جوار وجود زندان است
عدم ز قرب جوار وجود زندان است وگرنه کیست که از زندگی پشیمان نیست
عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب
عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب که در ایام خزان صاف شود آب بهار
عیار گفتگوی او نمیدانم، همین دانم
عیار گفتگوی او نمیدانم، همین دانم که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک میکند به خدا، دست رد مرا
فریب زندگی تلخ داد دایه مرا
فریب زندگی تلخ داد دایه مرا ز شکری که به طفلی مرا به کام کشید
قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست
قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست نامهٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت
کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟
کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟ که خارها همه گردن کشیدهاند امروز
کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
کشتی عقل فکندیم به دریای شراب تا ببینیم چه از آب برون میآید!
کوچهٔ زنجیر بن بست است در ظاهر، ولی
کوچهٔ زنجیر بن بست است در ظاهر، ولی هر که رفت آنجا، سر از صحرا برون میآورد
گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب
گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم چون زمین، آینهٔ حسن بهاران شدهایم
گل کرد چون شفق ز گریبان و دامنش
گل کرد چون شفق ز گریبان و دامنش چندان که چرخ خون مرا پایمال کرد
ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی
ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی چون فاصلهٔ بیت بود فاصلهٔ ما
مانند آب چشمه ز کاوش فزون شود
مانند آب چشمه ز کاوش فزون شود چندان که می خوری غم ایام بیشتر
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو
مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند
مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند
مصرع برجستهام دیوان موجودات را
مصرع برجستهام دیوان موجودات را زود میآیم به خاطر، گر فراموشم کنند
من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست
من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد؟
منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را
منمای به کوته نظران چهرهٔ خود را از آه من ای آینه رخسار حذر کن
میخورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز
میخورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز سیل زنجیر جنون سر به بیابان ندهی
میکند مستی گوارا تلخی ایام را
میکند مستی گوارا تلخی ایام را وای برآن کس که میآید درین محفل به هوش
نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم
نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم چو غنچهای که به فصل خزان گشاده شود
نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست
نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم
نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم
نه لباس تندرستی، نه امید پختگی
نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه
نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه سرزمینی که زمینگیر توان گردیدن
نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی
نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی دیگران آبند و ما ریگ ته جوی توایم
هر چند از بلای خدا میرمند خلق
هر چند از بلای خدا میرمند خلق دل را به آن بلای خدا دادهایم ما
هر که میبیند چو کشتی بر لب ساحل مرا
هر که میبیند چو کشتی بر لب ساحل مرا مینهد از دوش خود، بار گران بر دل مرا
همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من
همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من به مژگان گرچه از راه عزیزان خار میچینم
هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد
هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد به یوسف میتوان بخشید تقصیر زلیخا را
اختلافی نیست در گفتار ما دیوانگان
اختلافی نیست در گفتار ما دیوانگان بیش از یک ناله در صد حلقهٔ زنجیر نیست
از خود مرا برون بر، تا کی در این خرابات
از خود مرا برون بر، تا کی در این خرابات مستی و هوشیاری، سازد بلند و پستم
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق ابروی بی اشارهٔ محراب را ببین
از عزیزان جهان هر کس به دولت میرسد
از عزیزان جهان هر کس به دولت میرسد آشنایی میشود از آشنایان کم مرا
از می، خمار آن لب میگون ز دل نرفت
از می، خمار آن لب میگون ز دل نرفت داغ شراب را نتواند شراب شست
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت رو به ما آورد، بر هر چیز پشت پا زدیم
آمد کار من ورشته تسبیح یکی است
آمد کار من ورشته تسبیح یکی است که ز صد رهگذرم سنگ به سر میآید