تک بیت ها – صائب تبریزی
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بندهایم
دهن خویش به دشنام میالا زنهار
دهن خویش به دشنام میالا زنهار کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد
دیوانهام که بر سر من جنگ میشود
دیوانهام که بر سر من جنگ میشود جنس کساد کوچه و بازار نیستم
رفتن از عالم پر شور به از آمدن است
رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست
روزگاری است که با ریگ روان همسفرم
روزگاری است که با ریگ روان همسفرم میروم راه و ز منزل خبری نیست مرا
ز افتادگی به مسند عزت رسیده است
ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
ز خواب نیستی برجستهام از شورش هستی
ز خواب نیستی برجستهام از شورش هستی ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمیآید
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟
زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟ آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز
زود میپاشد ز هم در پیری اوراق حواس
زود میپاشد ز هم در پیری اوراق حواس آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود
سایهٔ بال هما خواب گران میآرد
سایهٔ بال هما خواب گران میآرد در سراپردهٔ دولت دل بیدار مجو
سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی
سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
شاید به جوی رفته کند آب بازگشت
شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را
شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟
شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟ که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو چون ز مجلس میروی بیرون، لب پیمانه باش
طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد
طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم
علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد
غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش
غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش آن که پندارد که در دست اختیاری داشته است
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون سیل از ویرانهام آباد میآید برون
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان به جای تربت مجنون مرا زیارت کن!
قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است
قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است خلوت آیینه را هم جلوهگاه خود مکن
کجاست عالم تجرید، تا برون آیم
کجاست عالم تجرید، تا برون آیم ازین خرابه که یک بام وصد هوا دارد
کشتی بیناخدا را بادبان لطف خداست
کشتی بیناخدا را بادبان لطف خداست موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشتهای
گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم
گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا
گردبادی را که میبینی درین دامان دشت
گردبادی را که میبینی درین دامان دشت روح مجنون است میآید به استقبال ما
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
لذت نمانده است در آیندهٔ حیات
لذت نمانده است در آیندهٔ حیات از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
مادر خاک به فرزند نمیپردازد
مادر خاک به فرزند نمیپردازد روی در منزل و ماوای پدر باید کرد
مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب
مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی دلیل ز خود رفتم میسر نیست
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا من همان ذوقم که مییابند از گفتار من
مصیبت دگرست این که مرده دل را
مصیبت دگرست این که مرده دل را چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد
من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را
من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را که میلرزم ز هر جانب غباری میشود پیدا
منم آن لاله که از نعمت الوان جهان
منم آن لاله که از نعمت الوان جهان با دل سوخته و خون جگر ساختهام
میداشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور
میداشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور شوقی که میبرد به تماشای او مرا
میکند روز سیه بیگانه یاران را ز هم
میکند روز سیه بیگانه یاران را ز هم خضر در ظلمات میگردد ز اسکندر جدا
نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت
نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم نمک پرورده عشقم، زبان ناز میدانم
نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل
نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم
نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن
نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن خون دل از پیالهٔ زر میدهد مرا
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم
هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست
هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را
هر که پا کج میگذارد، ما دل خود میخوریم
هر که پا کج میگذارد، ما دل خود میخوریم شیشهٔ ناموس عالم در بغل داریم ما
هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ
هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ حل این عقد ز سرپنجهٔ تدبیر مخواه
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر میگفتم!
یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن
یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن گلها به جای چشم، دهن باز کردهاند !
ادب پیر خرابات نگهداشتنی است
ادب پیر خرابات نگهداشتنی است طبع پیران و دل نازک اطفال یکی است