یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک

یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بنده‌ایم

ادامه مطلب

دهن خویش به دشنام میالا زنهار

دهن خویش به دشنام میالا زنهار کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد

ادامه مطلب

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود جنس کساد کوچه و بازار نیستم

ادامه مطلب

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست

ادامه مطلب

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم می‌روم راه و ز منزل خبری نیست مرا

ادامه مطلب

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟

ادامه مطلب

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمی‌آید

ادامه مطلب

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

ادامه مطلب

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟ آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز

ادامه مطلب

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود

ادامه مطلب

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد در سراپردهٔ دولت دل بیدار مجو

ادامه مطلب

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟

ادامه مطلب

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را

ادامه مطلب

شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم

شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم شکستگان جهانند مومیایی هم

ادامه مطلب

شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟

شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟ که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم

ادامه مطلب

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو چون ز مجلس می‌روی بیرون، لب پیمانه باش

ادامه مطلب

طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد

طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد

ادامه مطلب

عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می‌آورد

عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می‌آورد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش می‌لرزم

ادامه مطلب

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد

ادامه مطلب

غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش

غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش آن که پندارد که در دست اختیاری داشته است

ادامه مطلب

غم ز محنت خانهٔ من شاد می‌آید برون

غم ز محنت خانهٔ من شاد می‌آید برون سیل از ویرانه‌ام آباد می‌آید برون

ادامه مطلب

فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان

فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان به جای تربت مجنون مرا زیارت کن!

ادامه مطلب

قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است

قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است خلوت آیینه را هم جلوه‌گاه خود مکن

ادامه مطلب

کجاست عالم تجرید، تا برون آیم

کجاست عالم تجرید، تا برون آیم ازین خرابه که یک بام وصد هوا دارد

ادامه مطلب

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟

ادامه مطلب

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای

ادامه مطلب

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا

ادامه مطلب

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت روح مجنون است می‌آید به استقبال ما

ادامه مطلب

گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم

گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت

ادامه مطلب

لذت نمانده است در آیندهٔ حیات

لذت نمانده است در آیندهٔ حیات از عیشهای رفته دلی شاد می‌کنیم

ادامه مطلب

مادر خاک به فرزند نمی‌پردازد

مادر خاک به فرزند نمی‌پردازد روی در منزل و ماوای پدر باید کرد

ادامه مطلب

مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب

مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی دلیل ز خود رفتم میسر نیست

ادامه مطلب

مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا

مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا من همان ذوقم که می‌یابند از گفتار من

ادامه مطلب

مصیبت دگرست این که مرده دل را

مصیبت دگرست این که مرده دل را چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد

ادامه مطلب

من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را

من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را که می‌لرزم ز هر جانب غباری می‌شود پیدا

ادامه مطلب

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان با دل سوخته و خون جگر ساخته‌ام

ادامه مطلب

می‌داشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور

می‌داشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور شوقی که می‌برد به تماشای او مرا

ادامه مطلب

می‌کند روز سیه بیگانه یاران را ز هم

می‌کند روز سیه بیگانه یاران را ز هم خضر در ظلمات می‌گردد ز اسکندر جدا

ادامه مطلب

نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت

نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت

ادامه مطلب

نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم

نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم نمک پرورده عشقم، زبان ناز می‌دانم

ادامه مطلب

نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل

نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟

ادامه مطلب

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشته‌ایم و به باطل نمی‌رسیم

ادامه مطلب

نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن

نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن خون دل از پیالهٔ زر می‌دهد مرا

ادامه مطلب

نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی

نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی گرد راه از خویش در آغوش یار افشانده‌ایم

ادامه مطلب

هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست

هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را

ادامه مطلب

هر که پا کج می‌گذارد، ما دل خود می‌خوریم

هر که پا کج می‌گذارد، ما دل خود می‌خوریم شیشهٔ ناموس عالم در بغل داریم ما

ادامه مطلب

هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ

هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ حل این عقد ز سرپنجهٔ تدبیر مخواه

ادامه مطلب

هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می‌آمد

هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می‌آمد که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر می‌گفتم!

ادامه مطلب

یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن

یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن گلها به جای چشم، دهن باز کرده‌اند !

ادامه مطلب

ادب پیر خرابات نگهداشتنی است

ادب پیر خرابات نگهداشتنی است طبع پیران و دل نازک اطفال یکی است

ادامه مطلب