تمنا توانگر
حق دارد آسمان که بالا بلند است
حق دارد آسمان که بالا بلند است مثل خدا که ستودنی مثل تو که دستنیافتنی تو نخستین انسان آسمانی ساکن در زمینی آسمان خانهی خداست؛…
تنم را در زیر دیوار انداختی
تنم را در زیر دیوار انداختی بینیام را به دودکشهای بخاری سپردی؛ ناخنهایم را به شیشهها کشیدی؛ موهایم را لای چرخ گوشت انداختی. از کدام…
بگذار که حسرتت به جانم باشد
بگذار که حسرتت به جانم باشد این زهر همیشه در جهانم باشد ای مرد! مپندار که تنها شدهام بعد از تو جهانی نگرانم باشد! تمنا…
آستین کهنه است؛ اما من
آستین کهنه است؛ اما من مار در آستین نداشتهام بوسههایت اگر نمیبودند؛ تا قیامت جبین نداشتهام خواستم تا نسیم وصل شوم نیستم باد هرزه باور…
کابل بهدوش میکشد امروز
کابل بهدوش میکشد امروز صدها تن بدون سرش را مرگ آمدهست تا که برقصد در شهر مردهگان هنرش را مرگ آمدهست تا که خدا…
به رؤیا میروم و فکر میکنم در جهانی دیگر دختری داشتم با گیسوانی سیاه که چشمهایش تنها یادگار من است!
به رؤیا میروم و فکر میکنم در جهانی دیگر دختری داشتم با گیسوانی سیاه که چشمهایش تنها یادگار من است! به دخترم که خودش…
القصه مانند شراب کهنه سر رفتم
القصه مانند شراب کهنه سر رفتم ای دست تنهایی به پای تو هدر رفتم خونم به جوش آمد خودم را کنترل کردم صبرم به…
یک عمر است منتظر دست و دهان منی؛
یک عمر است منتظر دست و دهان منی؛ دست و دهان من؛ و مخصوصاً دهان من؛ منتظرانی دارد! ـ که یکی تو هستی و غیر…
مواظب قلم مان باشیم!
مواظب قلم مان باشیم! ـ مبادا که غلط بنویسیم؛ ـ مبادا که نادرستی را بنویسیم؛ ـ مبادا که پای خوشی کسی را بتوانیم امضا کنیم…
ما آدمهای با سوادی نبودیم؛
ما آدمهای با سوادی نبودیم؛ ما هیچگاه نتوانستیم زبان نگاه همدیگر را بخوانیم؛ حس شنواییمان مشکل دارد، وقتی نمیتوانیم صدای سکوت همدیگر را بشنویم؛ حس…
عشق توهمی بیش نیست!
عشق توهمی بیش نیست! عشق سلاح کشتار جمعیست! از شکوه کوه میهراسند. سنگ ریزههای کوه را بر میدارند؛ تا به یادش آورند: کوه از روی…
دیواری روبهرویم!
دیواری روبهرویم! گیسویی پُشت سرم! من بهپیش میروم و دیوار سدِ راه من میشود. گیسوانم به پشت سر میروند و هیچچیز سد راه آنان نمیشود….
چه کتابها که برای نوشتن
چه کتابها که برای نوشتن چه حرفها که برای گفتن… پشتوانهام… ولی؛ سیل عظیم پروانههای سکوت! تمنا توانگر
تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و
تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و وجود نازکت آغشتهی گزند شد و به عمر کوتهِ تو ردپای غمها ماند هزار و یک شبِ غمهای…
برای دو سال نبود استاد رهنورد زریاب!
برای دو سال نبود استاد رهنورد زریاب! تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و وجود نازکت آغشتهی گزند شد و به عمر کوتهِ تو ردپای…
از عشق اگر رها شوم
از عشق اگر رها شوم به طبیعتم باز میگردم به جنگلی که موهایم را به عاریت سپرده است! و چشمهیی که چشمانم را سیراب کرده…
قد میکشد گیاه غزل با صدای تو
قد میکشد گیاه غزل با صدای تو انگار پر شده است دلم از هوای تو معنای زندهگی من انگار مردن است تنها به خاطر…
چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است
چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است سکوت کردم و گفتم که زندهگی این است به خندهبازی من محو میشوی؛ اما کسی که پشت…
و ساعت خسته از تکرار هربار
و ساعت خسته از تکرار هربار شکایت میکند با سقف و دیوار و میدانم که میآید دوباره که بشکافد سکوتم را به اظهار تمنا توانگر
من در اینکوره به جایی نرسیدم دیدم
من در اینکوره به جایی نرسیدم دیدم آه دیوانهگی ایکاش نمیفهمیدم فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما روزگاریست فقط دور خودم چرخیدم…
لباسهایم کجا هستند؟
لباسهایم کجا هستند؟ احساس خفهگی میکنم بدون لباسهایم نمیتوانم راه بروم بدون لباسهایم نمیتوانم نفس بکشم بدون لباسهایم میترسم از زمین، هوا، آب و درخت…
صورتم را چروک میگیرد
صورتم را چروک میگیرد پیری از راه میرسد یکبار! این همه دلبری نمیماند پس تو هم دست از سرم بردار تو نه آنی که فصل…
دوباره خاطرهیی سبز شد در آغوشم
دوباره خاطرهیی سبز شد در آغوشم دوباره طعم شرابی که میبرد هوشم چکیده است غمی کهنه در مسیر سفر و خالی است صدای تو از…
چون دورهگردهای دروغین یکی یکی
چون دورهگردهای دروغین یکی یکی گشتیم دور هیچ آه ای کلاف خستهی تنهای حوصله! بسیار بیرمق شدهام پس دگر مپیچ چون دورهگردهای دروغین یکی یکی…
تمنا توانگر
تمنا توانگر با بادهای وحشی با غصههای اهلی ِآن شیرمستِ مستم با ردِپای اهلی گرگ است و گلهاش را بردهست تا لبِ تیغ تیغ است…
باید به دلمان یاد بدهیم؛ پایش را از گلیماش درازتر نکند!
باید به دلمان یاد بدهیم؛ پایش را از گلیماش درازتر نکند! بعضی آرزوها و آدمها اندازۀ ما نیستند، به دل مان بفهمانیم به چارچوب سینه…
از خداحافظی
از خداحافظی دگر پایان راه توست اینجا بکش کفش قشنگت را مترسک همان کفشی که مال دیگران بود نقاب رنگ رنگت را مترسک! برای هرکه…
عطش پس از تو دگر آتشین نخواهد بود
عطش پس از تو دگر آتشین نخواهد بود هوای بوسه هم انگار این نخواهد بود سرم سپردۀ یک زندهگیست میدانی؟ میان حلقۀ دارت نگین…
بیا که در تنِ یک فصل جان تازه بگیرم
بیا که در تنِ یک فصل جان تازه بگیرم و بعد دیدن چشم تو عاشقانه بمیرم بدان که گر تو نباشی امید بودن من…