می‌چکم از غم تو آب مقطر شده‌ام

می‌چکم از غم تو آب مقطر شده‌ام من که از تشنه‌گی روح مکدر شده‌ام عطر یک مرده به حلقوم اتاقم پیچید آه ای مرگ! ببین!…

ادامه مطلب

مبارزه در فضای آزاد

مبارزه در فضای آزاد نوزادان ما در گهواره می‌جنگند پیران ما در بستر بیماری می‌جنگند زنان‌مان‌ در خیابان می‌جنگند مردان ما پشت میز کار می‌جنگند…

ادامه مطلب

قوانین تو را که برای من وضع کرده بودی

قوانین تو را که برای من وضع کرده بودی در دستان تمام زنان دیدم و لرزیدم چون شاخه‌ گل سرخی که برای من آوردی و…

ادامه مطلب

دیگر هیچ پرده‌یی حق مرا از نور آفتاب نمی‌گیرد

دیگر هیچ پرده‌یی حق مرا از نور آفتاب نمی‌گیرد زیرا دیگر آفتابی در آن‌سوی پنجره نیست! پرده‌ها را کنار نزنید! دیگر هیچ سروی مانع چشم‌انداز…

ادامه مطلب

خدا زن را برهنه آفرید.

خدا زن را برهنه آفرید. خدا از رفتن تو با خبر بود. تو که نباشی… لباس رنگارنگ به چه کارم آید؟ ــ بلند؛ ــ کوتاه؛…

ادامه مطلب

تو مثل نقاشی‌های کودکی من می‌مانی؛

تو مثل نقاشی‌های کودکی من می‌مانی؛ مثل نقاشی‌ آدم‌های ابتدایی بر دیوار غار؛ مثل رؤیای شکار بوفالو به مرد گرسنه‌ی غارنشین؛ مثل آرزوی کِرم زمینگیر…

ادامه مطلب

بمان کنار همان خواهر نداشته‌ات

بمان کنار همان خواهر نداشته‌ات که سرزمین تو یک عمر خواهرت باشد و بغض کوه ستبری به روی شانه‌ی تو غریو قله‌ی پامیر در برت…

ادامه مطلب

اشک دارد کم کم از اندوه بالا می‌رود

اشک دارد کم کم از اندوه بالا می‌رود مُرده‌یی در شهر من از کوه بالا می‌رود روح افتاده‌ست در پای تن بالانشین خواب می‌بینم؟ که…

ادامه مطلب

‍ کنون با مغز بیمارم، چه است عیدی که من دارم؟

‍ کنون با مغز بیمارم، چه است عیدی که من دارم؟ ندادم دل به دستانش که از او دست بردارم من و تنهایی و دوری…

ادامه مطلب

‍ دو باره پر شدم از فکرهای پوچ و خراب

‍ دو باره پر شدم از فکرهای پوچ و خراب شکست پشت شکست و عذاب پشت عذاب تو ای ستاره‌ی خورشید یأس و نومیدی دگر…

ادامه مطلب

‍ آسمان گشته است نامم که، اشک‌ریزان به پات بنشین‌ام

‍ آسمان گشته است نامم که، اشک‌ریزان به پات بنشین‌ام به بهاران که می‌رسد مشکوک؛ به پرستوی شاد بدبین‌ام تلخی روزهای شیرین و تلخی قرص‌های…

ادامه مطلب

یک‌سو من و حکایت نابی به نام تو

یک‌سو من و حکایت نابی به نام تو بیداری خموشم و خوابی به نام تو در بین دست‌های من استی و نیستی دریا منم همیشه…

ادامه مطلب

می باخته بر آن دو لب مدهوشش

می باخته بر آن دو لب مدهوشش آغشته‌ی آغوش و لب خاموشش تب نیست اگر شعله‌ی آتش شده‌ام خورشید مرا گرفته در آغوشش تمنا توانگر

ادامه مطلب

مرا با درخت اشتباه گرفتی؛ درختی که تحمل تیرباران برف و باران و توفان را دارد

مرا با درخت اشتباه گرفتی؛ درختی که تحمل تیرباران برف و باران و توفان را دارد درختی لطیف شدم فریاد تو چنان صاعقه‌یی برق‌آسا و…

ادامه مطلب

کاش مرا مجالی بود که با اسب تنهایی به کوچه‌باغ گذشته باز گردم

کاش مرا مجالی بود که با اسب تنهایی به کوچه‌باغ گذشته باز گردم به تازه‌گی گل‌دان‌ها به آفتاب‌های دل بام به سلامتی سلام‌ها به گرمی…

ادامه مطلب

روز، ماه، سال

روز، ماه، سال مناسبت‌های مختلف عمر ما چقدر از این تاریخ‌ها دارد؟ ما تمام تاریخ‌های عمر خود را به نام یک نفر می‌کنیم و نمی‌دانیم…

ادامه مطلب

خورشید بر تاس،

خورشید بر تاس، دخترک نشسته است لب پنجره به ناز. خورشید بر سر برهنه‌اش می‌تابد، آفتاب از این همه برهنه‌گی عُق می‌زند. دخترک لب پنجره…

ادامه مطلب

تنم را در زیر دیوار انداختی؛

تنم را در زیر دیوار انداختی؛ بینی‌‌ام را به دودکش‌های بخاری سپردی؛ ناخن‌هایم را به شیشه‌ها کشیدی؛ موهایم را لای چرخ گوشت انداختی. از کدام…

ادامه مطلب

بگذار! با رفتن؛ به آغوش تو برگردم

بگذار! با رفتن؛ به آغوش تو برگردم هرچند از این آمدن‌ها سخت دل‌سردم خورشیدی و گرمای تو کافی‌ست؛ بی‌غم باش! بی‌غم اگر مانند قلبت من…

ادامه مطلب

از گذشته‌ها

از گذشته‌ها کدام بانوی زیبا؟ دروغگوی بزرگ دگر بس است تمنا، دروغگوی بزرگ تو مست خنده و شوخی و من عروسک کوکی فقط برای تماشا،…

ادامه مطلب

‍ کم‌کم رسیده است به پایان خود جهان

‍ کم‌کم رسیده است به پایان خود جهان حتا گرفته است زمین، دست آسمان آری تو رفته‌ای و قیامت شده به پا رنجی‌ست در درون…

ادامه مطلب

‍ چنان به گریه دچارت کنم که برگردی

‍ چنان به گریه دچارت کنم که برگردی مگر که درک کنی بر سرم چه آوردی تو ای حقیقت خورشید؛ معنی گرمی! کجای کار تو…

ادامه مطلب

‍ اگر چه نفرتم از زنده‌گی‌ست می‌دانم

‍ اگر چه نفرتم از زنده‌گی‌ست می‌دانم ولی گرفته‌ام آن را به چنگ و دندانم برای مردن خود ساده اشک می‌ریزم برای زنده‌گی‌ام ساده شعر…

ادامه مطلب

یک‌روز پس از فراموشی

یک‌روز پس از فراموشی به پاییز رفتم به پاییز ماندم به پاییز دهان‌کجی کردم من به خزان موهایم به زمستان خنده‌هایم دست هر پاییزی را…

ادامه مطلب

من یک دخترم

من یک دخترم خدای ناز و طنازی؛ اما به جای آن‌که جوانی و لطافتم را به زنده‌گی و خاک مرگ بسپارم از لطافت دخترانه‌ام لباسی…

ادامه مطلب

ما کفتر و بازیم نه یک روح، نه یک تن

ما کفتر و بازیم نه یک روح، نه یک تن لعنت به دل تنگ تو، لعنت به دل من بس‌کن که ازین قصه دلم سخت…

ادامه مطلب

عکسی از میز

عکسی از میز عکسی از گل‌دان میز، عکس کفش‌هایی به پاهای تو عکس پاشنه‌های بلند کفش من عکس سرخی تیزِ لب‌سرین عاشق عکس تو آن…

ادامه مطلب

دیباچه‌ی نوروزی و تنهایی ما

دیباچه‌ی نوروزی و تنهایی ما ای شهر پر از بغض تماشایی ما اندوه ملولی‌ست مرا می‌کاود بغضی که میان چای من می‌گرید شهری که بدون…

ادامه مطلب

حق دارد آسمان که بالا بلند است

حق دارد آسمان که بالا بلند است مثل خدا که ستودنی مثل تو که دست‌نیافتنی تو نخستین انسان آسمانی ساکن در زمینی آسمان خانه‌ی خداست؛…

ادامه مطلب

تنم را در زیر دیوار انداختی

تنم را در زیر دیوار انداختی بینی‌‌ام را به دودکش‌های بخاری سپردی؛ ناخن‌هایم را به شیشه‌ها کشیدی؛ موهایم را لای چرخ گوشت انداختی. از کدام…

ادامه مطلب

بگذار که حسرتت به جانم باشد

بگذار که حسرتت به جانم باشد این زهر همیشه در جهانم باشد ای مرد! مپندار که تنها شده‌ام بعد از تو جهانی نگرانم باشد! تمنا…

ادامه مطلب

آستین کهنه است؛ اما من

آستین کهنه است؛ اما من مار در آستین نداشته‌ام بوسه‌هایت اگر نمی‌بودند؛ تا قیامت جبین نداشته‌ام خواستم تا نسیم وصل شوم نیستم باد هرزه باور…

ادامه مطلب

‍ کابل به‌دوش می‌کشد امروز

‍ کابل به‌دوش می‌کشد امروز صدها تن بدون سرش را مرگ آمده‌ست تا که برقصد در شهر مرده‌گان هنرش را مرگ آمده‌ست تا که خدا…

ادامه مطلب

‍ به رؤیا می‌روم و فکر می‌کنم در جهانی دیگر دختری داشتم با گیسوانی سیاه که چشم‌هایش تنها یادگار من است!

‍ به رؤیا می‌روم و فکر می‌کنم در جهانی دیگر دختری داشتم با گیسوانی سیاه که چشم‌هایش تنها یادگار من است! به دخترم که خودش…

ادامه مطلب

‍ القصه مانند شراب کهنه سر رفتم

‍ القصه مانند شراب کهنه سر رفتم ای دست تنهایی به پای تو هدر رفتم خونم به جوش آمد خودم را کنترل کردم صبرم به…

ادامه مطلب

یک عمر است منتظر دست و دهان منی؛

یک عمر است منتظر دست و دهان منی؛ دست و دهان من؛ و مخصوصاً دهان من؛ منتظرانی دارد! ـ که یکی تو هستی و غیر…

ادامه مطلب

مواظب قلم مان باشیم!

مواظب قلم مان باشیم! ـ مبادا که غلط بنویسیم؛ ـ مبادا که نادرستی را بنویسیم؛ ـ مبادا که پای خوشی کسی را بتوانیم امضا کنیم…

ادامه مطلب

ما آدم‌های با سوادی نبودیم؛

ما آدم‌های با سوادی نبودیم؛ ما هیچ‌گاه نتوانستیم زبان نگاه هم‌دیگر را بخوانیم؛ حس شنوایی‌مان مشکل دارد، وقتی نمی‌توانیم صدای سکوت هم‌دیگر را بشنویم؛ حس…

ادامه مطلب

عشق توهمی بیش نیست!

عشق توهمی بیش نیست! عشق سلاح کشتار جمعی‌ست! از شکوه کوه می‌هراسند. سنگ ریزه‌های کوه را بر می‌دارند؛ تا به یادش آورند: کوه از روی…

ادامه مطلب

دیواری روبه‌رویم!

دیواری روبه‌رویم! گیسویی پُشت سرم! من به‌پیش می‌روم و دیوار سدِ راه من می‌شود. گیسوانم به پشت سر می‌روند و هیچ‌چیز سد راه آنان نمی‌شود….

ادامه مطلب

چه کتاب‌ها که برای نوشتن

چه کتاب‌ها که برای نوشتن چه حرف‌ها که برای گفتن… پشتوانه‌ام… ولی؛ سیل عظیم پروانه‌های سکوت! تمنا توانگر

ادامه مطلب

تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و

تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و وجود نازکت آغشته‌ی گزند شد و به عمر کوتهِ تو ردپای غم‌ها ماند هزار و یک شبِ غم‌های…

ادامه مطلب

برای دو سال نبود استاد رهنورد زریاب!

برای دو سال نبود استاد رهنورد زریاب! تنت به ناز طبیبان نیازمند شد و وجود نازکت آغشته‌ی گزند شد و به عمر کوتهِ تو ردپای…

ادامه مطلب

از عشق اگر رها شوم

از عشق اگر رها شوم به طبیعتم باز می‌گردم به جنگلی که موهایم را به عاریت سپرده است! و چشمه‌یی که چشمانم را سیراب کرده…

ادامه مطلب

‍ قد می‌کشد گیاه غزل با صدای تو

‍ قد می‌کشد گیاه غزل با صدای تو انگار پر شده است دلم از هوای تو معنای زنده‌گی من انگار مردن است تنها به خاطر…

ادامه مطلب

‍ چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است

‍ چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است سکوت کردم و گفتم که زنده‌گی این است به خنده‌بازی من محو می‌شوی؛ اما کسی که پشت…

ادامه مطلب

و ساعت خسته از تکرار هربار

و ساعت خسته از تکرار هربار شکایت می‌کند با سقف و دیوار و می‌دانم که می‌آید دوباره که بشکافد سکوتم را به اظهار تمنا توانگر

ادامه مطلب

من در این‌کوره به جایی نرسیدم دیدم ‏

من در این‌کوره به جایی نرسیدم دیدم ‏ آه دیوانه‌گی ای‌کاش نمی‌فهمیدم فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما روزگاری‌ست فقط دور خودم چرخیدم…

ادامه مطلب

لباس‌هایم کجا هستند؟

لباس‌هایم کجا هستند؟ احساس خفه‌گی می‌کنم بدون لباس‌هایم نمی‌توانم راه بروم بدون لباس‌هایم نمی‌توانم نفس بکشم بدون لباس‌هایم می‌ترسم از زمین، هوا، آب و درخت…

ادامه مطلب

صورتم را چروک می‌گیرد

صورتم را چروک می‌گیرد پیری از راه می‌رسد یک‌بار! این همه دلبری نمی‌ماند پس تو هم دست از سرم بردار تو نه آنی که فصل…

ادامه مطلب