تمنا توانگر
معماری کلمات در رباعی با بهار، تابستان، پاییز و زمستان
معماری کلمات در رباعی با بهار، تابستان، پاییز و زمستان ای سردی نو بهار پیرم کردی در تنگهی یک فصل اسیرم کردی مردم همه گشنهی…
نه حلقهی تَنگ مانده در آغوشم
نه حلقهی تَنگ مانده در آغوشم نه جای درنگ مانده در آغوشم با خاک تو حمامِ عزا میگیرم یک زلزله سنگ مانده در آغوشم تمنا…
من برای چه زندهام آقا؟! زیر سقفی که هیچ آدم نیست
من برای چه زندهام آقا؟! زیر سقفی که هیچ آدم نیست بعد تو هرچه میکشم شب و روز، جز شکست و سکوت و ماتم نیست…
گل به چه کارم آید؟
گل به چه کارم آید؟ وقتی دستانم بسته است. گل به چه کارم آید؟ وقتی گیسوانم باندپیچی شده است. دلشان خوش بود که محبت را…
شاید که آخرین گره کور تو بودی
شاید که آخرین گره کور تو بودی ای دخترک ساده که مجبور تو بودی رقاصهی خودباخته با ساز هوسها سکسفُن و چنگ و نی و…
در مسیری لباسهای مرا
در مسیری لباسهای مرا خاک گوری گرفته بر دوشش طعم لبهای من نمانده دگر بر لب آتشین خاموشش کت مشکی، عبای ملایی، چپن سبزهی بدخشانی…
چقدر کوچکم آه ای طناب آویزان!
چقدر کوچکم آه ای طناب آویزان! مرا به مرگ خودم بیاجازه برگردان نمیرسد به تو دستم وگرنه میدیدی که تنگ حلقه و آغوشهای بیپایان چقدر…
به خودت ایمان داشته باش
به خودت ایمان داشته باش به اینكه قدرت داری؛ تك تك روزهای زندهگیات را خودت در اختیار بگیری. باور كن نیرویی را كه درژرفای وجودت…
اندامهای بسیاری
اندامهای بسیاری عرض اندام کردهاند اندامهاییکه پر از لوندی و سیمینتنی هستند مجسمههای مرمری و انعطافپذیر کالبدهای پنبهیی و حریری عروسکهای خیمهشببازی کلاغان نقطههای شگفتی…
همهگی رفتهاند تا معنا
همهگی رفتهاند تا معنا و تو در پوچیات پیاده شدی که تو آغاز زشت پایانی بیسبب امتداد جاده شدی تو الفبای تیرهگیهایی ادبیات زشت…
صورتم را چروک میگیرد
صورتم را چروک میگیرد پیری از راه میرسد یکبار! این همه دلبری نمیماند پس تو هم دست از سرم بردار تو نه آنی که…
با باد رفتی؛ اما باران تو را نیاورد
با باد رفتی؛ اما باران تو را نیاورد آه ای خوشی که لب نیز خندان تو را نیاورد نُه ماه پشت گریه نُه ماه…
همینکه خاطرهیی را بهانه میگیرم
همینکه خاطرهیی را بهانه میگیرم دوباره درد دلم را نشانه میگیرم نه اینکه پاک شود تازه میشود این درد دل از غم تو ندانم چرا…
معشوقهی دیرینهات را باز میبینم
معشوقهی دیرینهات را باز میبینم مانند آن معشوقهات بسیار غمگینم از جا بلندم میکنی خم میشود دستت از بس که از بار حسودیهام سنگینم تو…
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم!
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم! چنان به گریه دچارت کنم که برگردی مگر که درک کنی بر سرم چه آوردی تو ای حقیقت…
سرمایه است و اسطوره! تاریخ هنر و آیینۀ بازیگری و بیان!
سرمایه است و اسطوره! تاریخ هنر و آیینۀ بازیگری و بیان! شعر از زبان استاد #ممنون_مقصودی شنیدن دارد. هر چندماه یک بار مرا میبیند؛ ـ…
در این خانه
در این خانه خانهی بزرگ که هر روز یکی از آن کم میشود موسیچهیی میخواند آواز موسیچه بر این خانه فریاد بومیست بر ویرانه! آه…
چقدر شنیدهایم که «ترک عادت موجب مرض است»
چقدر شنیدهایم که «ترک عادت موجب مرض است» عادتی که تعادل ما را میگیرد و سقوط میکنیم قفس و پرواز زمین و آسمان با هم…
به صدای تو چنان محتاجم
به صدای تو چنان محتاجم که گلی از تهِ دشت به بیابان سفر اندازد و من، تهِ این قحطی و ترکیدگیِ صورت عشق، به نسیمی…
آن روح که از طراوت جان افتاد
آن روح که از طراوت جان افتاد چون اشک که از شیشهی چشمان افتاد رفتهست شجریان؛ مرا جان و جهان آن رود خروشان که ز…
نه تنها دل برای دیدنت در بر نمیلرزد
نه تنها دل برای دیدنت در بر نمیلرزد برای دیدن هیچ آدمی دیگر نمیلرزد تکانم میدهی یاوهست چوب خشک پاییزم نیا توفان آتشزا که…
سر مانده بیکلاه، به دادم نمیرسی؟
سر مانده بیکلاه، به دادم نمیرسی؟ ای مرد بیسپاه، به دادم نمیرسی؟ تسبیحهای من سبب دوریام شدند «هَیَعَلَیالفَلاَح» به دادم نمیرسی؟ گیرم که رستگار…
این شعر را پدرجانم دوست دارند؛
این شعر را پدرجانم دوست دارند؛ تقدیم به سنگ صبور خانواده، پدر مهربانم پدر! روزت مبارک! از بال تو صدها پر قو خواهد ماند…
نمنم نمک باران نمنم باش دیوانه!
نمنم نمک باران نمنم باش دیوانه! خیر است به زخم مرده مرهم باش دیوانه! گاهی برای دختر نشئه درون شهر اسباب ودکای فراهم باش دیوانه!…
مردم نمیفهمند معنای سکوتات را
مردم نمیفهمند معنای سکوتات را رُژ لبات را دیدهاند و رنگ بوتات را آنقدر دورت میزنند و دار میبافند تا عاقبت محکم بگیری عنکبوتات را…
گره افتاد در کار ات؛ گره افتاد در مویم
گره افتاد در کار ات؛ گره افتاد در مویم جهان وابستهی ابروی تند و مار گیسویم نگو که شب سیاه است حال شب بسیار هم…
سرم چون گهوارهی آرامی شده است و دلم گرم!
سرم چون گهوارهی آرامی شده است و دلم گرم! ایمان دارم چیزی تا پرنده شدن نمانده است «اندکی صبر سحر نزدیک است» در صبحگاه سپیدی…
در آخرین دیدار با هم جنگ کردیم
در آخرین دیدار با هم جنگ کردیم میشد که حامی دوتا دلبسته باشیم از شرم؛ اما جا زدیم و ننگ کردیم میخواست کوهی باشد؛ اما…
چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است
چقدر بودنت ای تلخ کهنه، شیرین است سکوت کردم و گفتم که زندهگی این است به خندهبازی من محو میشوی؛ اما کسی که پشت نقاب…
به خنده بگذر از این روزگار استادم
به خنده بگذر از این روزگار استادم که حزن تلخ تو یکباره داده بربادم بریز خاک خودت را بهروی صورت من که صبر پیشه کند…
افعی شدم و همیشه افیون خوردم
افعی شدم و همیشه افیون خوردم لیلی شدم و سیلی مجنون خوردم اندازۀ هر قطرۀ شیرت مادر! از سینۀ زندهگی خود خون خوردم تمنا توانگر
من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم
من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم آه دیوانهگی! ای کاش نمیفهمیدم فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما روزگاریست فقط دور…
سرو زیبا رفتی و با رفتنت تا خوردهام
سرو زیبا رفتی و با رفتنت تا خوردهام آه! سیلی بدی از دست دنیا خوردهام در لبانت عشق بود و نفرتی در سینهات زهر…
ای آدمک کوکی! ای کوکیِ سرگردان!
ای آدمک کوکی! ای کوکیِ سرگردان! من مانده به تو خیره، تو مانده به من حیران ای منتظرش یک عمر با قهوهی یخکرده هر…
نه آتش اهریمن و نه دشمن بود
نه آتش اهریمن و نه دشمن بود نه پیل قوی پنجهی مردافکن بود تلخ است حکایت زمینخوردن من آنکس که جفا کرد به حقم #زن…
مرا به عذاب منشان!
مرا به عذاب منشان! خواب مرا به زور نگیر! خستهام شهرزاد قصهگو! دیگر نمیخواهم پایان قصه را بشنوم… از حضور خفیف او که دلخواهت است؛…
گویا نمانده هیچکسی غیرِ سایهام
گویا نمانده هیچکسی غیرِ سایهام من معدنِ شکایت و کانِ گلایهام مادر بهجای شیر بهمن اشک داده است اندوهِ من سرشتِ من و گریه مایهام…
سربازم و سرسپردن من عشق است
سربازم و سرسپردن من عشق است در سینهی غم فشردن من عشق است تو زنده بمان همیشه و عاشق باش تو زنده بمان که مردن…
در آخرین پروازهایمان همواره محبوس زمینیم!
در آخرین پروازهایمان همواره محبوس زمینیم! و آنجا که آزادی و رهایی از پیکر پارچههای چسبیده به تن هم میگذرد زنجیر به تن کردهایم! آنگاه…
چرا یار و دیار در کنار هم میآیند؟
چرا یار و دیار در کنار هم میآیند؟ یار برای دیار قافیهی خوبی نیست! آسمان به زمین و زمین به آسمان پر بکشد؛ فیل از…
به خاطر تمام شش صبحهای تابستانی متاسفم
به خاطر تمام شش صبحهای تابستانی متاسفم که به جای دویدن در خیابان روبروی آینه نشستم و یک ساعت مشغول کمرنگ کردن لکهی تیرهی روی…
اول حرف مردمم عمریست
اول حرف مردمم عمریست قصۀ سیب و گندمم عمریست فکر کردم که دوستم داری با خودمم در توهمم عمریست تمنا توانگر
مردَم شدی که بوسه ببخشم لب تو را
مردَم شدی که بوسه ببخشم لب تو را با جسم سرد، گرم بسازم شب تو را مردَم شدی که بگذرم از زندهگی خویش از…
خوش بهحالت پرندۀ زیبا، آسمانت همیشه بارانیست
خوش بهحالت پرندۀ زیبا، آسمانت همیشه بارانیست وای بر منکه چشم خستۀ من پشت دیوار درد زندانیست خوش بهحالت اگرکه گریه کنی همه حتی…
بالاتر از معشوقه و بالاتر از همسر
بالاتر از معشوقه و بالاتر از همسر بالاتر از شک بودی و بالاتر از باور تو کوه بودی آفتابی پشت سر با تو خورشید…
نامه ی یک صد و سی ام
نامه ی یک صد و سی ام ژوزهی عزیزم ساعت شنی کم عمر ما به عبث تمام شد. زندهگی آیینهوار، نامرد است؛ تو پشت آیینههای…
مثل کوهی که در آغوشِ من است
مثل کوهی که در آغوشِ من است عمر نوحی که در آغوشِ من است تنِ سوزانِ مردِ زیباییست ـ این شکوهی که در آغوشُ من…
قتلهای روحی از کشته کشته ساختهاند،
قتلهای روحی از کشته کشته ساختهاند، مردهگان روحی دانه به دانه راه میروند! دریغ که هیچ محکمهیی برای این قتلها وجود ندارد. اگر قرار بود…
سرت سلامت اگر روزگار یارت نیست
سرت سلامت اگر روزگار یارت نیست نه روزگار؛ نه گیرم که یار یارت نیست کلاه خوب و قشنگیست روی سر بگذار که سایه هست اگر…
خوشا به حال شکستی که میرسد از راه
خوشا به حال شکستی که میرسد از راه خوشا به حال همان کوه مانده در دل کاه خوشا به حال تو ای انتظار بیهوده خوشا…