بهار سعید
چادر
چادر سيه چادر مرا پنهان ندارد نمای رو مرا عريان ندارد چو خورشيدم ز پشت پرده تابم سياهیها نميگردد نقابم نميدارد مرا در پرده پنهان…
درخت
درخت پر دهش است پنجههای درخت زندگی سبز از نمای درخت دست ما گر به شاخه اش نرسد پیش پا است میوههای درخت هیچ پاداش…
دوست
دوست این گونه ترا که دوست دارم، چه شود؟ هر چامه ترا که میسرایم، چه شود؟ هر پهنهی زندگانیام پر از تو اینگونه ترا که…
گلبرگ نسترن
گلبرگ نسترن یک شب روم ببینم از دور خویشتن را در مه ترا نوشته تابیده مهر زن را شاید مرا بخوانی از شاخهی درختی در…
شب
شب گم گشتهام میان سیاهی کجای شب هی خسته خسته پرسه زنم در چرای شب بر جستجوی روز کسی میبرد مرا دستم به دست اوست…
یک بستر ریژ
یک بستر ریژ شب که بیرون سرودن، به تو میاندیشم با همه لختی یک زن، به تو میاندیشم در میان همه تنهایی بیپیرهنم خوب هم…
چامهیزنانه
چامهیزنانه نمیشود نه نشینم ترا شبانه نسازم نمیشود که نگیرم ترا بهانه نسازم نمیشود که ترا زندگی کنم و نمیرم مگر بهانهی بودن، درین میانه…