الفت ملزم
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ…
پرندهها یکی یکی همه شکار میشوند
پرندهها یکی یکی همه شکار میشوند درندههای حیلهگر شقی و هار میشوند چه نو رسانِ با هنر کأزین دیار میروند و ناکسانِ بی هنر ازین…
شدتگرفت سردی و سد گشت کار را
شدتگرفت سردی و سد گشت کار را بربَست زمهریر ســـری جـــویـبار را باریدن پیاپی و ســــرمــای بی امان مسدود ساخت جادهی گشت و گذار را…
پس از عبورِ ملخ ها درخت عریان شد
پس از عبورِ ملخ ها درخت عریان شد شگوفه وقت شگفتن زبخت عریان شد به تیر و آتشِ سوداگران آزادی شکست بالِ پرستو و سخت…
شعورت داد عصیانش تو کردی
شعورت داد عصیانش تو کردی خطا دربینِ رضـوانش تو کردی خدا ابلیس را از درگهاش راند ولیکن سر به فرمانش تو کردی زمینِ آدمیت را…
آدم از آن که خرد دارد و عقلش به سر است
آدم از آن که خرد دارد و عقلش به سر است درمـیانِ همـه مـخلـوقِ خــدا تـاج سر است باخبر باش که انسان همهگی یکسان نیست…
تشنهی کُنجِ لبانـت لبِ کوثر نرود
تشنهی کُنجِ لبانـت لبِ کوثر نرود کافر عشق به کفاره و کیفر نرود چشمِ مست تو عقابیست که هنگام شکار دل ز چنـگش به سـلامت…
غنـودن تا هـویدا مـیکند سیـبِ بلـوغـت را
غنـودن تا هـویدا مـیکند سیـبِ بلـوغـت را لـبِ سـردم تمنا میشود لـبهـای قوغت را چهخوش بغنودنت زیبد که روی سبزه و گلها تـو در نظـارهی…
یارِ فارسی گویم از دهن گُهر می ریخت
یارِ فارسی گویم از دهن گُهر می ریخت گویشِ دری راخوب نابو باهُنر می ریخت درمیانِ لبخند اش واژه ها عسل می گشت هرچه مختصر…
چـه ستمها کـه به مـا دشمنِ مـکار نکرد
چـه ستمها کـه به مـا دشمنِ مـکار نکرد شکوه از خویش که بیگانه چنین کار نکرد ننگ بر غیرت آن از خودِ بیگانه پرست که…
کو درین شهرِ پُر از غم دل بیغم که بخندد
کو درین شهرِ پُر از غم دل بیغم که بخندد غـمِ مـردم نگـذارد دل آدم که بخندد آدم این سوختن و کشتن و بستن که…
اگـر آدم نه خندد زندهگی یـکسر نمیخندد
اگـر آدم نه خندد زندهگی یـکسر نمیخندد زمین با جمله موجودات بحر و بر نمیخندد خدا زیبا، تو زیبا، گفتن و خندیدنت زیبـا بخند ای…
خـورشید پشتِ پنجره لبخند میزنـد
خـورشید پشتِ پنجره لبخند میزنـد فیـضِ سپیده در دلِ خـرسند میزند دریا خروش میکند از مستی و نشاط مــرداب را ز کاهلی اش گَند میزنـد…
نمیخندد
نمیخندد اگـر آدم نه خندد زندهگی یـکسر نمیخندد زمین با جمله موجودات بحر و بر نمیخندد خدا زیبا، تو زیبا، گفتن و خندیدنت زیبـا بخند…
آدم که همت میکند بیشک توانگــر میشود
آدم که همت میکند بیشک توانگــر میشود آدم که غفلت میکند بی پاو بی سر میشود آدم که محنت میکند از خـــاک زر می آورد…
خوش بیا ! ای با بهار آمیخته
خوش بیا ! ای با بهار آمیخته پای تا سر افتخار آ میخته باغ را بویت بشارت می دهد با بیان برگ و بار آ…
کینه به قلب آدمی کوه شد و کتل نشد
کینه به قلب آدمی کوه شد و کتل نشد خندهکه تا جوانه زد حاجت کلمکل نشد در همه پنج قاره ام،بی تو نشد گذاره ام…
افتد چو بدست خلق افسار مداریها
افتد چو بدست خلق افسار مداریها از پرده بیرون ریزد اسرار مداریها قاچاقبرِ تریاک، تاراجگرِ معدن تخریبگرِ میهن همیار مداریها عاقل به جنون آید در…
در کـوچه باغ سبز دلم تا چکر زدی
در کـوچه باغ سبز دلم تا چکر زدی هرجا درخت تازه که دیدی تبر زدی تا یک گلی به محوطهی باغ سر کشید تیغ از…
ما زنده گکانیم به جانی که نداریم
ما زنده گکانیم به جانی که نداریم مشهورِ جهانیم به آنی که نداریم غربت زده گانیم که در دهر نگنجیم با نام و نشانیم به…
اگر پزشک و پرستارم و دوا که تو باشی
اگر پزشک و پرستارم و دوا که تو باشی بگو به درد بیاید به من شفا که تو باشی زدن به دامن دریا گذشتن از…
درخت منتظر اولین جوانهی برگ
درخت منتظر اولین جوانهی برگ پرنده در صدد بهترین ترانهی برگ صدای غرش رگبار فصل فروردین وقطرهقطرهی باران بروی شانهی برگ سحر تمام درختان باغ…
من آدمهای هر جای زمین را دوست میدارم
من آدمهای هر جای زمین را دوست میدارم نه تنها مردمِ جاپان و چین را دوست میدارم تمامِ قارهها را با نژاد و رنگ و…
این هم سرودهی تازهام.
این هم سرودهی تازهام. زمین تا روی شاخ گـاو ماهیست تمـامِ سـرنـوشـت مـا تباهیست سیه انـدیشـهگان را نـور ننگ است به چشم شبپرک ‘سولر’ سیاهیست…
زبان فارسی بیشک شرین است
زبان فارسی بیشک شرین است شکرشوراست پیش اش.انگبین است دری،هرواکه واکه کوهِ نوراست به قلبم حک و در خونم عجین است بیا بشنو حدیث شاه…
من آمدم که سبزه بکارم سراب را
من آمدم که سبزه بکارم سراب را هم مهر را مهار بگیرم هم آب را من آمدم خدا خردم داد و اختیار تا طی کنم…
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ میگفتند
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ میگفتند ﺗـﻤــﺎﻡِ ﺍﻫــﻞ ﻓـﺴﺎﺩ ﺍﺯ ﻓـﺴﺎﺩ میگفتند ﻭ ﺧﺒـﺮﮔﺎﻥِ ﺧـﺪﺍ ﺑـﯽ ﺧﺒـﺮ ﺧـﺮﺍﺑـﯽ ﺭﺍ ﻣﯿـﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ…
زن ســزاوارِ ســر بُریدن نیست
زن ســزاوارِ ســر بُریدن نیست مــردِ نـامـــرد لایـقِ زن نیست ایـن گُــلِ نـوبـرِ هـزار بهـشت بـابِ پـرپـر شدن و چیدن نیست آن سهی سروِ سرکشیده…
وقتی دو دل به هم که شود یار ِیک به یک
وقتی دو دل به هم که شود یار ِیک به یک لبـــریـــز از محبـت و ایثـــارِ یک به یک امـروزِ زندهگی اگـر آغـاز شد به…
بـاز بهـار می رسد از پـسِ انتظـارها
بـاز بهـار می رسد از پـسِ انتظـارها نبضِ حیات میزند در رگِ بَرگ و بارها پیکـر خشـک تاک را نور حیـات جـلوه گر سینهی سرد…
سخن مستی کُند در خاطرم چون مَی کُند بازی
سخن مستی کُند در خاطرم چون مَی کُند بازی لبم با واژه های ناب پی در پی کُند بازی به هر بیتی که از اندیشهی…
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﭗ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ…
سال ها من سخن سبز و بهاری گفتم
سال ها من سخن سبز و بهاری گفتم از قفس قصه به قمری و قناری گفتم باغ را از تبر و تیشه حمایت کردم به…
بازهم از گذشتهها بخوانید!
بازهم از گذشتهها بخوانید! تا هــوای شهر زهـر آلود شد آدمی را صد مرض مشهود شد سینهی صـافِ طبیعت شد سیـاه بسکه شهر و قریهها…
زنده بادا جنگ!
زنده بادا جنگ! خوش بیا ! ای با بهار آمیخته پای تا سر افتخار آ میخته باغ را بویت بشارت می دهد با بیان برگ…
ای درحصارِ محوطهی مرد محوری
ای درحصارِ محوطهی مرد محوری ماهِ مهارکرده که در کوی مرمری همگام و همکلام و مددگار و محرمی گاهی که کاهلی دهدم کوری و کری…
سوگوانهی برگ
سوگوانهی برگ درخت منتظر اولین جوانهی برگ پرنده در صدد بهترین ترانهی برگ صدای غرش رگبار فصل فروردین وقطرهقطرهی باران بروی شانهی برگ سحر تمام…
بـوی بهـشتِ آرزو زلـف صبـــا وزیدهاش
بـوی بهـشتِ آرزو زلـف صبـــا وزیدهاش شبنم روی برگ گل اشک به رخ خزیدهاش وقتیکه دور چهرهاش پندک خنده وا شود گونه به گونه گُل…
زمین تا روی شاخ گـاو ماهیست
زمین تا روی شاخ گـاو ماهیست تمـامِ سـرنـوشـت مـا تباهیست سیه انـدیشـهگان را نـور ننگ است به چشم شبپرک ‘سولر’ سیاهیست نه زیبد جز به…
تا هــوای شهر زهـر آلود شد
تا هــوای شهر زهـر آلود شد آدمی را صد مرض مشهود شد سینهی صـافِ طبیعت شد سیـاه بسکه شهر و قریهها پُردود شد خُـرخـُری مـاشین…
غزل جدیدم را میگذارم، امید که خوشتان بیاید.
غزل جدیدم را میگذارم، امید که خوشتان بیاید. بـوی بهـشتِ آرزو زلـف صبـــا وزیدهاش شبنم روی برگ گل اشک به رخ خزیدهاش وقتیکه دور چهرهاش…