اشعار صوفی غلام نبی عشقری
نوازش کن به وصلت یا بکش با خنجر تیزم
نوازش کن به وصلت یا بکش با خنجر تیزم که از درد فراقت خون دل از دیده میریزم ترحم کن به احوال خرابم ورنه در…
ياد روزی که دلم آيينه ی روی تو بود
ياد روزی که دلم آيينه ی روی تو بود سجدۀ بندگيم در خم ابروی تو بود کوکوی فاختگان اين سخنم داد بياد که نمود چمن…
امشب چه باعث است که خوابم نمی برد
امشب چه باعث است که خوابم نمی برد دريا شدست ديده و آبم نمی برد مانند سايه بسکه زمينگير گشته ام از اين جهان اجل…
ای لاله رو بوصف تو دیوان نوشته ام
ای لاله رو بوصف تو دیوان نوشته ام یاد رخت نموده گلستان نوشته ام از بسکه دیده ام شده محو جمال تو در هر ورق…
به افسوس و به حرمان گشته يی يار
به افسوس و به حرمان گشته يی يار ز کردارت پشيمان گشته يی يار ندامت در دلت بسيار داري چو زلف خود پريشان گشته يی…
بيا که مست و مدهوشت شوم يار
بيا که مست و مدهوشت شوم يار غلام حلقه بر گوشت شوم يار نزاکت از سر و پايت زند جوش خراب اين بر و دوشت…
تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا
تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا چند باشم ز وصالش من ناکام جدا من از آن روز که عاشق به رخ يار شدم گشته…
حرف ناگفته گفتنی دارد
حرف ناگفته گفتنی دارد دُر ناسفته سفتنی دارد چو رباطست اين جهان کهن آمدن ميل رفتنی دارد اين چه پيراهنيست بر تن ما نه گريبان…
در طریق عشق خام افتاده ام
در طریق عشق خام افتاده ام در دهان خاص و عام افتاده ام در قطار شاعران عصر خویش هرزه سنج و بی لگام افتاده ام…
ديدۀ من آشنای روی نيکويت نبود
ديدۀ من آشنای روی نيکويت نبود خود خريدارم شدی سودای من سويت نبود ساختی واقف مرا از دلربايی های خويش پيش ازين گشت و گذارم…
زين پرسيدنم نباشد گناه من کو خطای من چه
زين پرسيدنم نباشد گناه من کو خطای من چه به سرگرانی و تند خويی ز برم رفته نگارم امروز پس از زمانی به عشق و…
شيرين گذشت و خاک ورا باد ميبرد
شيرين گذشت و خاک ورا باد ميبرد خسرو هنوز رشک ز فرهاد ميبرد در بين سينه ام شده چندی که ميتپد بازم کجا همين دل…
کس نشد پيدا که در بزمت مرا ياد آورد
کس نشد پيدا که در بزمت مرا ياد آورد مشت خاکم را مگر بر درگهت باد آورد يک رفيق دستگيری در جهان پيدا نشد تا…
مست خوابی و نرگست باز است
سمست خوابی و نرگست باز است در سراپايت عالم ناز است همدمان دلبر مرا گوييد زودآ روح من به پرواز است رمز ابروی يار را…
می نمايی اگر جدايی باز
می نمايی اگر جدايی باز مکن همراهم آشنايی باز تويی بر من مثال عمر عزيز چون روی از نظر، نيايی باز من ندارم اميد ياری…
نهنگ شوق من با آب پيچد
نهنگ شوق من با آب پيچد به اميد دُر ناياب پيچد چو دريا اشک چشم من روانست به آن موجی که با گرداب پيچد ز…
ياد دورانی که دورانم به دور يار بود
ياد دورانی که دورانم به دور يار بود صاحب اقبال بودم بخت من بيدار بود در صف شاهد پرستان امتيازی داشتم دلبرم در اردوی خوبان…
آن شوخ دلنواز چو کبک دری گذشت
آن شوخ دلنواز چو کبک دری گذشت از دور ديد سوی من و سرسری گذشت همراه غير جوره ز پيش دکان من چين بر جبين…
اين بود خواهش يگانهٔ ما
اين بود خواهش يگانهٔ ما که بيايی شبی به خانهٔ ما کاش نزديک خانه ات می بود در و ديوار و بام خانهٔ ما من…
بگذر ز خواهشات رضاجوی يار باش
بگذر ز خواهشات رضاجوی يار باش هر امر بر سرت که نمايد تيار باش از سات و بات و فيشن و آرايشت گذر عجز و…
بیخود و سرشار چشم نیمخواب کیستم
بیخود و سرشار چشم نیمخواب کیستم اینقدر پر نشئه و مست از شراب کیستم مایل قتلم کدامین تیغ ابرو گشته است همچو برگ بید لرزان…
تنها نگفته ام رخ زيبا گل گلاب
تنها نگفته ام رخ زيبا گل گلاب از پای تا به سر تويی جانا گل گلاب خوش کرده ام دو چيز از اين گلشن جهان…
حسن فرنگ و جرمن پامال دلبر ماست
حسن فرنگ و جرمن پامال دلبر ماست سر افسر اروپا آن شوخ کافر ماست ای نور ديده آخر قدرم چرا نداني اين حسن آبدارت از…
در دبستان بهر تحصيليم ما
در دبستان بهر تحصيليم ما روزها در قال و در قيليم ما چرس و افيون چارۀ ما کی کند مست و سرشار برنديليم ما گر…
دیریست ترا ای گل خودروی ندیدم
دیریست ترا ای گل خودروی ندیدم مانند تو سنگین دل و بدخوی ندیدم چون آب روان عمر به هجران تو بگذشت یک لحظه ترا بر…
سازهای سينهٔ ما کمتر از سنتور نيست
سازهای سينهٔ ما کمتر از سنتور نيست همچو آهنگ دلم در کاسهٔ تنبور نيست گر به نامت شهرۀ عالم شدم از من مرنج کيست آن…
عاقبت عشقت مرا رنجور کرد
عاقبت عشقت مرا رنجور کرد داغهای تازه ام ناسور کرد ناخنی زد ابرويت بر سينه ام دل صدای چينی فغفور کرد زاهد از حسن حقيقت…
کوهکن را کوه کندن کار سنگين بوده است
کوهکن را کوه کندن کار سنگين بوده است زانکه اين امر بزرگ از لعل شيرين بوده است حلقه های کاکلت چون ناقهٔ چين بوده است…
مقدر است که تا روح در بدن باشد
مقدر است که تا روح در بدن باشد تغافل از تو و ديدار کار من باشد چراغ لاله به صحرا و دل به سينهء من…
هرچند که در هستی خود خاک ندارم
هرچند که در هستی خود خاک ندارم دیوانه ی عشقم غم افلاک ندارم بی نشه غم درد تو هرگز نشود حل خون می خورم امروز…
يک مو زيان به شوکت حسنت نمی رسد پدر
يک مو زيان به شوکت حسنت نمی رسد پدر روزی سوی شکسته دل بینوا بیا گر از پدر اجازه نداری به جای من پيشش بهانه…
انتخاب من ز حسن يار سيب غبغب است
انتخاب من ز حسن يار سيب غبغب است گرچه شيرينتر در آن گلزار عناب لب است رفته از يادم خدا می داند ايام صحت سالها…
اين عکس شوخ و شنگ قشنگ از نگار ماست
اين عکس شوخ و شنگ قشنگ از نگار ماست مانند جان هميشه به جيب و کنار ماست بعد از وفات هم سر ما زير پای…
به اين تمکين که ساقی باده در پيمانه ميريزد
به اين تمکين که ساقی باده در پيمانه ميريزد رسد تا دور ما ديوار اين ميخانه ميريزد گرفتی چون پی مجنون ز رسوايی مرنج ای…
پاس و لحاظ و مردمی مردمان نماند
پاس و لحاظ و مردمی مردمان نماند شرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند چشم وفا و مهر و محبت به کس مدار…
تنها نه همين سنبل و ريحان کج و پيچ است
تنها نه همين سنبل و ريحان کج و پيچ است هر برگ و گل و شاخ درختان کج و پيچ است دلدار من اين دود…
حوض گل و شکوفه گل و آبشار گل
حوض گل و شکوفه گل و آبشار گل بالاحصار ماست که دارد هزار گل اکنون که از تصرف بيگانه شد خلاص ای باغبان هرآنچه توانی…
در ميان سينه ام دل می خورد بسيار چرخ
در ميان سينه ام دل می خورد بسيار چرخ می زند يارم مگر در خانهٔ اغيار چرخ گشته ام از بسکه سرگردان دور دامني می…
رفتم به چمن تا که بگيرم خبر گل
رفتم به چمن تا که بگيرم خبر گل شد جنگ ميان من و بلبل بسر گل گلچين چو خبر شد ز نفاق من و بلبل…
ساز من ساز مست آهنگ است
سصساز من ساز مست آهنگ است از دگر نشه ها مرا ننگ است سوی ليلی به چشم مجنون بين يار کس را مگو که بدرنگ…
عرض مرا بخدمت آن سيمبر کنيد
عرض مرا بخدمت آن سيمبر کنيد گر رنجه شد طبيعت او، مختصر کنيد امشب اميد زندگيم نيست تا سحر فردا سر جنازه ام او را…
گر بهشتم می سزد ديدار جانانم بس است
گر بهشتم می سزد ديدار جانانم بس است ور به دوزخ لايقم تکليف هجرانم بس است ای فلک بر دوش من بار غم دنيا منه…
مرا با مصحف روی تو سوگند
مرا با مصحف روی تو سوگند به بسم الله ابروی تو سوگند نشانده قامتت در خاک ما را به قد سرو دلجوی تو سوگند به…
هر چيز که دارم همه از آن تو باشد
هر چيز که دارم همه از آن تو باشد خيرات سر و سرو خرامان تو باشد بين صدف کون و مکان ای در ناياب دردانه…
آدمی با عقل و دانش آدم است
آدمی با عقل و دانش آدم است شخصيت با جامه و دستار نيست شش جهت پر باشد از صنع خدا ديدهء ما قابل ديدار نيست…
اهل جهان به يکدگر هرگز وفا نکرد
اهل جهان به يکدگر هرگز وفا نکرد کس با کس آشنايی بی مدعا نکرد از وعده های آن بت پيمان شکن مپرس کز صد هزار…
اين جفاجوی ستمگر يار ديرين من است
اين جفاجوی ستمگر يار ديرين من است گشته همدست رقيبان در پی کين من است باعث چين جبين از يار پرسيدم شبي گفت سودايی مشو…
به تار عاشقی بندم خدايا
به تار عاشقی بندم خدايا شهيد دشت ميوندم خدايا شفا بخش از کرم درد دلم را مکن محتاج گلقندم خدايا اگر سوزی اگر سازی تو…
پی آزار من يار از رقيبان ياد می آرد
پی آزار من يار از رقيبان ياد می آرد مرا اين شيوه اش بر داد و بر بيداد می آرد نگردد قطع تا روز قيامت…
تو رفتی از جهان سامانه ات ماند
تو رفتی از جهان سامانه ات ماند برايم يادگار افسانه ات ماند لب و دندان و کامت خاک گرديد سبو و ساغر و پيمانه ات…