حکایت اول

دید مردی را یکی در چشمهٔ در بر چشمه بکرده رخنهٔ اندران رخنه نشسته بود او در ز مردم بررخ خود بسته او هر زمان…

ادامه مطلب

سؤال سالك وصول از پیر

راه بین گفتا که ای جان جهان ای مرا تو آمده عین عیان چون ندانی واصلی آنجایگاه هم تویی و نه تویی اینجایگاه راز تو…

ادامه مطلب

حکایت چهارم

بر لب دریا همی شد عارفی صاحب در گشته بر سر واقفی دید مردی را مگر در پیش بحر استاده بود با جانی بزهر این…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پرده چهارم

چارمین پرده عجایب پرده بود پردههای دیگران گم کرده بود پردهٔ در پردهٔ در پردهٔ بی صفت دید او عجایب پردهٔ در میان پردهٔ خضرا…

ادامه مطلب

حکایت دوم

رفت پیش شاه محمود از یقین ناگهی از عشق آن دریای دین معرفت با شاه بحر و بر بگفت هرچه بود ازوی به پیدا ونهفست…

ادامه مطلب

نعت سید عالم علیه السلام

مهترین هر دو عالم مصطفاست انبیاء و اولیا را رهنماست خواجه ثقلین و سلطان جهان ذرّهٔ از نور او کون و مکان بهترین ومهترین جزو…

ادامه مطلب

حکایت سوم

بود بیچاره دلی مجنون شده دایماً شوریده چون گردون شده بینوائی مفلسی بیچارهٔ گشته او از خان و مان آوارهٔ ناتوانی بیدلی سودا زده هر…

ادامه مطلب

آغاز كتاب اشترنامه

یک دمی ای ساربان عاشقان در چرا آور زمانی اشتران اندرین صحرای بی پایان درآی تا درین ره بشنوی بانگ درای تا در آنجا جمع…

ادامه مطلب

خاموش شدن سالك وصول از جواب

این بگفت و بعد از آن خاموش شد وندران عین خودی بیهوش شد این بگفت آن واصل عرفان شده بر تمامت سالکان سلطان شده هرکه…

ادامه مطلب

برآمدن بر منبر وحدت از راه دل

یک زمان ای روح روحانی قدس پای بیرون نه ازین دیر سدس خیمه دل ماورای دیر زن بود با نابود کلّ سیر زن این بت…

ادامه مطلب

حكایت مرد كر و قافله

بود وقتی در ره حج قافله راه دور و رهروان پر مشغله در میان قافله بُد رهروی هر دو گوشش بود کر، مینشنوی ناگهان آن…

ادامه مطلب

بسم الله الرحمن الرحیم

ابتدا برنام حی لایزال صانع اشیاء و ابداع جلال آن خردبخشی که آدم ذات اوست جمله اشیا مصحف آیات اوست خاک را بر روی آب…

ادامه مطلب

در علو مرتبه انسان

ای نموده جسم و جان از کاینات هست در تاریکیت آب حیات ای همه اسرار جانان کرده فاش بیش ازین در صورت حسّی مباش آنچه…

ادامه مطلب

جدا شدن آدم و حوا از یكدیگر

چون جدا شد آدم خاکی ز جفت یک زمان از درد تنهائی نخفت روز و شب در ناله و در گریه بود او چو سرگردان…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پرده اول

میبرید او راه خود در پرده باز تا مگر پیدا شود در پرده راز اولین پرده ز نور تاب دید چون نظر کرد اندران پرتاب…

ادامه مطلب

جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

از یقینت این سخن را گوش دار بشنو این اسرار و صنع کردگار اول بنیاد بر ذات خدای پادشاه راز دان و رهنمای جوهی از…

ادامه مطلب

در تقریر راه و تفسیر آن

هیچکس زین راه تقریری نکرد همچو احمد هیچ تفسیری نکرد هرچه خواهم گفت او بودست و بس بهترین کل بدو بودست و بس عاقبت آدم…

ادامه مطلب

در صفت كتاب گوید

گوش کن ای هوشمند راز بین در حقیقت خویشتن را باز بین گفتهٔ بیهوده را چندین مخوان مرکب بیهودگی چندین مران چشم دل را بر…

ادامه مطلب

حكایت ابراهیم علیه السلام

چونکه ابراهیم در آتش فتاد در میان آتش او بس خوش فتاد آتش صورت بمعنی گشت باز آنگهی بررای دیگر کرد ساز بود صورت آتشی…

ادامه مطلب

در ذات و صفات

ذات چه بودجزو و کل با یکدگر جملگی یک گشته در زیر و زبر روح چه بود پرتوی ازنور ذات مانده سر گردان دریای صفات…

ادامه مطلب

حكایت آدم علیه السلام

جزو و کل با یکدگر جمع آمدند پای تا سر دیدهٔ شمع آمدند از یقین نور تجلّی چون بتافت خاک مرده روح روحانی بیافت شد…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پرده پنجم

راه میبرید تا جائی رسید خود در آنجا گاه ناگه پرده دید پردهٔ دید او عجب آراسته پر ز زینت نقش او پیراسته پردهٔ بد…

ادامه مطلب

حكایت شهباز و صیاد

شاه بازی بود پرها کرده باز بود پران در هوای عزّ و ناز دایما از عشق در پرواز بود گاه با گنجشک و گه با…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پرده دوم

برگذشت و پرده دیگر بدید گشت پیدا درد چشم او پدید پردهٔ بس بی نهایت بی حجاب پردهٔ کانرا نباشد خود حساب بود خرگاهی ز…

ادامه مطلب

حكایت استاد ترك و پرده بازی او

پرده بازی بود استادی بزرگ چابکی دانا ولی از اصل ترک مثل خود در فن نقّاشی نداشت هر کجا میرفت آنجا کار داشت صورت الوان…

ادامه مطلب

رسیدن سالك وصول با پرده ششم

عاقبت آن سالک اندر پردهها بود و میشد از یقین در پردهها تا ششم پرده رسید آنگاه او بعد از آن چون شد دگر آگاه…

ادامه مطلب

حكایت عیسی علیه السلام با جهودان

چون جهودان از قضا عیسی پاک خواستندش تا کنند او را هلاک عزم کردند آن سگان نا بکار تادرآویزند عیسی را ز دار لفظ عیسی…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پرده سیم

در گذشت از وی بساعت برق وار جان خود در راه کرده او نثار تا بسیم پرده او اندر رسید ناگهان یک ماه روی نغز…

ادامه مطلب

حكایت استاد نقاش

بود استادی عجایب ماه وسال هردم ازنوعی ببازیدی خیال پردیی در پیش رویش بسته بود در پس آن پرده او بنشسته بود از صورها مختلف…

ادامه مطلب

رسیدن سالك با پردۀ هفتم

سالک ره کرده چون ره کرد و رفت همچنان چون برق تازان می برفت در رسید او پردهٔ هفتم تمام دید آنجا گه مقام بی…

ادامه مطلب