ارمغان حجاز
شبی پیش خدا بگریستم زار
شبی پیش خدا بگریستم زار مسلمانان چرا زارند و خوارند ندا آمد ، نمیدانی که این قوم دلی دارند و محبوبی ندارند حضرت علامه محمد…
غلامم جز رضای تو نجویم
غلامم جز رضای تو نجویم جز آن راهی که فرمودی نپویم ولیکن گر به این نادان بگوئی خری را اسب تازی گو نگویم حضرت علامه…
کسی کو فاش دید اسرار جانرا
کسی کو فاش دید اسرار جانرا نبیند جز به چشم خود جهان را نوائیفرین در سینه خویش بهاری میتوان کردن خزان را حضرت علامه محمد…
مبارکباد کنن پاک جان را
مبارکباد کنن پاک جان را که زایدن امیر کاروان را زغوش چنین فرخنده مادر خجالت می دهم حور جنان را حضرت علامه محمد اقبال رح
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
مسلمان آن فقیر کج کلاهی رمید از سینه او سوز آهی دلش نالد چرا نالد نداند نگاهی یارسول الله نگاهی حضرت علامه محمد اقبال رح
مسلمانیم و آزاد از مکانیم
مسلمانیم و آزاد از مکانیم برون از حلقهء نه آسمانیم بما آموختند آن سجده کز وی بهای هر خداوندی بدانیم حضرت علامه محمد اقبال رح
نخواهم این جهان و آن جهان را
نخواهم این جهان و آن جهان را مرا این بس که دانم رمز جان را سجودی ده که از سوز و سرورش بوجد آرم زمین…
نگر خود را بچشم محرمانه
نگر خود را بچشم محرمانه نگاه ماست ما را تازیانه تلاش رزق ازن دادند ما را که باشد پر گشودن را بهانه حضرت علامه محمد…
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت به دین ما حراممد کرانه به موجویز و از ساحل بپرهیز همه دریاست ما راشیانه حضرت علامه محمد…
دگرگوں جہاں ان کے زور
دگرگوں جہاں ان کے زور عمل سے دگرگوں جہاں ان کے زور عمل سے بڑے معرکے زندہ قوموں نے مارے منجم کی تقویم فردا ہے…
دوزخی کی مناجات
دوزخی کی مناجات اس دیر کہن میں ہیں غرض مند پجاری رنجیدہ بتوں سے ہوں تو کرتے ہیں خدا یاد پوجا بھی ہے بے سود،…
مسعود مرحوم
مسعود مرحوم یہ مہر و مہ، یہ ستارے یہ آسمان کبود کسے خبر کہ یہ عالم عدم ہے یا کہ وجود خیال جادہ و منزل…
الایا خیمگی خیمه فروهل
الایا خیمگی خیمه فروهل که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل خرد از راندن محمل فرو ماند زمام خویش دادم در کف دل حضرت علامه…
بده با خاک اون سوز و تابی
بده با خاک اون سوز و تابی که زاید از شب اوفتابی نوان زن که از فیض تو او را دگر بخشند ذوق انقلابی حضرت…
بگو از من به پرویزان این عصر
بگو از من به پرویزان این عصر نه فرهادم که گیرم تیشه در دست ز خاری کو خلد در سینهٔ من دل صد بیستون را…
به ترکانرزوئی تازه دادند
به ترکانرزوئی تازه دادند بنای کار شان دیگر نهادند ولیکن کو مسلمانی که بیند نقاب از روی تقدیری گشادند حضرت علامه محمد اقبال رح
بهن مؤمن خدا کاری ندارد
بهن مؤمن خدا کاری ندارد که در تن جان بیداری ندارد ازن از مکتب یاران گریزم جوانی خود نگهداری ندارد حضرت علامه محمد اقبال رح
پریشانم چو گرد ره گذاری
پریشانم چو گرد ره گذاری که بر دوش هوا گیرد قراری خوشا بختی و خرم روزگاری که بیرونید از من شهسواری حضرت علامه محمد اقبال…
تو می دانی صواب و ناصوابم
تو می دانی صواب و ناصوابم نروید دانه از کشت خرابم نکردی سجده و از دردمندی بخود گیری گناه بی حسابم حضرت علامه محمد اقبال…
جهان مهر و مه زناری اوست
جهان مهر و مه زناری اوست گشاد هر گره از زاری اوست پیامی ده ز من هندوستان را غلام ،زاد از بیداری اوست حضرت علامه…
چه زهرابی که در پیمانه اوست
چه زهرابی که در پیمانه اوست کشد جانرا و تن بیگانه اوست تو بینی حلقهٔ دامی که پیداست نهن دامی که اندر دانهٔ اوست حضرت…
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی بت ما پیرک ژولیده موئی نیابی در بر ما تیره بختان دلی روشن ز نور آرزوئی حضرت علامه…
خلافت بر مقام ما گواهی است
خلافت بر مقام ما گواهی است حرام استنچه بر ما پادشاهی است ملوکیت همه مکر است و نیرنگ خلافت حفظ ناموس الهی است حضرت علامه…
درون ما بجز دود نفس نیست
درون ما بجز دود نفس نیست بجز دست تو ما را دست رس نیست دگر افسانه غم با که گویم؟ که اندر سینه ها غیر…
دل دریا سکون بیگانه از تست
دل دریا سکون بیگانه از تست به جیبش گوهر یکدانه از تست تو ای موج اضطراب خود نگهدار که دریا را متاع خانه از تست…
ز بحر خود بجوی من گهر ده
ز بحر خود بجوی من گهر ده متاع من بکوه و دشت و در ده دلم نگشود از آن طوفان که دادی مرا شوری ز…
زبان ما غریبان از نگاهیست
زبان ما غریبان از نگاهیست حدیث دردمندان اشک و آهیست گشادم چشم و بر بستم لب خویش سخن اندر طریق ما گناهیست حضرت علامه محمد…
شب هندی غلامان را سحر نیست
شب هندی غلامان را سحر نیست به این خاک آفتابی را گذر نیست بما کن گوشه چشمی که در شرق مسلمانی ز ما بیچاره تر…
غم راهی نشاط آمیزتر کن
غم راهی نشاط آمیزتر کن فغانش را جنون انگیزتر کن بگیر ای ساربان راه درازی مرا سوز جدائی تیز تر کن حضرت علامه محمد اقبال…
کف خاکی که دارم از در اوست
کف خاکی که دارم از در اوست گل و ریحانم از ابر تر اوست نه «من» را می شناسم من نه او را ولی دانم…
مپرس از کاروان جلوه مستان
مپرس از کاروان جلوه مستان ز اسباب جهان برکنده دستان بجان شان ز آواز جرس شور چو از موج نسیمی در نیستان حضرت علامه محمد…
مسلمان بنده مولا صفات است
مسلمان بنده مولا صفات است دل او سری از اسرار ذات است جمالش جز به نور حق نه بینی که اصلش در ضمیر کائنات است…
مقام شوق بی صدق و یقین نیست
مقام شوق بی صدق و یقین نیست یقین بی صحبت روح الامین نیست گر از صدق و یقین داری نصیبی قدم بیباک نه کس در…
نپنداری که مرغ صبح خوانم
نپنداری که مرغ صبح خوانم بجزه و فغان چیزی ندانم مده از دست دامانم که یابی کلید باغ را درشیانم حضرت علامه محمد اقبال رح
نگرید مرد از رنج و غم و درد
نگرید مرد از رنج و غم و درد ز دوران کم نشیند بر دلش گرد قیاس او را مکن از گریه خویش که هست از…
نوا از سینه مرغ چمن برد
نوا از سینه مرغ چمن برد ز خون لالهن سوز کهن برد به این مکتب ، به این دانش چه نازی که نان در کف…
تمام عارف و عامی خودی سے
تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ کوئی بتائے یہ مسجد ہے یا کہ میخانہ یہ راز ہم…
رندوں کو بھی معلوم ہیں
رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات ہر چند کہ مشہور نہیں ان کے کرامات خود…
موت ہے اک سخت تر جس کا
موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام مکر و فن خواجگی کاش…
الا ای کشته نامحرمی چند
الا ای کشته نامحرمی چند خریدی از پی یک دل غمی چند ز تأویلات ملایان نکوتر نشستن با خودگاهی دمی چند حضرت علامه محمد اقبال…
بده او را جوان پاکبازی
بده او را جوان پاکبازی سرورش از شراب خانه سازی قوی بازوی او مانند حیدر دل او از دو گیتی بی نیازی حضرت علامه محمد…
به افرنگی بتان خود را سپردی
به افرنگی بتان خود را سپردی چه نامردانه درتبخانه مردی خرد بیگانه دل سینه بی سوز که از تاک یناکان می نخوردی حضرت علامه محمد…
به چشم من نگه آوردهٔ تست
به چشم من نگه آوردهٔ تست فروغ «لااله» آوردهٔ تست دچارم کن به صبح «من ٓرآنی» شبم را تاب مه آوردهٔ تست حضرت علامه محمد…
بهل ای دخترک این دلبری ها
بهل ای دخترک این دلبری ها مسلمان را نزیبد کافری ها منه دل بر جمال غازه پرورد بیاموز از نگه غارتگری ها حضرت علامه محمد…
پسر را گفت پیری خرقه بازی
پسر را گفت پیری خرقه بازی ترا این نکته باید حرز جان کرد به نمرودان این دورشنا باش ز فیض شان براهیمی توان کرد حضرت…
تو میگوئی که دل از خاک و خون است
تو میگوئی که دل از خاک و خون است گرفتار طلسم کاف و نون است دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست ولیکن از جهان ما…
جهانی تیره تر با آفتابی
جهانی تیره تر با آفتابی صواب او سراپا نا صوابی ندانم تا کجا ویرانه ئی را دهی از خون آدم رنگ و آبی حضرت علامه…
چه شور است این که در آب و گل افتاد
چه شور است این که در آب و گل افتاد ز یک دل عشق را صد مشکل افتاد قرار یک نفس بر من حرام است…
چو موج از بحر خود بالیده ام من
چو موج از بحر خود بالیده ام من بخود مثل گهر پیچیده ام من از آن نمرود با من سر گران است به تعمیر حرم…
خودی دادم ز خود نامحرمی را
خودی دادم ز خود نامحرمی را گشادم در گل او زمزمی را بده آن نالهء گرمی که از وی بسوزم جز غم دین هر غمی…