پرد در وسعت گردون یگانه

پرد در وسعت گردون یگانه نگاه او به شاخشیانه مه و انجم گرفتار کمندش بدست اوست تقدیر زمانه حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

تو گفتی از حیات جاودان گوی

تو گفتی از حیات جاودان گوی بگوش مرده ئی پیغام جان گوی ولی گویند این ناحق شناسان که تاریخ وفات این و آن گوی حضرت…

ادامه مطلب

جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟

جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟ جمالش جلوهء بی پردهٔ کیست؟ مرا گوئی که از شیطان حذر کن بگو با من که او پروردهٔ کیست؟…

ادامه مطلب

چه خوش صحرا که در وی کاروانها

چه خوش صحرا که در وی کاروانها درودی خواند و محمل براند به ریگ گرم او آور سجودی جبین را سوز تا داغی بماند حضرت…

ادامه مطلب

چو بلبل نالهٔ زاری نداری

چو بلبل نالهٔ زاری نداری که در تن جان بیداری نداری درین گلشن که گلچینی حلال است تو زخمی از سر خاری نداری حضرت علامه…

ادامه مطلب

خلافت فقر با تاج و سریر است

خلافت فقر با تاج و سریر است زهی دولت که پایان ناپذیر است جوان بختا ! مده از دست، این فقر که بی او پادشاهی…

ادامه مطلب

درن شبها خروش صبح فرداست

درن شبها خروش صبح فرداست که روشن از تجلیهای سیناست تن و جان محکم از باد در و دشت طلوع امتان از کوه و صحراست…

ادامه مطلب

دل بیگانه خوزین خاکدان نیست

دل بیگانه خوزین خاکدان نیست شب و روزش زدورسمان نیست تو خود وقت قیام خویش دریاب نماز عشق و مستی را اذان نیست حضرت علامه…

ادامه مطلب

دو گیتی را بخود باید کشیدن

دو گیتی را بخود باید کشیدن نباید از حضور خود رمیدن به نور دوش بین امروز خود را ز دوش امروز را نتوان ربودن حضرت…

ادامه مطلب

ز محکومی مسلمان خود فروش است

ز محکومی مسلمان خود فروش است گرفتار طلسم چشم و گوش است ز محکومی رگان در تن چنان سست که ما را شرع و آئین…

ادامه مطلب

سراپا درد و سوز شنائی

سراپا درد و سوز شنائی وصال او زبان دان جدائی جمال عشق گیرد از نی او نصیبی از جلال کبریائی حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

غریبی دردمندی نی نوازی

غریبی دردمندی نی نوازی ز سوز نغمهء خود در گدازی تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد دلی از هر دو عالم بی نیازی حضرت…

ادامه مطلب

کبوتر بچه خود را چه خوش گفت

کبوتر بچه خود را چه خوش گفت که نتوان زیست با خوی حریری اگر «یاهو» زنی از مستی شوق کله را از سر شاهین بگیری…

ادامه مطلب

گهی شعر عراقی را بخوانم

گهی شعر عراقی را بخوانم گهی جامی زند آتش بجانم ندانم گرچه آهنگ عرب را شریک نغمه های ساربانم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

مریدی خود شناسی پخته کاری

مریدی خود شناسی پخته کاری به پیری گفت حرف نیش داری بمرگ ناتمامی جان سپردن گرفتن روزی از خاک مزاری حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

مسلمانی که داندرمز دین را

مسلمانی که داندرمز دین را نساید پیش غیر الله جبین را اکر گرد ون بکام او مکردد به کام خود بگر داند زمین را حضرت…

ادامه مطلب

می من از تنک جامان نگه دار

می من از تنک جامان نگه دار شراب پخته از خامان نگه دار شرر از نیستانی دور تر به به خاصان بخش و از عامان…

ادامه مطلب

نگاهی داشتم بر جوهر دل

نگاهی داشتم بر جوهر دل تپیدم ، آرمیدم در بر دل رمیدم از هوای قریه و شهر به باد دشت وا کردم در دل حضرت…

ادامه مطلب

نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم

نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم گره از رشتهء معنی گشادم به امیدی که اکسیری زند عشق مس این مفلسان را تاب دادم…

ادامه مطلب

یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان

یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان تو گوئی آفتابانند و ماهان جوان ساده من گرم خون است نگه دارش ازین کافر نگاهان حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

تصویر و مصور

تصویر و مصور تصویر کہا تصویر نے تصویر گر سے نمائش ہے مری تیرے ہنر سے ولیکن کس قدر نا منصفی ہے کہ تو پوشیدہ…

ادامه مطلب

پانی ترے چشموں کا تڑپتا

پانی ترے چشموں کا تڑپتا ہوا سیماب پانی ترے چشموں کا تڑپتا ہوا سیماب مرغان سحر تیری فضاؤں میں ہیں بیتاب اے وادی لولاب گر…

ادامه مطلب

کبھی دریا سے مثل موج

کبھی دریا سے مثل موج ابھر کر کبھی دریا سے مثل موج ابھر کر کبھی دریا کے سینے میں اتر کر کبھی دریا کے ساحل…

ادامه مطلب

ازن غم ها دل ما دردمند است

ازن غم ها دل ما دردمند است که اصل او ازین خاک نژند است من و تو زان غم شیرین ندانیم که اصل او ز…

ادامه مطلب

بدست من همان دیرینه چنگ است

بدست من همان دیرینه چنگ است درونش ناله های رنگ رنگ است ولی بنوازمش با ناخن شیر که او را تار از رگهای سنگ است…

ادامه مطلب

بگو ابلیس را از من پیامی

بگو ابلیس را از من پیامی تپیدن تا کجا در زیر دامی مرا این خاکدانی خوش نیاید که صبحش نیست جز تمهید شامی حضرت علامه…

ادامه مطلب

به ترکان بسته درها را گشادند

به ترکان بسته درها را گشادند بنای مصریان محکم نهادند تو هم دستی بدامان خودی زن که بی او ملک و دین کس را ندادند…

ادامه مطلب

به هر کو رهزنان چشم و گوش اند

به هر کو رهزنان چشم و گوش اند که در تاراج دلها سخت کوش اند گران قیمت گناهی با پشنیری که این سوداگران ارزان فروش…

ادامه مطلب

پریدن از سر بامی به بامی

پریدن از سر بامی به بامی نبخشد جره بازان را مقامی ز نخچیری که جز مشت پری نیست همان بهتر که میری درکنامی حضرت علامه…

ادامه مطلب

تو میدانی حیات جاودان چیست؟

تو میدانی حیات جاودان چیست؟ نمی دانی که مرگ ناگهان چیست؟ ز اوقات تو یکدم کم نگردد اگر من جاودان باشم زیان چیست؟ حضرت علامه…

ادامه مطلب

جهان را محکمی از امهات است

جهان را محکمی از امهات است نهادشان امین ممکنات است اگر این نکته را قومی نداند نظام کار و بارش بی ثبات است حضرت علامه…

ادامه مطلب

چه خوش گفت اشتری با کره خویش

چه خوش گفت اشتری با کره خویش خنکنکس که داند کار خود را بگیر از ما کهن صحرا نوردان به پشت خویش بردن بار خود…

ادامه مطلب

چو دیدم جوهرئینهٔ خویش

چو دیدم جوهرئینهٔ خویش گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش ازین دانشوران کور و بی ذوق رمیدم با غم دیرینهٔ خویش حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

خنکن ملتی بر خود رسیده

خنکن ملتی بر خود رسیده ز درد جستجو نارمیده درخش او ته این نیلگون چرخ چو تیغی از میان بیرون کشیده حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

در صد فتنه را بر خود گشادی

در صد فتنه را بر خود گشادی دو گامی رفتی و از پا فتادی برهمن از بتان طاق خودراست تو قر ن را سر طاقی…

ادامه مطلب

دل خود را اسیر رنگ و بو کرد

دل خود را اسیر رنگ و بو کرد تهی از ذوق و شوق و آرزو کرد صفیر شاهبازان کم شناسد که گوشش با طنین پشه…

ادامه مطلب

دوگیتی را صلا از قرأت اوست

دوگیتی را صلا از قرأت اوست مسلمان لایموت از رکعت اوست ند اندکشتهٔ این عصربی سوز قیامتها که درقد قامت اوست حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

ز قرآن پیش خود آئینه آویز!

ز قرآن پیش خود آئینه آویز دگرگون گشته‌ای از خویش بگریز ترازویی بنه کردار خود را قیامتهای پیشین را برانگیز حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

سرود رفته باز آید که ناید؟

سرود رفته باز آید که ناید؟ نسیمی از حجاز آید که ناید؟ سرآمد روزگار این فقیری دگر دانای راز آید که ناید؟ حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

عطا کن شور رومی ، سوز خسرو

عطا کن شور رومی ، سوز خسرو عطا کن صدق و اخلاص سنائی چنان با بندگی در ساختم من نگیرم گر مرا بخشی خدائی حضرت…

ادامه مطلب

کسی کو «لا اله» را در گره بست

کسی کو «لا اله» را در گره بست ز بند مکتب و ملا برون جست بهن دین و بهن دانش مپرداز که از ما میبرد…

ادامه مطلب

مپرس از من که احوالش چسان است

مپرس از من که احوالش چسان است زمینش بدگهر چون آسمان است بر آن مرغی که پروردی به انجیر تلاش دانه در صحرا گران است…

ادامه مطلب

مسلمان از خودی مرد تمام است

مسلمان از خودی مرد تمام است بخاکش تا خودی میرد غلام است اگر خود را متاع خویش دانی نگه را جز بخود بستن حرام است…

ادامه مطلب

مسلمانی که خود را امتحان کرد

مسلمانی که خود را امتحان کرد غبار راه خود راسمان کرد شرار شوق اگر داری نگهدار که با ویفتابی میتوان کرد حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

نپنداری که مرد امتحان مرد

نپنداری که مرد امتحان مرد نمیرد گرچه زیرسمان مرد ترا شایان چنین مرگ است ورنه زهر مرگی که خواهی میتوان مرد حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است

نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است دل از سوز درونم در گداز است من و این عصر بی اخلاص و بی سوز بگو با من…

ادامه مطلب

نه نیروی خودی را زمودی

نه نیروی خودی رازمودی نه بند از دست و پای خود گشودی خرد زنجیر بودیدمی را اگر در سینهٔ او دل نبودی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

خود آگاہی نے سکھلا دی ہے

خود آگاہی نے سکھلا دی ہے جس کو تن فراموشی خود آگاہی نے سکھلا دی ہے جس کو تن فراموشی حرام آئی ہے اس مرد…

ادامه مطلب

ترے دریا میں طوفاں کیوں

ترے دریا میں طوفاں کیوں نہیں ہے ترے دریا میں طوفاں کیوں نہیں ہے خودی تیری مسلماں کیوں نہیں ہے عبث ہے شکوۂ تقدیر یزداں…

ادامه مطلب

معزول شہنشاہ

معزول شہنشاہ ہو مبارک اس شہنشاہ نکو فرجام کو جس کی قربانی سے اسرار ملوکیت ہیں فاش ‘شاہ’ ہے برطانوی مندر میں اک مٹی کا…

ادامه مطلب