بهن مؤمن خدا کاری ندارد

بهن مؤمن خدا کاری ندارد که در تن جان بیداری ندارد ازن از مکتب یاران گریزم جوانی خود نگهداری ندارد حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

پریشانم چو گرد ره گذاری

پریشانم چو گرد ره گذاری که بر دوش هوا گیرد قراری خوشا بختی و خرم روزگاری که بیرونید از من شهسواری حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

تو می دانی صواب و ناصوابم

تو می دانی صواب و ناصوابم نروید دانه از کشت خرابم نکردی سجده و از دردمندی بخود گیری گناه بی حسابم حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

جهان مهر و مه زناری اوست

جهان مهر و مه زناری اوست گشاد هر گره از زاری اوست پیامی ده ز من هندوستان را غلام ،زاد از بیداری اوست حضرت علامه…

ادامه مطلب

چه زهرابی که در پیمانه اوست

چه زهرابی که در پیمانه اوست کشد جانرا و تن بیگانه اوست تو بینی حلقهٔ دامی که پیداست نهن دامی که اندر دانهٔ اوست حضرت…

ادامه مطلب

حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی

حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی بت ما پیرک ژولیده موئی نیابی در بر ما تیره بختان دلی روشن ز نور آرزوئی حضرت علامه…

ادامه مطلب

خلافت بر مقام ما گواهی است

خلافت بر مقام ما گواهی است حرام استنچه بر ما پادشاهی است ملوکیت همه مکر است و نیرنگ خلافت حفظ ناموس الهی است حضرت علامه…

ادامه مطلب

درون ما بجز دود نفس نیست

درون ما بجز دود نفس نیست بجز دست تو ما را دست رس نیست دگر افسانه غم با که گویم؟ که اندر سینه ها غیر…

ادامه مطلب

دل خود را بدست کس ندادم

دل خود را بدست کس ندادم گره از روی کار خود گشادم به غیر الله کردم تکیه یک بار دو صد بار از مقام خود…

ادامه مطلب

ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت چو کرد از رخت هستی چار سو ریخت بگیر از دست من سازی که تارش ز سوز زخمه چون…

ادامه مطلب

ز من هنگامه ئی وه این جهان را

ز من هنگامه ئی وه این جهان را دگرگون کن زمین و آسمان را ز خاک ما دگر آدم برانگیز بکش این بنده سود و…

ادامه مطلب

شبی پیش خدا بگریستم زار

شبی پیش خدا بگریستم زار مسلمانان چرا زارند و خوارند ندا آمد ، نمیدانی که این قوم دلی دارند و محبوبی ندارند حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

غلامم جز رضای تو نجویم

غلامم جز رضای تو نجویم جز آن راهی که فرمودی نپویم ولیکن گر به این نادان بگوئی خری را اسب تازی گو نگویم حضرت علامه…

ادامه مطلب

کسی کو فاش دید اسرار جانرا

کسی کو فاش دید اسرار جانرا نبیند جز به چشم خود جهان را نوائیفرین در سینه خویش بهاری میتوان کردن خزان را حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

مبارکباد کنن پاک جان را

مبارکباد کنن پاک جان را که زایدن امیر کاروان را زغوش چنین فرخنده مادر خجالت می دهم حور جنان را حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

مسلمان آن فقیر کج کلاهی

مسلمان آن فقیر کج کلاهی رمید از سینه او سوز آهی دلش نالد چرا نالد نداند نگاهی یارسول الله نگاهی حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

مسلمانیم و آزاد از مکانیم

مسلمانیم و آزاد از مکانیم برون از حلقهء نه آسمانیم بما آموختند آن سجده کز وی بهای هر خداوندی بدانیم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

نخواهم این جهان و آن جهان را

نخواهم این جهان و آن جهان را مرا این بس که دانم رمز جان را سجودی ده که از سوز و سرورش بوجد آرم زمین…

ادامه مطلب

نگر خود را بچشم محرمانه

نگر خود را بچشم محرمانه نگاه ماست ما را تازیانه تلاش رزق ازن دادند ما را که باشد پر گشودن را بهانه حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

نهنگی بچه خود را چه خوش گفت به دین ما حراممد کرانه به موجویز و از ساحل بپرهیز همه دریاست ما راشیانه حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

تمام عارف و عامی خودی سے

تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ تمام عارف و عامی خودی سے بیگانہ کوئی بتائے یہ مسجد ہے یا کہ میخانہ یہ راز ہم…

ادامه مطلب

رندوں کو بھی معلوم ہیں

رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات رندوں کو بھی معلوم ہیں صوفی کے کمالات ہر چند کہ مشہور نہیں ان کے کرامات خود…

ادامه مطلب

موت ہے اک سخت تر جس کا

موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام موت ہے اک سخت تر جس کا غلامی ہے نام مکر و فن خواجگی کاش…

ادامه مطلب

الا ای کشته نامحرمی چند

الا ای کشته نامحرمی چند خریدی از پی یک دل غمی چند ز تأویلات ملایان نکوتر نشستن با خودگاهی دمی چند حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

بده او را جوان پاکبازی

بده او را جوان پاکبازی سرورش از شراب خانه سازی قوی بازوی او مانند حیدر دل او از دو گیتی بی نیازی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

به افرنگی بتان خود را سپردی

به افرنگی بتان خود را سپردی چه نامردانه درتبخانه مردی خرد بیگانه دل سینه بی سوز که از تاک یناکان می نخوردی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

به چشم من نگه آوردهٔ تست

به چشم من نگه آوردهٔ تست فروغ «لااله» آوردهٔ تست دچارم کن به صبح «من ٓرآنی» شبم را تاب مه آوردهٔ تست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

بهل ای دخترک این دلبری ها

بهل ای دخترک این دلبری ها مسلمان را نزیبد کافری ها منه دل بر جمال غازه پرورد بیاموز از نگه غارتگری ها حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

پسر را گفت پیری خرقه بازی

پسر را گفت پیری خرقه بازی ترا این نکته باید حرز جان کرد به نمرودان این دورشنا باش ز فیض شان براهیمی توان کرد حضرت…

ادامه مطلب

تو میگوئی که دل از خاک و خون است

تو میگوئی که دل از خاک و خون است گرفتار طلسم کاف و نون است دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست ولیکن از جهان ما…

ادامه مطلب

جهانی تیره تر با آفتابی

جهانی تیره تر با آفتابی صواب او سراپا نا صوابی ندانم تا کجا ویرانه ئی را دهی از خون آدم رنگ و آبی حضرت علامه…

ادامه مطلب

چه شور است این که در آب و گل افتاد

چه شور است این که در آب و گل افتاد ز یک دل عشق را صد مشکل افتاد قرار یک نفس بر من حرام است…

ادامه مطلب

چو موج از بحر خود بالیده ام من

چو موج از بحر خود بالیده ام من بخود مثل گهر پیچیده ام من از آن نمرود با من سر گران است به تعمیر حرم…

ادامه مطلب

خودی دادم ز خود نامحرمی را

خودی دادم ز خود نامحرمی را گشادم در گل او زمزمی را بده آن نالهء گرمی که از وی بسوزم جز غم دین هر غمی…

ادامه مطلب

درین بتخانه دل با کس نبستم

درین بتخانه دل با کس نبستم ولیکن از مقام خود گسستم ز من امروز میخواهد سجودی خداوندی که دی او را شکستم حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

دل دریا سکون بیگانه از تست

دل دریا سکون بیگانه از تست به جیبش گوهر یکدانه از تست تو ای موج اضطراب خود نگهدار که دریا را متاع خانه از تست…

ادامه مطلب

ز بحر خود بجوی من گهر ده

ز بحر خود بجوی من گهر ده متاع من بکوه و دشت و در ده دلم نگشود از آن طوفان که دادی مرا شوری ز…

ادامه مطلب

زبان ما غریبان از نگاهیست

زبان ما غریبان از نگاهیست حدیث دردمندان اشک و آهیست گشادم چشم و بر بستم لب خویش سخن اندر طریق ما گناهیست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

شب هندی غلامان را سحر نیست

شب هندی غلامان را سحر نیست به این خاک آفتابی را گذر نیست بما کن گوشه چشمی که در شرق مسلمانی ز ما بیچاره تر…

ادامه مطلب

غم راهی نشاط آمیزتر کن

غم راهی نشاط آمیزتر کن فغانش را جنون انگیزتر کن بگیر ای ساربان راه درازی مرا سوز جدائی تیز تر کن حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

کف خاکی که دارم از در اوست

کف خاکی که دارم از در اوست گل و ریحانم از ابر تر اوست نه «من» را می شناسم من نه او را ولی دانم…

ادامه مطلب

مپرس از کاروان جلوه مستان

مپرس از کاروان جلوه مستان ز اسباب جهان برکنده دستان بجان شان ز آواز جرس شور چو از موج نسیمی در نیستان حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

مسلمان بنده مولا صفات است

مسلمان بنده مولا صفات است دل او سری از اسرار ذات است جمالش جز به نور حق نه بینی که اصلش در ضمیر کائنات است…

ادامه مطلب

مقام شوق بی صدق و یقین نیست

مقام شوق بی صدق و یقین نیست یقین بی صحبت روح الامین نیست گر از صدق و یقین داری نصیبی قدم بیباک نه کس در…

ادامه مطلب

نپنداری که مرغ صبح خوانم

نپنداری که مرغ صبح خوانم بجزه و فغان چیزی ندانم مده از دست دامانم که یابی کلید باغ را درشیانم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

نگرید مرد از رنج و غم و درد

نگرید مرد از رنج و غم و درد ز دوران کم نشیند بر دلش گرد قیاس او را مکن از گریه خویش که هست از…

ادامه مطلب

نوا از سینه مرغ چمن برد

نوا از سینه مرغ چمن برد ز خون لالهن سوز کهن برد به این مکتب ، به این دانش چه نازی که نان در کف…

ادامه مطلب

تمیز خار و گل سے آشکارا

تمیز خار و گل سے آشکارا تمیز خار و گل سے آشکارا نسیم صبح کی روشن ضمیری حفاظت پھول کی ممکن نہیں ہے اگر کانٹے…

ادامه مطلب

سر اکبر حیدری، صدر اعظم

سر اکبر حیدری، صدر اعظم حیدر آباد دکن کے نام تھا یہ اللہ کا فرماں کہ شکوہ پرویز دو قلندر کو کہ ہیں اس میں…

ادامه مطلب

نکل کر خانقاہوں سے ادا

نکل کر خانقاہوں سے ادا کر رسم شبیری نکل کر خانقاہوں سے ادا کر رسم شبیری کہ فقر خانقاہی ہے فقط اندوہ و دلگیری ترے…

ادامه مطلب