ارمغان حجاز
می روشن ز تاک من فرو ریخت
می روشن ز تاک من فرو ریخت خوشا مردی که در دامانمویخت نصیب ازتشی دارم که اول سنائی از دل رومی برانگیخت حضرت علامه محمد…
نگاهش پر کند خالی سبوها
نگاهش پر کند خالی سبوها دواند می به تاک آرزوها ز طوفانی که بخشد رایگانی حریف بحر گردد آب جوها حضرت علامه محمد اقبال رح
نماند آن تاب و تب در خون نابش
نماند آن تاب و تب در خون نابش نروید لاله از کشت خرابش نیام او تهی چون کیسئه او به طاق خانه ویران کتابش حضرت…
یکی از حجرهٔ خلوت برونی
یکی از حجرهٔ خلوت برونی بباد صبحگاهی سینه بگشای خروش این مقام رنگ و بو را بقدر نالهٔ مرغی بیفزای حضرت علامه محمد اقبال رح
حسین احمد
حسین احمد عجم ہنوز نداند رموز دیں، ورنہ ز دیوبند حسین احمد! ایں چہ بوالعجبی است سرود بر سر منبر کہ ملت از وطن است…
گرم ہو جاتا ہے جب محکوم
گرم ہو جاتا ہے جب محکوم قوموں کا لہو گرم ہو جاتا ہے جب محکوم قوموں کا لہو تھرتھراتا ہے جہان چار سوے و رنگ…
اگر اینب و جاهی از فرنگ است
اگر اینب و جاهی از فرنگ است جبین خود منه جز بر در او سرین را هم بچوبش ده کهخر حقی دارد به خر پالان…
بخاک ما دلی ، در دل غمی هست
بخاک ما دلی ، در دل غمی هست هنوز این کهنه شاخی را نمی هست به افسون هنرن چشمه بگشای درون هر مسلمان زمزمی هست…
بصدق فطرت رندانه من
بصدق فطرت رندانهء من بسوز آه بیتابانه من بده آن خاک را ابر بهاری که در آغوش گیرد دانهء من حضرت علامه محمد اقبال رح
به پور خویش دین و دانشموز
به پور خویش دین و دانشموز که تابد چون مه و انجم نگینش بدست او اگر دادی هنر را ید بیضاست اندرستینش حضرت علامه محمد…
به منزل کوش مانند مه نو
به منزل کوش مانند مه نو درین نیلی فضا هر دم فزون شو مقام خویش اگر خواهی درین دیر بحق دل بند و راه مصطفی…
پرد در وسعت گردون یگانه
پرد در وسعت گردون یگانه نگاه او به شاخشیانه مه و انجم گرفتار کمندش بدست اوست تقدیر زمانه حضرت علامه محمد اقبال رح
تو گفتی از حیات جاودان گوی
تو گفتی از حیات جاودان گوی بگوش مرده ئی پیغام جان گوی ولی گویند این ناحق شناسان که تاریخ وفات این و آن گوی حضرت…
جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟
جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟ جمالش جلوهء بی پردهٔ کیست؟ مرا گوئی که از شیطان حذر کن بگو با من که او پروردهٔ کیست؟…
چه خوش صحرا که در وی کاروانها
چه خوش صحرا که در وی کاروانها درودی خواند و محمل براند به ریگ گرم او آور سجودی جبین را سوز تا داغی بماند حضرت…
چو بلبل نالهٔ زاری نداری
چو بلبل نالهٔ زاری نداری که در تن جان بیداری نداری درین گلشن که گلچینی حلال است تو زخمی از سر خاری نداری حضرت علامه…
خلافت فقر با تاج و سریر است
خلافت فقر با تاج و سریر است زهی دولت که پایان ناپذیر است جوان بختا ! مده از دست، این فقر که بی او پادشاهی…
درن شبها خروش صبح فرداست
درن شبها خروش صبح فرداست که روشن از تجلیهای سیناست تن و جان محکم از باد در و دشت طلوع امتان از کوه و صحراست…
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست شب و روزش زدورسمان نیست تو خود وقت قیام خویش دریاب نماز عشق و مستی را اذان نیست حضرت علامه…
دو گیتی را بخود باید کشیدن
دو گیتی را بخود باید کشیدن نباید از حضور خود رمیدن به نور دوش بین امروز خود را ز دوش امروز را نتوان ربودن حضرت…
ز محکومی مسلمان خود فروش است
ز محکومی مسلمان خود فروش است گرفتار طلسم چشم و گوش است ز محکومی رگان در تن چنان سست که ما را شرع و آئین…
سراپا درد و سوز شنائی
سراپا درد و سوز شنائی وصال او زبان دان جدائی جمال عشق گیرد از نی او نصیبی از جلال کبریائی حضرت علامه محمد اقبال رح
غریبی دردمندی نی نوازی
غریبی دردمندی نی نوازی ز سوز نغمهء خود در گدازی تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد دلی از هر دو عالم بی نیازی حضرت…
کبوتر بچه خود را چه خوش گفت
کبوتر بچه خود را چه خوش گفت که نتوان زیست با خوی حریری اگر «یاهو» زنی از مستی شوق کله را از سر شاهین بگیری…
گهی شعر عراقی را بخوانم
گهی شعر عراقی را بخوانم گهی جامی زند آتش بجانم ندانم گرچه آهنگ عرب را شریک نغمه های ساربانم حضرت علامه محمد اقبال رح
مریدی خود شناسی پخته کاری
مریدی خود شناسی پخته کاری به پیری گفت حرف نیش داری بمرگ ناتمامی جان سپردن گرفتن روزی از خاک مزاری حضرت علامه محمد اقبال رح
مسلمانی که داندرمز دین را
مسلمانی که داندرمز دین را نساید پیش غیر الله جبین را اکر گرد ون بکام او مکردد به کام خود بگر داند زمین را حضرت…
می من از تنک جامان نگه دار
می من از تنک جامان نگه دار شراب پخته از خامان نگه دار شرر از نیستانی دور تر به به خاصان بخش و از عامان…
نگاهی داشتم بر جوهر دل
نگاهی داشتم بر جوهر دل تپیدم ، آرمیدم در بر دل رمیدم از هوای قریه و شهر به باد دشت وا کردم در دل حضرت…
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم گره از رشتهء معنی گشادم به امیدی که اکسیری زند عشق مس این مفلسان را تاب دادم…
یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان
یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان تو گوئی آفتابانند و ماهان جوان ساده من گرم خون است نگه دارش ازین کافر نگاهان حضرت علامه محمد اقبال…
تصویر و مصور
تصویر و مصور تصویر کہا تصویر نے تصویر گر سے نمائش ہے مری تیرے ہنر سے ولیکن کس قدر نا منصفی ہے کہ تو پوشیدہ…
پانی ترے چشموں کا تڑپتا
پانی ترے چشموں کا تڑپتا ہوا سیماب پانی ترے چشموں کا تڑپتا ہوا سیماب مرغان سحر تیری فضاؤں میں ہیں بیتاب اے وادی لولاب گر…
کبھی دریا سے مثل موج
کبھی دریا سے مثل موج ابھر کر کبھی دریا سے مثل موج ابھر کر کبھی دریا کے سینے میں اتر کر کبھی دریا کے ساحل…
ازن غم ها دل ما دردمند است
ازن غم ها دل ما دردمند است که اصل او ازین خاک نژند است من و تو زان غم شیرین ندانیم که اصل او ز…
بدست من همان دیرینه چنگ است
بدست من همان دیرینه چنگ است درونش ناله های رنگ رنگ است ولی بنوازمش با ناخن شیر که او را تار از رگهای سنگ است…
بگو ابلیس را از من پیامی
بگو ابلیس را از من پیامی تپیدن تا کجا در زیر دامی مرا این خاکدانی خوش نیاید که صبحش نیست جز تمهید شامی حضرت علامه…
به ترکان بسته درها را گشادند
به ترکان بسته درها را گشادند بنای مصریان محکم نهادند تو هم دستی بدامان خودی زن که بی او ملک و دین کس را ندادند…
به هر کو رهزنان چشم و گوش اند
به هر کو رهزنان چشم و گوش اند که در تاراج دلها سخت کوش اند گران قیمت گناهی با پشنیری که این سوداگران ارزان فروش…
پریدن از سر بامی به بامی
پریدن از سر بامی به بامی نبخشد جره بازان را مقامی ز نخچیری که جز مشت پری نیست همان بهتر که میری درکنامی حضرت علامه…
تو میدانی حیات جاودان چیست؟
تو میدانی حیات جاودان چیست؟ نمی دانی که مرگ ناگهان چیست؟ ز اوقات تو یکدم کم نگردد اگر من جاودان باشم زیان چیست؟ حضرت علامه…
جهان را محکمی از امهات است
جهان را محکمی از امهات است نهادشان امین ممکنات است اگر این نکته را قومی نداند نظام کار و بارش بی ثبات است حضرت علامه…
چه خوش گفت اشتری با کره خویش
چه خوش گفت اشتری با کره خویش خنکنکس که داند کار خود را بگیر از ما کهن صحرا نوردان به پشت خویش بردن بار خود…
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش ازین دانشوران کور و بی ذوق رمیدم با غم دیرینهٔ خویش حضرت علامه محمد اقبال رح
خنکن ملتی بر خود رسیده
خنکن ملتی بر خود رسیده ز درد جستجو نارمیده درخش او ته این نیلگون چرخ چو تیغی از میان بیرون کشیده حضرت علامه محمد اقبال…
در صد فتنه را بر خود گشادی
در صد فتنه را بر خود گشادی دو گامی رفتی و از پا فتادی برهمن از بتان طاق خودراست تو قر ن را سر طاقی…
دل خود را اسیر رنگ و بو کرد
دل خود را اسیر رنگ و بو کرد تهی از ذوق و شوق و آرزو کرد صفیر شاهبازان کم شناسد که گوشش با طنین پشه…
دوگیتی را صلا از قرأت اوست
دوگیتی را صلا از قرأت اوست مسلمان لایموت از رکعت اوست ند اندکشتهٔ این عصربی سوز قیامتها که درقد قامت اوست حضرت علامه محمد اقبال…
ز قرآن پیش خود آئینه آویز!
ز قرآن پیش خود آئینه آویز دگرگون گشتهای از خویش بگریز ترازویی بنه کردار خود را قیامتهای پیشین را برانگیز حضرت علامه محمد اقبال رح
سرود رفته باز آید که ناید؟
سرود رفته باز آید که ناید؟ نسیمی از حجاز آید که ناید؟ سرآمد روزگار این فقیری دگر دانای راز آید که ناید؟ حضرت علامه محمد…