ارمغان حجاز
بڈھے بلوچ کی نصیحت بیٹے
بڈھے بلوچ کی نصیحت بیٹے کو ہو تیرے بیاباں کی ہوا تجھ کو گوارا اس دشت سے بہتر ہے نہ دلی نہ بخارا جس سمت…
مری شاخ امل کا ہے ثمر
مری شاخ امل کا ہے ثمر کیا مری شاخ امل کا ہے ثمر کیا تری تقدیر کی مجھ کو خبر کیا کلی گل کی ہے…
ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟
ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟ که گرد ثابت و سیاره گردد مثال پاره ای ابری که از باد به پهنای فضاواره گردد حضرت علامه…
بخود پیچیدگان در دل اسیرند
بخود پیچیدگان در دل اسیرند همه دردند و درمان ناپذیرند سجود از ما چه میخواهی که شاهان خراجی از ده ویران نگیرند حضرت علامه محمد…
بسوزد مومن از سوز و جودش
بسوزد مومن از سوز و جودش گشود هرچه بستند از گٹودش جلال کبریائی در قیاش جمال بندگی اندر سجودش حضرت علامه محمد اقبال رح
به باغان عندلیبی خوش صفیری
به باغان عندلیبی خوش صفیری به راغان جره بازی زود گیری امیر او به سلطانی فقیری فقیر او به درویشی امیری حضرت علامه محمد اقبال…
به ما ای لاله خود را وانمودی
به ما ای لاله خود را وانمودی نقاب از چهره زیبا گشودی ترا چون بر دمیدی لاله گفتند به شاخ اندر چسان بودی چه بودی…
پریشان هر دم ما از غمی چند
پریشان هر دم ما از غمی چند شریک هر غمی نامحرمی چند ولیکن طرح فردائی توان ریخت اگر دانی بهای این دمی چند حضرت علامه…
تو ای نادان دل آگاه دریاب
تو ای نادان دل آگاه دریاب بخود مثل نیاکان راه دریاب چسان مؤمن کند پوشیده را فاش ز «لا» موجود «الا الله» دریاب حضرت علامه…
جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست
جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست درو پست و بلند و کاخ و کو نیست زمین وسمان و چار سو نیست درین عالم…
چه حاجت طول دادن داستان را
چه حاجت طول دادن داستان را بحرفی گویم اسرار نهان را جهان خویش ماسودا گران داد چه داند لامکان قدر مکان را حضرت علامه محمد…
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک همه گفتند با ماشنا بود ولیکن کس ندانست این مسافر چه گفت و با که گفت و از…
خرد بیگانهء ذوق یقین است
خرد بیگانهء ذوق یقین است قمار علم و حکمت بد نشین است دو صد بوحامد و رازی نیزرد بنادانی که چشمش راه بین است حضرت…
خوشآن قومی پریشان روزگاری
خوشن قومی پریشان روزگاری که زاید از ضمیرش پخته کاری نمودش سری از اسرار غیب است ز هر گردی برون ناید سواری حضرت علامه محمد…
دل از دست کسی بردن نداند
دل از دست کسی بردن نداند غم اندر سینه پروردن نداند دم خود را دمیدی اندر آن خاک که غیر از خوردن و مردن نداند…
دمید آن لاله از مشت غبارم
دمید آن لاله از مشت غبارم که خونش می تراود از کنارم قبولش کن ز راه دلنوازی که من غیر از دلی ، چیزی ندارم…
ز فهم دون نهادان گرچه دور است
ز فهم دون نهادان گرچه دور است ولی این نکته را گفتن ضرور است به این نو زاده ابلیسان نسازد گنهگاری که طبع او غیور…
سراپا درد درمان ناپذیرم
سراپا درد درمان ناپذیرم نپنداری زبون و زار و پیرم هنوزم در کمانی میتوان راند ز کیش ملتی افتاده پیرم حضرت علامه محمد اقبال رح
عرب را حق دلیل کاروان کرد
عرب را حق دلیل کاروان کرد که او با فقر خود را امتحان کرد اگر فقر تهی دستان غیور است جهانی را ته و بالا…
قلندر میل تقریری ندارد
قلندر میل تقریری ندارد بجز این نکته اکسیری ندارد از آن کشت خرابی حاصلی نیست که آب از خون شبیری ندارد حضرت علامه محمد اقبال…
گهی افتم گهی مستانه خیزم
گهی افتم گهی مستانه خیزم چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم نگاه التفاتی بر سر بام که من با عصر خویش اندر ستیزم حضرت…
مران از در که مشتاق حضوریم
مران از در که مشتاق حضوریم از آن دردی که دادی نا صبوریم بفرما هر چه میخواهی بجز صبر که ما از وی دو صد…
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد ضمیرش باقی و فانی بهم کرد ولیکن الامان از عصر حاضر که سلطانی به شیطانی بهم کرد حضرت علامه…
من و تو از دل و دین نا امیدیم
من و تو از دل و دین نا امیدیم چوبوی گل ز اصل خود رمیدیم دل مامرد و دین از مردنش مرد دو تامرگی بیک…
نگاهش نقشبند کافری ها
نگاهش نقشبند کافری ها کمال صنعت اوزری ها حذر از حلقهٔ بازارگانش قمار است این همه سوداگری ها حضرت علامه محمد اقبال رح
نم و رنگ از دم بادی نجویم
نم و رنگ از دم بادی نجویم ز فیض آفتاب تو به رویم نگاهم از مه و پروین بلند است سخن را بر مزاج کس…
یکی اندازه کن سود و زیان را
یکی اندازه کن سود و زیان را چو جنت جاودانی کن جهان را نمی بینی که ما خاکی نهادان چه خوش آراستیم این خاکدان را…
خرد دیکھے اگر دل کی نگہ
خرد دیکھے اگر دل کی نگہ سے خرد دیکھے اگر دل کی نگہ سے جہاں روشن ہے نور ‘لا الہ’ سے فقط اک گردش شام…
کہن ہنگامہ ہائے آرزو سرد
کہن ہنگامہ ہائے آرزو سرد کہن ہنگامہ ہائے آرزو سرد کہ ہے مرد مسلماں کا لہو سرد بتوں کو میری لادینی مبارک کہ ہے آج…
اگر خاک تو از جان محرمی نیست
اگر خاک تو از جان محرمی نیست بشاخ تو هم از نیسان نمی نیست ز غمزاد شودم را نگهدار که اندر سینهٔ پردم غمی نیست…
بخود باز او دامان دلی گیر
بخود باز او دامان دلی گیر درون سینه خود منزلی گیر بده این کشت را خونابهٔ خویش فشاندم دانه من تو حاصلی گیر حضرت علامه…
بشر تا از مقام خود فتاد است
بشر تا از مقام خود فتاد است بقدر محکمی او را گشاد است گنه هم می شود بی لذت و سرد اگر ابلیس تو خاکی…
به بحر خویش چون موجی تپیدم
به بحر خویش چون موجی تپیدم تپیدم تا به طوفانی رسیدم دگر رنگی ازین خوشتر ندیدم بخون خویش تصویرش کشیدم حضرت علامه محمد اقبال رح
به ملک خویش عثمانی امیر است
به ملک خویش عثمانی امیر است دلشگاه و چشم او بصیر است نپنداری که رست از بند افرنگ هنوز اندر طلسم او اسیر است حضرت…
پریدم در فضای دلپذیرش
پریدم در فضای دلپذیرش پرم تر گشت از ابر مطیرش حرم تا در ضمیر من فرو رفت سرودم آنچه بود اندر ضمیرش حضرت علامه محمد…
تو در دریا نئی او در بر تست
تو در دریا نئی او در بر تست به طوفان در فتادن جوهر تست چو یک دم از تلاطم ها بیاسود همین دریای تو غارتگر…
جهان چار سو اندر بر من
جهان چار سو اندر بر من هوای لامکان اندر سر من چو بگذشتم ازین بام بلندی چو گرد افتاد پرواز از پر من حضرت علامه…
چمنها زان جنون ویرانه گردد
چمنها زان جنون ویرانه گردد که از هنگامه ها بیگانه گردد ازن هوئی که افکندم درین شهر جنون ماند ولی فرزانه گردد حضرت علامه محمد…
چو خود را در کنار خود کشیدم
چو خود را در کنار خود کشیدم به نور تو مقام خویش دیدم درین دیر از نوای صبحگاهی جهان عشق و مستی آفریدم حضرت علامه…
خنکن ملتی کز وارداتش
خنکن ملتی کز وارداتش قیامتها ببیند کایناتش چه پیشید ، چه پیش افتاد او را توان دید از جبین امهاتش حضرت علامه محمد اقبال رح
در دل را بروی کس نبستم
در دل را بروی کس نبستم نه از خویشان نه از یاران گسستم نشیمن ساختم در سینهٔ خویش ته این چرخ گردان خوش نشستم حضرت…
دل بی قید من در پیچ و تابیست
دل بی قید من در پیچ و تابیست نصیب من عتابی یا خطابیست دل ابلیس هم نتوانم آزرد گناه گاهگاه من صوابیست حضرت علامه محمد…
دلی در سینه دارم بی سروری
دلی در سینه دارم بی سروری نه سوزی در کف خاکم نه نوری بگیر از من که بر من بار دوش است ثواب این نماز…
ز علم چاره سازی بی گدازی
ز علم چاره سازی بی گدازی بسی خوشتر نگاه پاک بازی نکو تر از نگاه پاک بازی ولی از هر دو عالم بی نیازی حضرت…
سر منبر کلامش نیشدار است
سر منبر کلامش نیشدار است که او را صد کتاب اندر کنار است حضور تو من از خجلت نگفتم ز خود پنهان و بر ما…
عروس زندگی در خلوتش غیر
عروس زندگی در خلوتش غیر که دارد در مقام نیستی سیر گنهکاریست پیش از مرگ در قبر نکیرش از کلیسا ، منکر از دیر حضرت…
قلندر جره باز سمانها
قلندر جره باز سمانها به بال او سبک گردد گرانها فضای نیلگون نخچیر کاهش نمی گردد به گردشیانها حضرت علامه محمد اقبال رح
گهی جویندهٔ حسن غریبی
گهی جویندهٔ حسن غریبی خطیبی منبر او از صلیبی گهی سلطان با خیل و سپاهی ولی از دولت خود بی نصیبی حضرت علامه محمد اقبال…
مریدی فاقه مستی گفت با شیخ
مریدی فاقه مستی گفت با شیخ که یزدان را ز حال ما خبر نیست بما نزدیک تر از شهرک ماست ولیکن از شکم نزدیکتر نیست…
مسلمانی غم دل در خریدن
مسلمانی غم دل در خریدن چو سیماب از تپ یاران تپیدن حضور ملت از خود در گذشتن دگر بانگ «انا الملت» کشیدن حضرت علامه محمد…