ارمغان حجاز
چہ کافرانہ قمار حیات می
چہ کافرانہ قمار حیات می بازی چہ کافرانہ قمار حیات می بازی کہ با زمانہ بسازی بخود نمی سازی دگر بمدرسہ ہائے حرم نمی بینم…
غریبی میں ہوں محسود
غریبی میں ہوں محسود امیری غریبی میں ہوں محسود امیری کہ غیرت مند ہے میری فقیری حذر اس فقر و درویشی سے، جس نے مسلماں…
آج وہ کشمیر ہے محکوم و
آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر کل جسے اہل نظر کہتے تھے ایران…
بپایان چون رسد این عالم پیر
بپایان چون رسد این عالم پیر شود بی پرده هر پوشیده تقدیر مکن رسوا حضور خواجه مارا حساب من ز چشم او نهان گیر حضرت…
برون از سینه کش تکبیر خود را
برون از سینه کش تکبیر خود را بخاک خویش زن اکسیر خود را خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی مده در دست…
بگو از من نواخوان عرب را
بگو از من نواخوان عرب را بهای کم نهادم لعل لب را ازن نوری که از قر ن گرفتم سحر کردم صد و سی ساله…
به روما گفت با من راهب پیر
به روما گفت با من راهب پیر که دارم نکته ئی از من فراگیر کند هر قوم پیدا مرگ خود را ترا تقدیر و ما…
بیا ساقی بگردان ساتگین را
بیا ساقی بگردان ساتگین را بیفشان بر دو گیتی آستین را حقیقت را به رندی فاش کردند که ملا کم شناسد رمز دین را حضرت…
ترا این کشمکش اندر طلب نیست
ترا این کشمکش اندر طلب نیست ترا این درد و داغ و تاب وتب نیست از آن از لامکان بگریختم من که آنجا ناله های…
جبین را پیش غیر الله سودیم
جبین را پیش غیر الله سودیم چو گبران در حضور او سرودیم ننالم از کسی می نالم از خویش که ما شایان شان تو نبودیم…
چسان احوال او را بر لب آرم
چسان احوال او را بر لب آرم تو می بینی نهان و آشکارم ز روداد دو صد سالش همین بس که دل چون کنده قصاب…
چه گویم قصه دین و وطن را
چه گویم قصه دین و وطن را که نتوان فاش گفتن این سخن را مرنج از من که از بی مهری تو بنا کردم همان…
حکیمان را بها کمتر نهادند
حکیمان را بها کمتر نهادند به نادان جلوه مستانه دادند چه خوش بختی ، چه خرم روزگاری در سلطان به درویشی گشادند حضرت علامه محمد…
خودی را نشهٔ من عین هوش است
خودی را نشهٔ من عین هوش است ازن میخانهٔ من کم خروش است می من گرچه نا صاف است درکش که این ته جرعهٔ خمهای…
دگر ملت که کاری پیش گیرد
دگر ملت که کاری پیش گیرد دگر ملت که نوش از نیش گیرد نگردد با یکی عالم رضامند دو عالم را به دوش خویش گیرد…
دل من در گشاد چون و چند است
دل من در گشاد چون و چند است نگاهش از مه و پروین بلند است بده ویرانه ئی در دوزخ او را که این کافر…
ز دوزخ واعظ کافر گری گفت
ز دوزخ واعظ کافر گری گفت حدیثی خوشتر از وی کافری گفت «نداندن غلام احوال خود را که دوزخ را مقام دیگری گفت» حضرت علامه…
سجودیوری دارا و جم را
سجودیوری دارا و جم را مکن ای بیخبر رسوا حرم را مبر پیش فرنگی حاجت خویش ز طاق دل فرو ریز این صنم را حضرت…
شیندم بیتکی از مرد پیری
شیندم بیتکی از مرد پیری کهن فرزانهٔ روشن ضمیری اگر خود را بناداری نگه داشت دو گیتی را بگیردن فقیری حضرت علامه محمد اقبال رح
فرنگی صید بست از کعبه و دیر
فرنگی صید بست از کعبه و دیر صدا از خانقاهان رفت «لاغیر» حکایت پیش ملا باز گفتم دعا فرمود «یا رب عاقبت خیر» حضرت علامه…
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست نمی دانم چسان بی آرزو زیست نصیب اوست مرگ ناتمامی مسلمانی که بی «الله هو» زیست حضرت علامه…
مرا از منطقید بوی خامی
مرا از منطقید بوی خامی دلیل او دلیل ناتمامی برویم بسته درها را کشاید دو بیت از پیر رومی یا ز جامی حضرت علامه محمد…
مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است
مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است ز کارش جبرئیل اندر خروش است بیا نقش دگر ملت بریزیم که این ملت جهان را بار دوش…
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ملوکیت سراپا شیشه بازی است ازو ایمن نه رومی نی حجازی است حضور تو غم یاران بگویم به امیدی که وقت دل نوازی است حضرت…
نگاه تست شمشیر خدا داد
نگاه تست شمشیر خدا داد به زخمش جان ما را حق بما داد دل کامل عیارن پاک جان برد که تیغ خویش راب از حیا…
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم درون سینه ام مرد آرزویم غم پنهان بحرف اندر نگجند اگر گنجد چه گویم با که گویم حضرت…
هنوز اندر جهان دم غلام است
هنوز اندر جهاندم غلام است نظامش خام و کارش ناتمام است غلام فقرن گیتی پناهم که در دینش ملوکیت حرام است حضرت علامه محمد اقبال…
حدیث بندۂ مومن دل آویز
حدیث بندۂ مومن دل آویز حدیث بندۂ مومن دل آویز جگر پر خوں، نفس روشن، نگہ تیز میسر ہو کسے دیدار اس کا کہ ہے…
فراغت دے اسے کار جہاں سے
فراغت دے اسے کار جہاں سے فراغت دے اسے کار جہاں سے کہ چھوٹے ہر نفس کے امتحاں سے ہوا پیری سے شیطاں کہنہ اندیش…
آزاد کی رگ سخت ہے مانند
آزاد کی رگ سخت ہے مانند رگ سنگ آزاد کی رگ سخت ہے مانند رگ سنگ محکوم کی رگ نرم ہے مانند رگ تاک محکوم…
بجام نو کهن می از سبو ریز
بجام نو کهن می از سبو ریز فروغ خویش را بر کاخ و کو ریز اگر خواهی ثمر از شاخ منصور به دل «لا غالب…
برون کن کینه را از سینهٔ خویش
برون کن کینه را از سینهٔ خویش که دود خانه از روزن برون به ز کشت دل مده کس را خراجی مشو ای دهخدا غارتگر…
به آن قوم از تو میخواهم گشادی
به آن قوم از تو میخواهم گشادی فقیهش بی یقینی کم سوادی بسی نادیدنی را دیده ام من «مرا ای کاشکی مادر نزادی» حضرت علامه…
به روی عقل و دل بگشای هر در
به روی عقل و دل بگشای هر در بگیر از پیر هر میخانه ساغر «دران کوش از نیاز سینه پرور که دامن پاک داریستین تر»…
بیا تا نرد را شاهانه بازیم
بیا تا نرد را شاهانه بازیم جهان چار سو را درگدازیم به افسون هنر از برگ کاهش بهشتی این سوی گردون بسازیم حضرت علامه محمد…
تن مرد مسلمان پایدار است
تن مرد مسلمان پایدار است بنای پیکر او استوار است طبیب نکته رس دید از نگاهش خودی اندر وجودش رعشه دار است حضرت علامه محمد…
جدائی شوق را روشن بصر کرد
جدائی شوق را روشن بصر کرد جدائی شوق را جوینده تر کرد نمی دانم که احوال تو چون است مرا اینب و گل از من…
چنین دور آسمان کم دیده باشد
چنین دور آسمان کم دیده باشد که جبرئیل امین را دل خراشد چه خوش دیری بنا کردند آنجا پرستد مومن و کافر تراشد حضرت علامه…
چه میخواهی ازین مرد تن آسای
چه میخواهی ازین مرد تن آسای به هر بادی که آمد رفتم از جای سحر جاوید را در سجده دیدم به صبحش چهره شامم بیارای…
خدا آن ملتی را سروری داد
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش بدست خویش بنوشت به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت حضرت علامه محمد اقبال…
دجود است اینکه بینی یا نمود است
دجود است اینکه بینی یا نمود است حکیم ما چه مشکلها گشود است کتابی بر فن غواص بنوشت ولیکن در دل دریا نبود است حضرت…
درین گلشن ندارم ب و جاهی
درین گلشن ندارمب و جاهی نصیبم نی قبائی نی کلاهی مرا گلچین بدموز چمن خواند که دادم چشم نرگس را نگاهی حضرت علامه محمد اقبال…
دلن بحر است کو ساحل نورزد
دلن بحر است کو ساحل نورزد نهنگ از هیبت موجش بلرزد ازن سیلی که صد هامون بگیرد فلک با یک حباب او نیرزد حضرت علامه…
ز سوز این فقیر ره نشینی
ز سوز این فقیر ره نشینی بده او را ضمیر آتشینی دلش را روشن و پاینده گردان ز امیدی که زاید از یقینی حضرت علامه…
سحر با ناقه گفتم نرم تر رو
سحر با ناقه گفتم نرم تر رو که راکب خسته و بیمار و پیر است قدم مستانه زد چندان که گوئی بپایش ریگ این صحرا…
صبنت الکاس عنا ام عمرو
صبنت الکاس عنا ام عمرو وکان الکاس مجراها الیمنیا اگر این است رسم دوستداری بدیوار حرم زن جام و مینا حضرت علامه محمد اقبال رح
فساد عصر حاضر شکار است
فساد عصر حاضرشکار است سپهر از زشتی او شرمسار است اگر پیدا کنی ذوق نگاهی دو صد شیطان ترا خدمتگزار است حضرت علامه محمد اقبال…
گشودم پردهء از روی تقدیر
گشودم پردهء از روی تقدیر مشو نومید و راه مصطفی گیر اگر باور نداری آنچه گفتم ز دین بگریز و مرگ کافری میر حضرت علامه…
مرا این سوز از فیض دم تست
مرا این سوز از فیض دم تست به تاکم موج می از زمزم تست خجل ملک جم از درویشی من که دل در سینهٔ من…
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است ضمیر او ضمیر پادشاهی است اگر او را مقامش باز بخشند جمال او جلال بی پناهی است حضرت…