احمد ضیا قاریزاده
كند آهوى چشمانت چراغان كوه و صحرا را
كند آهوى چشمانت چراغان كوه و صحرا را فروغ اين شبستان را فلك آرائى دارم استاد ضيا قاريزاده دوستان گرامى اين عكس در اواخر حيات…
فخرم بس اينكه آله ى دست خودم ضيا
فخرم بس اينكه آله ى دست خودم ضيا شادم كه جز به من نبود انتساب من استاد ضياء قاريزاده
عاشق ناكام
عاشق ناكام من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم عشق است سرآغازم،عشق است سرانجامم دانم كه نمى آيد جز عشق به كار اينجا ديوانه نمى سازد…
شبها
شبها كدامين سمت يارب مى خرامد محمل شبها كه هرگز كس نمى داند مقام و منزل شبها چه ميخواهد ز ما اين كاروان سايه و…
سوز سخن ز ناله ي مستانه ي دل است
سوز سخن ز ناله ي مستانه ي دل است اين شمع را فروغ ز پروانه ي دل است مشت گليم و ذوق فغاني نداشتيم غوغاي…
ز لعلش نشهء صد جام خيزد
ز لعلش نشهء صد جام خيزد زچشمش گردش ايام خيزد ز حسرت ماه گردون آب گردد مه من گر به كنج بام خيزد شود مرغول…
رضاى يار
رضاى يار به باغ بلبل شوريده همنواى منست به راغ سنبل ژوليده آشناى منست طلوع صبح ز جيب دريده ام رقمى ست سواد شام نمودى…
دل پر درد
دل پر درد در سينه دلى دارم پرُ درد و همين بهتر ميسوزم و ميسازم يا رب! چه از اين بهتر آن دل كه ندارد…
دختر نقاش ترکی گفت نقشت چون کشم
دختر نقاش ترکی گفت نقشت چون کشم گفتمش اندر دل شب آه می باید کشید گفت اگر تصویر خودرا برکشم نزدیک آن گفتمش پهلوی آن…
خدايا چشم بازم ده خدايا
خدايا چشم بازم ده خدايا نگاه چرخ تازم ده خدايا دلى ده ناله خيز و سينه پرواز در آن دل سوز و سازم ده خدايا…
چراغ دل
چراغ دل كردم به ياد روى تو روشن چراغ دل باز آ كز انتظار نسوزم به داغ دل مرديم و داغ عشق تو برديم زير…
تار شيون
تار شيون بكش اى نى نواز آواز ديگر زساز خويش نى، از ساز ديگر تب و تاب كهن را تازگى بخش به انجامش بده آغاز…
پايان شب
پايان شب شق شد افق و سپيده ى صبح گرديد فروز ديده ى صبح بالك زده سوى گلشن آمد روح آمد و جانب تن آمد…
به دختران شرق
به دختران شرق اى دختر با تميز مادر اى لخت جگر عزيز مادر اى تازه نهال باغ مشرق اى روشنى چراغ مشرق اى شرق بساط…
با نشئه درويشي در ساز و دمادم زن
با نشئه درويشي در ساز و دمادم زن تا پخته شوي خود را بر سلطنت جم زن اقبال پير جام باز آ و ز پير…
اى بت طناز كجا ميروى
اى بت طناز كجا ميروى باز كجا ساز سفر ميكنى با كه دگر زمزمه سر ميكنى از چه مرا خون جگر ميكنى باز كجا باز…
اغنيا، اي اغنيا احسان كنيد
اغنيا، اي اغنيا احسان كنيد التفاتي سوي ناداران كنيد جاكت پشمى ست اندر جان تان تكه هاى خارجي ارزان تان پيش روى تان بخارى هاى…
شاخه ى پُر بار
شاخه ى پُر بار بيا كه از غم هستى كناره برگيريم وطن به عرصه ى ماه و ستاره بر گيريم چو شمع گوشه ى…
وقتى كه قحط سالى مهر و وفا شود
وقتى كه قحط سالى مهر و وفا شود وقتى كه چشم طمع به دست گدا شود وقتى كه طى شود كرم حاتم زمان وقتى كه…
نوروز نامه
نوروز نامه نوروز شد و باز گل از شاخ برآمد بلبل به چمن باز به پرواز درآمد سرما سفرى گشت و بهار از سفر…
ميهن اى ميهن
ميهن اى ميهن مكن از شمع رويت نااميدم ميهن اى ميهن كه من پروانه ى هردم شهيدم ميهن اى ميهن ببخشا سرمه ى بينش، به…
مردم آزار
مردم آزار شنيده ايد كه در راه، مردم آزارى به سر بكوفت يكى سنگ ناتوانى را به انتقام نيارست ناتوان اقدام زمين نمى شد…
گلشن راز
گلشن راز نيست معلوم كه چون ديمه و نيسان گذرد اينقدر هست كه ايام شتابان گذرد صبح آبستن شام است و شب آبستن روز دور…
كف حاجات
كف حاجات صد باديه طى گشت و به منزل نرسيديم صد موج شكستيم و به ساحل نرسيديم صد خار شكستيم به پا در ره مقصود…
فتنه دوران
فتنه دوران به به قد و بالايت چون سرو خرامان است قد نيست كه مى بينى اين فتنهء دوران است لعل لب ميگونت آتش زده…
طلسم راز
طلسم راز تار ابرو كلاه ى ناز شكست قامت سرو سر فراز شكست فرصت ما به خيز و جست گذشت چون وضوي كه در نماز…
شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج
شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج نتوان به گریه شست خط سرنوشت را صائب تبريزى علاج زخم دل از گريه کي ممکن بود (بيدل)…
سوخت
سوخت در هواي جلوه ات هم شمع و هم پروانه سوخت خشك و تر را آتش عشق تو بى باكانه سوخت بر اسيران تو لازم…
ز لعلش نشه ء صد جام خيزد
ز لعلش نشه ء صد جام خيزد ز چشمش گردش ايام خيزد ز حسرت ماه گردون آب گردد مه من گر به كنج بام خيزد…
راه كمال
راه كمال اى آه سرد باش ولى بى اثر مباش چون سنگ سخت باش ولى بى شرر مباش راه كمال را به تپش مى توان…
دل بيقرار
دل بيقرار اى دل بيقرار من لاله ى داغ دار من چنگ مزن به سينه ام دور شو از كنار من اى دل بيقرار…
دختر راننده
دختر راننده ديدم از دور يكى موتر از آن موتر ها بود راننده آن دختر، از آن دختر ها دختري شوخ و سيه موى و…
خداشناسي
خداشناسي هنوز دست مغان در هواي ساختن است هنوز تاب و تب مى كشان گداختن است به حيرتم كه چرا آدمى خدا نشود خداشناسي اگر…
چراغ پير زن
چراغ پير زن به باد گفت شبانگه چراغ پير زنى كه پيش مشت تو نتوان گشود كس دهنى هنوز ناشده روشن كه ميكُشى…
تخم نيكى
تخم نيكى به نيكى خوشا در جهان زيستن نيارزد جهان با زيان زيستن خوشا فكر نيكى به سر داشتن ز عيب كسان ديده برداشتن…
بينى خميرى
بينى خميرى بيا به جاده، ببين پاى پاك قيرى را بيا ملاحظه كن بينىِ خميرى را بيا بيا و بخوان درس روزتيرى را ز گوشه…
به حضور ملت
به حضور ملت خوش آن ملت كه پيرش پاسبان است جوانش كار مند و كار دان است خوش آن ملت كه روح زنده دارد به…
بابه خاركش
بابه خاركش غلام همت والاى بابه خار كشم كه خار غم كشد و منت خسان نكشد بدست و بازوى خود اتكا كند دايم ز دستگيرى…
اوصاف شاعر
اوصاف شاعر دكاندار هر چه بى انصاف خوب است خريدار هرچه منفى باف خوب است ز صد بيكار يك خركار بهتر ز صد خياط يك…
آشيان سنگى
آشيان سنگى عقاب تيزپر طرف كوهسار خوديم به آشيانه ى سنگى همان شرار خوديم نمى نهيم سرى زير بار منت غير غلام همت خويشيم…
ابر قدرت ها
ابر قدرت ها باز كردند بهم عهد ابر قدرت ها كه نيازند بما دست دگر قدرت ها بگذارند كه افغان بكُشد افغان را تا شود…
ياد گار
ياد گار به ياد آر اى سرو گلگون عذار كه من مرده باشم بيايد بهار بهاريكه جان دردمند مرده را بشور آورد طبع افسرده را…
هجوئيه
هجوئيه اين نامه منظوم در هجو كابينهء محمد هاشم ميوندوال سروده شده عزيز جگر گوشه ميوند والا كه كردى فدا مال و هم جان خود…
موقوفست يا نه ؟
موقوفست يا نه ؟ ديگر بيگارى موقوفست يانه ؟ غريب آزارى موقوفست يانه ؟ دريور با كلينر گفت در راه خلاف رفتارى موقوفست يانه ؟…
مرد در خدمت مردم به سر جاده دهد جان
مرد در خدمت مردم به سر جاده دهد جان صورت شمع كه در انجمن استاده، ده جان شرف كارگر آن است كه در كار…
گل منزوى
گل منزوى گلى دور از بهارستان گلشن فرو خواند اين سخن با آب روشن كه اى آب ار گزارت شد به گلشن سلام ما رسان…
كشور اموات
كشور اموات صبح كشور اموات يا كه شام تار ست اين یک وزیر و سه چوکی ملک شهريار ست اين بسكه مجلس قانون غور كرده…
فتراك تدبير
فتراك تدبير مه و مهرى كه با فتراك تدبير ازين خرمن ربايد خوشه چينان بسان دانه ريگى بى سر انجام چه افزايد چه كاهد زين…
طبع افلاطون
طبع افلاطون فلاطون؛ آن جهان علم و حكمت كه حكمت را علم بود و علامت شبى در محضر دانش پژوهان كمى بگرفته خاطر بود…
شب هجران
شب هجران شب هجران شد و پيدا سحر نيست مگر خورشيد را بر ما نظر نيست چرا از حلقه بيرون داردم دوست مگر از حلقه…