از حباب آموز همت را که با صد احتیاج

از حباب آموز همت را که با صد احتیاج خالی از دریا برون آرد سبوی خویش را

ادامه مطلب

چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن

چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن

ادامه مطلب

ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد

ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد حنای عیدمی (ظ: من) از بهر بوسه پیدا شد

ادامه مطلب

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است

ادامه مطلب

همه تن شانه صفت پنجه گیرا شده ام

همه تن شانه صفت پنجه گیرا شده ام به امیدی که فتد زلف تو در چنگ مرا

ادامه مطلب

باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را

باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را خوش نمی آید به گل این هایهای عندلیب

ادامه مطلب

چسان در حلقه آغوش گیرم شوخ چشمی را

چسان در حلقه آغوش گیرم شوخ چشمی را که از شوخی نگین را از نگین دان می کند بیرون

ادامه مطلب

ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید

ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید ز بهر آن که نبودیم در حساب کسی

ادامه مطلب

گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد

گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد خنده سوفار گردد غنچه پیکان او

ادامه مطلب

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ

ادامه مطلب

بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من

بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟

ادامه مطلب

چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی

چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت

ادامه مطلب

سالم از سنگلاخ تن به کنار

سالم از سنگلاخ تن به کنار با همه شیشه جانی آمده ام

ادامه مطلب

گر چه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است

گر چه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است بوسه را چشم به جایی است که من می دانم

ادامه مطلب

آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد

آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟

ادامه مطلب

اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ

اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام

ادامه مطلب

چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب

چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب تا غرور آیینه را از دست اسکندر گرفت

ادامه مطلب

شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر

شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی

ادامه مطلب

گر نباشد در میان روی تو، از یک آه گرم

گر نباشد در میان روی تو، از یک آه گرم آب را در دیده آیینه خاکستر کنم

ادامه مطلب

آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا

آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا بارها شیرازه دیوان محشر کرده است

ادامه مطلب

چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟

چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟ نظر به پرتو خورشید نیست سنگ ترا

ادامه مطلب

شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است

شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است

ادامه مطلب

مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد

مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد پر برآورد (و) کنون شوق پریدن دارد

ادامه مطلب

به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی خیزد

به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی خیزد مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد

ادامه مطلب

خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید

خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید منصب میرابی سرچشمه آیینه را

ادامه مطلب

شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست

شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست شعله نیلوفری از شعله ها جانسوزتر

ادامه مطلب

لنگر نکرده ایم چو گوهر درین محیط

لنگر نکرده ایم چو گوهر درین محیط از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم

ادامه مطلب

تا شرم داشت منصب آیینه داریت

تا شرم داشت منصب آیینه داریت گرداندن لباس تو تغییر رنگ بود

ادامه مطلب

دانش آن راست مسلم که به تردستی شرم

دانش آن راست مسلم که به تردستی شرم گرد خجلت ز جبین پاک کند آینه را

ادامه مطلب

سیه گر کرد روزم چشم او، خود هم کشید آخر

سیه گر کرد روزم چشم او، خود هم کشید آخر مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر

ادامه مطلب

موجی است که تاج از سر فغفور رباید

موجی است که تاج از سر فغفور رباید چینی که در ابروی تو ای تلخ جبین است

ادامه مطلب

با بد و نیک جهان در دشمنی یکرو مکن

با بد و نیک جهان در دشمنی یکرو مکن تیغ چون خورشید تابان بر همه عالم مکش

ادامه مطلب

چنان که باده کند پشت دار صهبا را

چنان که باده کند پشت دار صهبا را ز خط پشت لب افزود نشائه لب او

ادامه مطلب

شود سعادت دولت نصیب اهل قلم

شود سعادت دولت نصیب اهل قلم هما ز کوچه این استخوان بدر نرود

ادامه مطلب

مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش

مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش که روز هم شب تارست بر گدای چراغ

ادامه مطلب

به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟

به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟ چنین که عزم ترا پای سعی در بندست

ادامه مطلب

در پرده نمود از عرق شرم تلافی

در پرده نمود از عرق شرم تلافی در ظاهر اگر روی تو آتش به جهان زد

ادامه مطلب

سهل باشد بند کردن ناخنی در بیستون

سهل باشد بند کردن ناخنی در بیستون پیش برق تیشه من کوه میدان می دهد

ادامه مطلب

می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را

می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده

ادامه مطلب

به فریب کسی ز راه مرو

به فریب کسی ز راه مرو یوسف من، اگر برادر توست

ادامه مطلب

در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش

در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد

ادامه مطلب

عکس رخ تو آینه را چون نگار بست

عکس رخ تو آینه را چون نگار بست بر گرد شهر حسن ز آهن حصار بست

ادامه مطلب

گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل

گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل سرو بالایی که ما داریم سر تا پا گل است

ادامه مطلب

بهای بوسه اش سر می دهم چون زر نمی گیرد

بهای بوسه اش سر می دهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد

ادامه مطلب

درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم

درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم که رنگ چهره گل را گران پرواز می بینم

ادامه مطلب

عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است

عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت

ادامه مطلب

نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی

نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل

ادامه مطلب

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند

ادامه مطلب

تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست

تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست قطره آبی که نوشد تیغ، جوهر می شود

ادامه مطلب

در خوش قماشی از بر رو دست برده ام

در خوش قماشی از بر رو دست برده ام باریک شو مشاهده کن تار و پود را

ادامه مطلب