یحیا جواهری
آسودنی که نیست فقط عمر سودن است
آسودنی که نیست فقط عمر سودن است آدمربای دهر به فکر ربودن است اینجا دگر به ناخن و انگشت کار نیست راز گره خلق به…
از آنشب زیبا فقط غوغای سگها ماند
از آنشب زیبا فقط غوغای سگها ماند پیمانهها خالی شد و رقاصه تنها ماند وقتی زمین لرزید رقص مرگ را دیدم یک شهرِ بعد از…
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش پناه برده به دنیای خاطرات خودش کسی که یکتنه با موج کشمکش دارد هم اوست منتظر قایق…
کس نیست در این شهر، بگیرد خبرم را
کس نیست در این شهر، بگیرد خبرم را یا آورد از کوچه، دلِ در به درم را تنهایی و اندوه، چو مور و ملخ…
سخت است خطکشیدن دور گذشتهها را
سخت است خطکشیدن دور گذشتهها را در آینه ندیدن فال فرشتهها را تنها مخاطبم بود؛ اما چه دیر فهمید میخواند گاهگاهی این دلنوشتهها را…
دل آزار اند؛ اما عالمی دیوانهٔ آنها
دل آزار اند؛ اما عالمی دیوانهٔ آنها فرو افتاده گیسوها به روی شانهٔ آنها شمالک شد ببین آن روسریها جای خود هستند؟ به شهر…
چقدر چشم به راه تو نشستن سخت است
چقدر چشم به راه تو نشستن سخت است انتظار و پس از آن، پنجرهبستن سخت است به همین جرم که چشم و رخ ما…
پشت دریا درهیی آیا هست؟
پشت دریا درهیی آیا هست؟ خیل آهوبرهیی آیا هست من به پرواز خود ایمان دارم تو بگو پنجرهیی آیا هست ای که محتاج مسیحانفسی…
با تنوری که در این خانه برافروختهاند
با تنوری که در این خانه برافروختهاند چند دیوانه دل و دامن ما سوختهاند مذهب و ملت شان چیست که این کوردلان جز الفبای…
آه دلم دلم دلم، کم کمک آب میشوی
آه دلم دلم دلم، کم کمک آب میشوی پا مکش از گلیم خود؛ خانهخراب میشوی باز بیا سراغ من، کفتر چارباغ من دور مرو…
یک جمع را بزن بزن روزگار کشت
یک جمع را بزن بزن روزگار کشت یک جمع دلگداخته را زلف یار کشت نه سیل و صاعقه، نه گلوله نه عاشقی ای دل گواه…
هنوز فاصله بسیار و جاده پُر سنگ است
هنوز فاصله بسیار و جاده پُر سنگ است هنوز حرف و حدیث جهان ما جنگ است هنوز هر چه گل خنده است مصنوعیست و گلفروش…
نیمهشبها من و این عادت شبخیزیها
نیمهشبها من و این عادت شبخیزیها وای از این حال پریشان و غمانگیزیها شب که شد خاطرهها در دلم آوار شوند کاش تکرار شود آن…
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش
نشسته چون خودِ بودا به سومنات خودش پناه برده به دنیای خاطرات خودش کسی که یکتنه با موج کشمکش دارد هم اوست منتظر قایق نجات…
من و این دغدغهٔ هی چه شود…ها چه شود
من و این دغدغهٔ هی چه شود…ها چه شود جنگ و دعوای دِه پایین و بالا چه شود خوش به حالت که به این چرخ…
مرغ از چمن
مرغ از چمن غزال ز هامون گریخته لیلی ز قریه گم شده مجنون گریخته در پشت مرز کاهن اعظم به خشم گفت: یاران من ز…
گور تنهایی من سرد و خموش است بسی
گور تنهایی من سرد و خموش است بسی سرِ شام است دو سه شمع نیفروخت کسی دل آوارهام امشب ز خدا میخواهد همگپی، همسفری، هموطنی،…
کیست اینجا؟ چیست اینجا؟ شهری از آینهها
کیست اینجا؟ چیست اینجا؟ شهری از آینهها چارسو دلهای عاشق، چارسو شهر خدا یک دل عاشق بیاور، کوه را از جا بکن در دل این…
قلیان خرابم کرد، دکتر داد زد هشدار!
قلیان خرابم کرد، دکتر داد زد هشدار! دیوانه جان! این ریههات افتاده است از کار عاشق که باشی، شعر هم دیوانهات سازد لبهات میسوزند: هی…
عکس خود را در دل آیینه دیدم گریه کردم
عکس خود را در دل آیینه دیدم گریه کردم قصهی ناگفتهاش را تا شنیدم گریه کردم عکس من! آیا منم این؟ این منم؟ نه؛ باورم…
شهر من خانه خانه غم دارد
شهر من خانه خانه غم دارد سور و سات و ترانه غم دارد نه خراسان فقط، که آنسوتر آسیای میانه غم دارد بره آهو گریخت…
زندهگی را من و تو
زندهگی را من و تو سرخ یا زرد بلند و کوتاه همه از زاویهٔ عینک خود میبینیم آنکه از اول شب تا دم صبح همنشین…
رسیده در گمان من ز گوشه و کنارها
رسیده در گمان من ز گوشه و کنارها شرنگس پیالهها به گوش میگسارها که رفتهاند پشت هم به جادههای مزدحم به جستجوی جامکی جدا جدا…
دو قدم مانده میان من و تو فاصله یار
دو قدم مانده میان من و تو فاصله یار هله یار و هله یار و هله یار و هله یار دو رفیق و دو مسافر…
دل را سپردهایم به دست تو دلشکن
دل را سپردهایم به دست تو دلشکن این شیشه را به سنگ چرا میزنی؟ مزن! در هر غزل مخاطب و معشوق من تویی در عشق…
دراین هوای نفسگیر و مرگی و دودی
دراین هوای نفسگیر و مرگی و دودی نفس کشیدی و خفتی؛ ولی نیاسودی به پایتخت، هوا تیره و غبارین است تو نیز پنجرهها را به…
در بادبان فتاده چپ و راست، بادها
در بادبان فتاده چپ و راست، بادها دریا کر است نشنود این جیغ و دادها چیزی شبیه نالهٔ ماقبل خودکشیست این زنده باد گفتن و…
حرف آیینهدلان است صراحت دارد
حرف آیینهدلان است صراحت دارد روی برتافتن از عشق قباحت دارد چه توان کرد که چون زهر هلاهل باشد نمک خنده بر آن دل که…
چه زیبا میدرخشد ماه در شیراز حافظ جان
چه زیبا میدرخشد ماه در شیراز حافظ جان غزل ماه است و کلک تو غزلپرداز حافظ جان پس از قرآن، غزلهای تو زینتبخش هرخانهست به…
جوانک چرخ زد کاغذپرانش در هوا گم شد
جوانک چرخ زد کاغذپرانش در هوا گم شد تمام هستیاش انگار در آن ماجرا گم شد من او را میشناسم، او ز جمع «ردمرزیها»ست وطن…
تو رفتهای و طنین صدای تو باقیست
تو رفتهای و طنین صدای تو باقیست دلم هنوز بزنگاه صبر و مشتاقیست زبان فلسفه و شعر را نمیفهمد گمانم این دلِ عاشق، جوان قشلاقیست…
تلخ است نی، که تلخترین است زندهگی
تلخ است نی، که تلخترین است زندهگی بار گران به دوش زمین است زندهگی نامرد و بدقیافه و بسیار بیوفا آه ای خدای خوب! همین…
پیری رسید و یک غم دیگر اضافه شد
پیری رسید و یک غم دیگر اضافه شد قد خمیده را خمِ دیگر اضافه شد با هیٲت دو چشم تو در پایتخت دل یک جنگ…
به دستِ باد چمد، زلف یار چون پرچم
به دستِ باد چمد، زلف یار چون پرچم به پیش می رود این مادهشیرِ آهو رم ستون پنجم چشمش گزارش آورده که نیست سنگر دلهای…
بعد از این مرا بنوش آی جام لعنتی
بعد از این مرا بنوش آی جام لعنتی تا ز خود برَد مرا این حرام لعنتی این نفس کشیدن است اینکه نیست زندهگی مرگ بر…
بازهم تنگ غروب است
بازهم تنگ غروب است هوا نارنجیست خون خورشید چکید و همه جا نارنجیست یحیا جواهری
با عشق زندهگی کن و با غم کمیبخند
با عشق زندهگی کن و با غم کمیبخند هر ماه نیست ماه محرم کمی بخند جنگ است این قبول بلی، گریه نیز هست در این…
این جماعت بدون می مستاند
این جماعت بدون می مستاند دزدهای چراغ در دستاند تا هوا گرگ و میش شد کم کم همه در حزب باد پیوستند هم به محراب،…
ای چرخ سرگردان تو هم این روزها غمگینتری
ای چرخ سرگردان تو هم این روزها غمگینتری برعکس میچرخی چرا، آرام و با تمکینتری هرشب چراغ ماه را بر سقف آویزان کنی امشب تو…
آنسوی مرز، بانگ برآمد هلا بهشت!
آنسوی مرز، بانگ برآمد هلا بهشت! نقد است مژدهگانی ما بر شما بهشت دیگر درنگ چیست؟ بهشت این حوالی است از انتحار، فاصلهیی نیست؛ تا…
آسمان دورهگرد دلتنگ است
آسمان دورهگرد دلتنگ است ابر هم سازِ گریه آهنگ است مردهگان صلح میکنند؛ نه ما صلح ما نام دوم جنگ است ما به خر زندهباد…
از آسمان چو حضرت آدم سقوط کرد
از آسمان چو حضرت آدم سقوط کرد تنها نبود، با زن و با غم سقوط کرد رنگینکمان خندهٔ ما یک بهانه بود تا پلک باز…
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد
نامرد با لطایف ابلیس، مرد شد دانای شهر خر نشد و دورهگرد شد مردی که گفت خاک وطن را طلا کند خود تاجر طلا…
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست یکی و یک نفر؛ اما دلش چو دریاییست به طنز یا که به جِد گفت در زمین خدا کسیکه…
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است پرنده گر بپرد زآشیانه مجبور است کجا رود که اسیر شکارچی نشود پرندهیی که سراپاش…
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات نیست درشعر گپ از سلسلهٔ موی کجات از خدا خواستهام تا که خودش راست کند کجی…
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن!
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن! این فتح مال توست، شکستاش از آنِ من آن چادر بنفش گل سیب تو هنوز گوید…
بینفسهای تو ای عشق چه تنها بودم
بینفسهای تو ای عشق چه تنها بودم هرکجا دلهرهیی بود؛ من آنجا بودم چون درختی ز شبیخون عطش میمردم ناگهان چشم گشودم لب دریا…
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی مانند یک سیگار با کبریت در دادی ما پارههای دل به راهت ریختیم و تو… یک دسته…