یحیا جواهری
از تو امشب یک «خداحافظ» بدهکارم رفیق
از تو امشب یک «خداحافظ» بدهکارم رفیق این دل و آن دل مکن دیگر میازارم رفیق شاید امشب شاعری خود را طنابآویز کرد صبح خواهی…
هر روز مینویسند این سردبیرها
هر روز مینویسند این سردبیرها در روزنامهها سخن از مرگ و میرها هر روز از خدا طلب مرگ میکنند بابابزرگها چه که حتا صغیرها…
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند پشت سر یاغی آشفتهروانت خواند گاه از حد گذرد رنج تظاهر کردن آنقدر مسخ که معشوقه…
شهر من خانه خانه غم دارد
شهر من خانه خانه غم دارد سور و سات و ترانه غم دارد نه خراسان فقط، که آنسوتر آسیای میانه غم دارد بره آهو…
دلی دارم ندانم دلبرم کیست
دلی دارم ندانم دلبرم کیست نشسته پشت مژگان ترم کیست گهی چشمک زند؛ گه مات گردد چراغ فکر من در دفترم کیست؟ چنان محو…
خبر این است که در شهر هیاهو شده است
خبر این است که در شهر هیاهو شده است چشمها زل زده انگار که جادو شده است خویشتندارترین مرد در این شهر غریب خپ…
تنی از مرمر و تنپوش گلابی دارد
تنی از مرمر و تنپوش گلابی دارد باغی از لاله و نیلوفر آبی دارد با همه جذبه و لطف و هنر و والایی عشق؛…
بمان که با تو دل خسته شاد خواهد شد
بمان که با تو دل خسته شاد خواهد شد حکایت تو به تقویم یاد خواهد شد سکوت کاذب این شهر بیحضور شما شکار سلسلهٔ…
آنطرفتر پشت دریا بر بلند آسمان
آنطرفتر پشت دریا بر بلند آسمان ماه نخشب میخرامد دلکش و دامنکشان ماه نخشب در بخارا، ماه مولانا به بلخ ماه دیگر شهر حافظ،…
یک حرف جیم در دلکات جا نمیشود؟
یک حرف جیم در دلکات جا نمیشود؟ این تشنهلب، مسافر دریا نمیشود؟ بگشای در به روی جوانی که پیر شد اما چه سرد گفت «که…
هی شرنگس میکند روی هوا زنجیرها
هی شرنگس میکند روی هوا زنجیرها چارسو زنجیرها بر دست و پا زنجیرها دل، پلنگ مست من در خون تپید آزاد شد کیست دشمن؟ گفت:…
هر روز مینویسند این سردبیرها
هر روز مینویسند این سردبیرها در روزنامهها سخن از مرگ و میرها هر روز از خدا طلب مرگ میکنند بابابزرگها چه که حتا صغیرها «تاشو،…
نه پرستو، نه کبوتر، نه بهار است اینجا
نه پرستو، نه کبوتر، نه بهار است اینجا شاخه را شور مده لانهٔ مار است اینجا جای امنی که در این مُلک توان یافت کجاست…
میان ما چو حسابات میدهریز نباشد
میان ما چو حسابات میدهریز نباشد غم محاکمه در روز رستخیز نباشد من آن هوای پلنگانه را به چشم تو دیدم چو گرگ و میش…
من به عشق تو و ایمان تو باور دارم
من به عشق تو و ایمان تو باور دارم وای از این دل که ز دست تو سراسر خون است حجم عشق تو در این…
ما را نه گرگ و گلهی کفتار میکُشد
ما را نه گرگ و گلهی کفتار میکُشد چوپان خِنگ و رمهی بیخار میکُشد با جنگ و عشق مشتویخن گشتهایم ما طالب اگر نکُشت غم…
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش بر وعدهٔ خود وفا ندارد؛ میلیش با آنکه خود از زور خدا آگاه است ترسی اگر از خدا ندارد؛…
کسی به خاطر یک زاغ پیر میمیرد
کسی به خاطر یک زاغ پیر میمیرد گرَش به خنده بگویی بمیر، میمیرد کنار جاده نشسته کسی که هر ساعت هزار بار خودش ناگزیر میمیرد…
غریبه است در این شهرِ بیوفا؛ عاشق
غریبه است در این شهرِ بیوفا؛ عاشق نیافت گمشدهاش را به هیچجا عاشق پس از غروب در این شهر جای امن کم است تو هم…
صحرا پُرِ گرد است؛ ولی نیست سواری
صحرا پُرِ گرد است؛ ولی نیست سواری روشن نتوان کرد به شمعی شبِ تاری یک ساحل آرام در این شهر ندیدم تا بار غمم را…
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است
سفر دراز و زمین گرد و آسمان دور است پرنده گر بپرد زآشیانه مجبور است کجا رود که اسیر شکارچی نشود پرندهیی که سراپاش زخم…
ز خدنگ روزگاران به کجا گریزد این دل
ز خدنگ روزگاران به کجا گریزد این دل دل و زخمهای کاری؛ من و یکهزار مشکل به مریض عشق اینجا چقدر دریغ کردند دو سه…
دیر شد چشم به راهیم که یاری برسد
دیر شد چشم به راهیم که یاری برسد کشتییی گمشدهٔ ما به کناری برسد آسمان، ماه، زمین، قسمت و تقدیر، فلک بگذارید که یاری به…
دلم گرفته از این روزگار در به دری
دلم گرفته از این روزگار در به دری از این زمانهٔ پرفتنهٔ سگی و خری دلم گرفته چو شیری که پا به زنجیر است به…
دستم بگیر هرچه نباشد تو یارمی
دستم بگیر هرچه نباشد تو یارمی ماه قبیله دختر ایل و تبارمی این رسم عاشقیست که من فکر میکنم بعد از وفات نیز تو شمع…
در حسرت پروازم، کو آن پر و بالم
در حسرت پروازم، کو آن پر و بالم چون سایه به دنبال خودم، وای به حالم دل با تو اگر عشق نورزد؛ به چه ارزد؟…
در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده
در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده که شادی و رقص اینجا با گریه گره خورده لبها همه خاموشاند، دلها همه در…
چو آن معشوق از ما نیست راضی
چو آن معشوق از ما نیست راضی نه مستقبل به کار آید؛ نه ماضی درِ میخانه بگشا؛ تا ببینی شراب مفت و توجیهات قاضی یحیا…
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن!
چشم تو فتح کرد دلم را؛ دهُل بزن! این فتح مال توست، شکستاش از آنِ من آن چادر بنفش گل سیب تو هنوز گوید به…
تو همان ماه بلندی، منم آن شام هرات
تو همان ماه بلندی، منم آن شام هرات چشمهایم چو هریرود به دیدار تو مات یک خدا دارم و یک یار خراسانی خوب که خدا…
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست اینجاده هم در ازدحام دست و پا تنهاست قرن هیاهو، قرن تنهایی و دلتنگیست حس میکنم این روزها…
تا در تن مان هست نفس میجنگیم
تا در تن مان هست نفس میجنگیم گه با خود و گه با همه کس میجنگیم در گوشهٔ باغ وحش، مانند دو گرگ با هم…
بیتو نگاهِ آیینه مغشوش میشود
بیتو نگاهِ آیینه مغشوش میشود شعر سپید، بیتو سیهپوش میشود خواهی بیا و خواه نیا؛ هر چه میل توست این شمعِ آخر است که خاموش…
به رنجستان هستی، این تپیدنهای ما رنج است
به رنجستان هستی، این تپیدنهای ما رنج است كسی اینجا نمیداند كه دنیا تا كجا رنج است اگر دستت به جایی میرسد شمعی فراهم كن…
به اندازه تمام تیرهایی
به اندازه تمام تیرهایی که دشمن پیش پایت فیر کرده دلم اینجا برایت هر دقیقه خدا گفته دعای خیر کرده دلم تنگ است و شب…
بچرخ چرخ فلک، ماه را زمینی کن
بچرخ چرخ فلک، ماه را زمینی کن خدات کم نکند کار اینچنینی کن به جای ناله و نفرین که وای تنهایم بیا به محفل مهتاب…
با دو سه لبخند دور سفرهها و میزها
با دو سه لبخند دور سفرهها و میزها دیدنیتر میشود دنیای مهرانگیزها نازنینا! از میان عطرهای مختلف میتراود از تنات بوی خوش جالیزها قاصد نوروز…
این شهر نه دریا و نه ساحل دارد
این شهر نه دریا و نه ساحل دارد اما به رهات هزار منزل دارد ای دوست مواظب قدمهایت باش سنگ و سرک و کوچهٔ ما…
ای دل چقدر حیلهگر و چربزبانی
ای دل چقدر حیلهگر و چربزبانی در جان منی باز چرا دشمن جانی من حوصله و حال ندارم، به تو گفتم زاین بیش مرا کوچه…
آه دلسوخته در پیرهنات میریزد
آه دلسوخته در پیرهنات میریزد شعله تا قد بکشد در یخنات میریزد عقل و چشم و جگر و قلب ندارد آتش تو نباشی به گریبان…
اگر این رابطهها پیش تو معنا میداشت
اگر این رابطهها پیش تو معنا میداشت خانهی دوست برای دو نفر جا میداشت همدمی نیست که باهم دوصدا گریه کنیم کاش این دشت خدا…
از بغض، از سکوت گلوهای مان پُر است
از بغض، از سکوت گلوهای مان پُر است این آخرین پیالههم از شوکران پُر است امشب نبرد صاعقه و کوه دیدنیست ای ابر! گریه کن…
نه علم ارسطو نه فنون رازی
نه علم ارسطو نه فنون رازی عالم همه عشق است نه بازی بازی آینه و آب هم غزل میخوانند در بلخ به نام سعدی…
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش بر وعدهٔ خود وفا ندارد؛ میلیش با آنکه خود از زور خدا آگاه است ترسی اگر از خدا…
شستم از دیوار دل، حرف و حساب کهنه را
شستم از دیوار دل، حرف و حساب کهنه را ریختم در کوچهٔ ساقی شراب کهنه را ماه من یک روسری کافیست حرفش را مزن…
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد حتا دلم پس از مرک، جا و مکان ندارد این تابلوی رنگین، این مجمعالجزایر جز آه…
حالا که صبر و حوصله سرریز شد نیا
حالا که صبر و حوصله سرریز شد نیا گل کوچ کرد، آخر پاییز شد؛ نیا آنجا به خیمههای «مغلدختران» بمان اینجا تمام طایفه، چنگیز…
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست اینجاده هم در ازدحام دست و پا تنهاست قرن هیاهو، قرن تنهایی و دلتنگیست حس میکنم این…
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن آخرین صحنهٔ ما بود گم و گور شدن جز به مرداب رسیدن ثمری هیچ…
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت صفها منظم بود و نام و ننگ معنی داشت در رادیوها جای هر چیزی مشخص بود هم…