یحیا جواهری
گر بدینسان اشک بر مژگان ما خون میشود
گر بدینسان اشک بر مژگان ما خون میشود کیست تا گوید که فردا حال ما چون میشود در روایت نیست؛ اما فیلسوفان گفتهاند: تا «هزار…
کتاب نانوشتهام مرا مرور میکنی
کتاب نانوشتهام مرا مرور میکنی چو برگبرگ میشوم تو جمع و جور میکنی قطار تا که میرسد از ایستگاه میپری نگات میکنیم و تو ز…
عصرها رنگ هوا تا پرتقالی میشود
عصرها رنگ هوا تا پرتقالی میشود دل دچار بدرقم آشفتهحالی میشود سخت میترسم ز رفتنهای بیبرگشت، یار یک مسافر میرود یک شهر خالی میشود عشق…
شود آیا که در این کلبه درآیی شبکی
شود آیا که در این کلبه درآیی شبکی قفل را بشکنی و در بگشایی شبکی ماه در دست فرود آیی از آن بالاها هی بجویی…
زیر پل هرچه جوان است جگرسوخته است
زیر پل هرچه جوان است جگرسوخته است خرمن هستی شان شکل دگر سوخته است نیمهٔ آخر یک شمع، جوانی معتاد دیدمش داغ به دل، شعله…
رفتیم آنقدر که دگر پا نمانده است
رفتیم آنقدر که دگر پا نمانده است مرزی گشوده نیست، دری وا نمانده است در لحظهٔ عبور، نگهبان مرز گفت: «برگرد یا بمیر دگر جا…
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ یعنی تمام هستی ما دود شد با جنگ در خورجین نسل ما هر چه بخواهی هست تریاک،…
دلتنگ تو ام یار بیا! صبر ندارم
دلتنگ تو ام یار بیا! صبر ندارم دور از تو در این حال و هوا صبر ندارم صبرم به سر آمد؛ دگر آن نای و…
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور به سان ساتگینهای معلق در هوا انگور گهی همرنگ لاله، گه پیاله پر می روشن گمانم خوب میفهمد…
در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی
در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی ای ماه شب تار دمت گرم کجایی؟ پاییز که آمد قدمش خیر، به من چی من چشم به…
حضرت عشق اگر مسٲله آموز شود
حضرت عشق اگر مسٲله آموز شود مردِ کم عرضه محال است که پیروز شود با چنین حوصلهٔ اندک و زور و زرِ کم وای اگر…
چه کسی فکنده آتش به درون جانم امشب
چه کسی فکنده آتش به درون جانم امشب که شراره میتراود ز رگ زبانم امشب نه هوای کعبه در دل ٬ نه خمار باده در…
چارسوی خانه جز دیوار نیست
چارسوی خانه جز دیوار نیست نصف شب شد؛ هیچکس بیدار نیست در تمام کوچه – این ناوقتِ شب – جز صدای مردِ چوکیدار نیست دستمُزد…
تو کیستی که غمت هیچجا نمیگنجد
تو کیستی که غمت هیچجا نمیگنجد تبسم تو در آیینهها نمیگنجد جمال و جذبهٔ پر شور و عارفانهٔ تو به قاب تذکرة الاولیا نمیگنجد چنانکه…
تند میچرخد و بر دور و برش میخندد
تند میچرخد و بر دور و برش میخندد همه جا باهمهی درد سرش میخندد عابری گفت: «کسی آمده در شهر که او مثل دیوانه به…
پیشبینی میکنم یک روز غوغا میکنی
پیشبینی میکنم یک روز غوغا میکنی پهلوان عشق را آقای دنیا میکنی با دو دست مهربانت باز یکبار دگر پرچم افتاده را از خاک بالا…
بیا و ختم کن حالات تلخ اضطراری را
بیا و ختم کن حالات تلخ اضطراری را به تنگ آمد دلم دیگر میار این بدبیاری را شنا در چشمهٔ مهتاب هم از دل نخواهد…
به دنبال کیای منزل به منزل
به دنبال کیای منزل به منزل مرا هم میکشانی با خود ای دل خیالاتی شدم: در میزند یار و من با ماه میگردم مقابل
بگذارید مرا، دور و برم مال شما
بگذارید مرا، دور و برم مال شما دل من مال خودم، دست و سرم مال شما عشق بسیار عزیز است به من بگذارید هفت جد…
ببخشید؛ اگر من تو را دوست دارم
ببخشید؛ اگر من تو را دوست دارم چو عطر «تلاجن»* تو را دوست دارم نه معشوقهبازم؛ نه هم خار در چشم خدا گفته ای زن!…
با تو کُشتی گرفت؛ با ما هم
با تو کُشتی گرفت؛ با ما هم پهلوانپنبه بود دنیا هم هیهی جنگ تنبهتن کم بود که رسید آفت کرونا هم؟ چشم بر فرش سرخ…
این قدر سخن ز غّره و سلخ مکن
این قدر سخن ز غّره و سلخ مکن ای دلشکن! اوقات مرا تلخ مکن! شمشیر بکَش، خودت بکُش حرفی نیست تسلیم جزای قاضیِ بلخ مکن!!!
ای خاک به گور آن فلان ابن فلان
ای خاک به گور آن فلان ابن فلان گر تاجر و فاجرست و گر فلسفهدان بگذر، به جهنم که فلانی دزد است ما را به…
آنطرفتر پشت دریا بر بلند آسمان
آنطرفتر پشت دریا بر بلند آسمان ماه نخشب میخرامد دلکش و دامنکشان ماه نخشب در بخارا، ماه مولانا به بلخ ماه دیگر شهر حافظ، بانوی…
آفاق زند خندهٔ مستانه به نوروز
آفاق زند خندهٔ مستانه به نوروز باد است گل آورده سرِ شانه به نوروز این خستهدلاناند که با فرق رواناند میخانه به میخانه به میخانه…
از اینجا تا شمالی گریه کردم
از اینجا تا شمالی گریه کردم حوالی تا حوالی گریه کردم جسد را گورکنها برده بودند کنار قبر خالی گریه کردم یحیا جواهری
نه خنده، نه گریه، نه هم آواز، نه پرواز
نه خنده، نه گریه، نه هم آواز، نه پرواز دلتنگ شدم پرچمات ای عشق! برافراز تا بِه شود احوال دلم میبرم او را از…
کمکم هوای زمزمه از دست میرود
کمکم هوای زمزمه از دست میرود آن لذت مکالمه از دست میرود بیعشق، این عصارهٔ اکسیژن حیات دار و ندار ما همه از دست…
شامات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است
شامات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است از صلح بگو، صلح خط اول عشق است از جنگ تو رسوا شده این ملک به…
دل را به آب دیدۀ مجنون سرشتهام
دل را به آب دیدۀ مجنون سرشتهام اینجا به جز درخت محبت نکِشتهام تو دانی و خدای همه عاشقان که ها… عشق است حرف…
چه لذت است به نوروز یا حمل بیتو
چه لذت است به نوروز یا حمل بیتو که طعم زهر هلاهل دهد عسل بیتو به چارباغ سخی روز جندهبالا هم فقط جماعت خلقاند…
پشت یک شعر قشنگ، دل من دق شده است
پشت یک شعر قشنگ، دل من دق شده است نکند بعدِ شکست باز عاشق شده است تا به او گفتم دل! شاعران غمگیناند گریهاش…
با مرگِ آدمها نمیمیرند این غمها
با مرگِ آدمها نمیمیرند این غمها غمها رفیق روز و ماه و سال آدمها دریا صدا زد: ماهیان تشنه را دریاب ای ابر! ای…
امسال جای گل همهجا بود نام گل
امسال جای گل همهجا بود نام گل یکهفته کس ندید دریغا دوام گل موسیقی بهار دلی را تکان نداد آهنگ گریه داشت سلام و…
یک چای تازه دَم کن و از شعر دَم مزن
یک چای تازه دَم کن و از شعر دَم مزن ما را به چشم مردم بیگانه کم مزن از کلیات شمس دو سه تا غزل…
هوا در آن بلندیها چطور است
هوا در آن بلندیها چطور است از اینجا خستهام آنجا چطور است؟ به تنگ آمد دلم در این جزیره سفر در قلب افریقا چطور است…
هر جوجهمرغ، باز شکاری نمیشود
هر جوجهمرغ، باز شکاری نمیشود گنجشک رنگکرده قناری نمیشود در هفتخوان حادثه رستم ضرورت است این فتح، با تضرع و زاری نمیشود مثل حیاطِ خانهٔ…
نفسی هست بیا دست به کاری بزنیم
نفسی هست بیا دست به کاری بزنیم یاعلی گفته و تیغی به تغاری بزنیم هستیِ ما دونفر، جز دو نفس چیزی نیست هی چطورست که…
من یک تنِ تنهایم از جمع پریشانان
من یک تنِ تنهایم از جمع پریشانان گمگشتهی من اینجاست؛ در شهر مسلمانان آن گمشده گر ناید، دیگر به چه کار آید؛ هر روز غم…
من بلا میجویم؛ اما تو بلاگردانمی
من بلا میجویم؛ اما تو بلاگردانمی جانمی، جانانمی، بادارمی، سلطانمی قصههایت در هزارویکشب من خاطرهست قصهگو! امشب بیا؛ با یک غزل مهمانمی چشم در راهم؛…
لای و گل است و جاده، خیل گدا و گاری
لای و گل است و جاده، خیل گدا و گاری مردم هراسناكاند چون لشكر فراری این شهر پرجماعت، انگار پایتخت است بغض است در گلویش،…
گر دل برود با جان چه کنم، با چشم ترِ گریان چه کنم
گر دل برود با جان چه کنم، با چشم ترِ گریان چه کنم یکسو غم دل، یکسو غم جان، با این چه کنم؟ با آن…
کابل سلام، یار قدیمی چگونهای؟
کابل سلام، یار قدیمی چگونهای؟ با دوستان خوب و صمیمی چگونهای؟ کابل سلام، باز کن از چهره اخمهات تا آفتاب بوسه فشاند به زخمهات کابل،…
عشق گُم شد در میان آه آه و واه واه
عشق گُم شد در میان آه آه و واه واه عاشقی گل میکند با یک تبسم، یک نگاه این قدر «رفتم» مگو، معشوقهات صدبار گفت:…
شهریست که برشانۀ البرز سوار است
شهریست که برشانۀ البرز سوار است شهری که پر از همهمه و نور و نگار است این شهر نگینیست در انگشتر تاریخ همسایۀ آموست ملقب…
ساقی! تمام شهر پر از جنگ و داوریست
ساقی! تمام شهر پر از جنگ و داوریست پرکن پیاله را و بچرخان که خرخریست این شهر ـ گل به روی تو ـ دیوانهخانهییست مجنون…
رفتم، نیافتم دل بیغم به پایتخت
رفتم، نیافتم دل بیغم به پایتخت یک بزم شادیانه ندیدم به پایتخت دیدم نبود «کاکه» و سردار کابلی در ازدحام اینهمه آدم به پایتخت این…
دوستان! از منِ ناکردهگنه درگذرید
دوستان! از منِ ناکردهگنه درگذرید این دل متهمم را بزنید و ببرید هنرم شعر و کمی عشق و دو خط دلتنگی ادبیات من این است…
دلی دارم ندانم دلبرم کیست
دلی دارم ندانم دلبرم کیست نشسته پشت مژگان ترم کیست گهی چشمک زند؛ گه مات گردد چراغ فکر من در دفترم کیست؟ چنان محو لقای…
دستی بر آسمانم و دستی به روی دل
دستی بر آسمانم و دستی به روی دل من خسته از دلم، دلم اما ز من خجل عمری گذشت و وانشد از آسمان دری تا…