یحیا جواهری
با دو سه لبخند دور سفرهها و میزها
با دو سه لبخند دور سفرهها و میزها دیدنیتر میشود دنیای مهرانگیزها نازنینا! از میان عطرهای مختلف میتراود از تنات بوی خوش جالیزها قاصد نوروز…
این شهر نه دریا و نه ساحل دارد
این شهر نه دریا و نه ساحل دارد اما به رهات هزار منزل دارد ای دوست مواظب قدمهایت باش سنگ و سرک و کوچهٔ ما…
ای دل چقدر حیلهگر و چربزبانی
ای دل چقدر حیلهگر و چربزبانی در جان منی باز چرا دشمن جانی من حوصله و حال ندارم، به تو گفتم زاین بیش مرا کوچه…
آه دلسوخته در پیرهنات میریزد
آه دلسوخته در پیرهنات میریزد شعله تا قد بکشد در یخنات میریزد عقل و چشم و جگر و قلب ندارد آتش تو نباشی به گریبان…
اگر این رابطهها پیش تو معنا میداشت
اگر این رابطهها پیش تو معنا میداشت خانهی دوست برای دو نفر جا میداشت همدمی نیست که باهم دوصدا گریه کنیم کاش این دشت خدا…
از بغض، از سکوت گلوهای مان پُر است
از بغض، از سکوت گلوهای مان پُر است این آخرین پیالههم از شوکران پُر است امشب نبرد صاعقه و کوه دیدنیست ای ابر! گریه کن…
نه علم ارسطو نه فنون رازی
نه علم ارسطو نه فنون رازی عالم همه عشق است نه بازی بازی آینه و آب هم غزل میخوانند در بلخ به نام سعدی…
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش
گر دوست هوای ما ندارد؛ میلیش بر وعدهٔ خود وفا ندارد؛ میلیش با آنکه خود از زور خدا آگاه است ترسی اگر از خدا…
شستم از دیوار دل، حرف و حساب کهنه را
شستم از دیوار دل، حرف و حساب کهنه را ریختم در کوچهٔ ساقی شراب کهنه را ماه من یک روسری کافیست حرفش را مزن…
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد
دنیای من به جز عشق هیچ آسمان ندارد حتا دلم پس از مرک، جا و مکان ندارد این تابلوی رنگین، این مجمعالجزایر جز آه…
حالا که صبر و حوصله سرریز شد نیا
حالا که صبر و حوصله سرریز شد نیا گل کوچ کرد، آخر پاییز شد؛ نیا آنجا به خیمههای «مغلدختران» بمان اینجا تمام طایفه، چنگیز…
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست
تنها نه عابر در میان کوچهها تنهاست اینجاده هم در ازدحام دست و پا تنهاست قرن هیاهو، قرن تنهایی و دلتنگیست حس میکنم این…
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن
بعد از آن هی هی و تمثیل و آماتور شدن آخرین صحنهٔ ما بود گم و گور شدن جز به مرداب رسیدن ثمری هیچ…
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت
آنسالها الفاظ صلح و جنگ معنی داشت صفها منظم بود و نام و ننگ معنی داشت در رادیوها جای هر چیزی مشخص بود هم…
یکدل هزار دشمن و یکتن هزار تیر
یکدل هزار دشمن و یکتن هزار تیر آشفتهام چنانکه شب سال نو فقیر دنیا به چشم آدم تنها قشنگ نیست!!! بیعطرگل فضای باغچه هم نیست…
هی بیا زود بیا، لیک نیا با دو هوا
هی بیا زود بیا، لیک نیا با دو هوا یکدل و یکتن و یکبام، چرا با دو هوا؟ نه به داری، نه به باری، نه…
هر رهگذر گم است پی هفت و هشت خویش
هر رهگذر گم است پی هفت و هشت خویش من دلخوشم به رفتن بیبازگشت خویش حس میکنم به وقت خداحافظی هنوز دلبستهام به دِه و…
نگفتمت تو شبیه گلی و خوشبویی
نگفتمت تو شبیه گلی و خوشبویی که خود به صورت و معنا نکوتر از اویی چه فرق میکند اینجاده است؛ یا جنگل تو در هجوم…
مورچه بال و پر آورده خدا خیر کند
مورچه بال و پر آورده خدا خیر کند گربه هم شاخ درآورده خدا خیر کند من از این آدم دیوانه کمی میترسم جای کلاه، سر…
مگو قبیله جدا، عاشقی جدا باشد
مگو قبیله جدا، عاشقی جدا باشد برای عشق به هر دل همیشه جا باشد من آمدم به سلامات، مبند پنجره را سلام نقطهٔ پایان ماجرا…
ما را دو عادت است که در روزگار بد
ما را دو عادت است که در روزگار بد یا گریه میکنیم، یا خنده میکنیم مستیم؛ یا مفَرحِ بسیار خوردهایم؟ دشمن به پشت خانه و…
گاهی ز خدا، گاه ز مردم گله داری
گاهی ز خدا، گاه ز مردم گله داری جانم به لب آمد چقدر حوصله داری حیرانم از این عشق که با عالم و آدم هفتاد…
کس نیست در این شهر، بگیرد خبرم را
کس نیست در این شهر، بگیرد خبرم را یا آورد از کوچه، دلِ در به درم را تنهایی و اندوه، چو مور و ملخ آخر…
عمری که درآن عشق نباشد تلف است
عمری که درآن عشق نباشد تلف است این قطعه جواهر است باقی خزف است انگار علی و عشق همزاد هماند «خورشید یکی و نور او…
صبح است كودكی كه جهانگیر میشود
صبح است كودكی كه جهانگیر میشود ناگاه با تولد خود پیر میشود یك كوه شیشه روی هوا گشت منفجر یا آفتاب این همه تكثیر میشود؟…
سخت است خطکشیدن دور گذشتهها را
سخت است خطکشیدن دور گذشتهها را در آینه ندیدن فال فرشتهها را تنها مخاطبم بود؛ اما چه دیر فهمید میخواند گاهگاهی این دلنوشتهها را وقتی…
رها رها رها رها، دلم دلم دلم دلم
رها رها رها رها، دلم دلم دلم دلم در انتظار قایقی نشسته در سواحلم به هیچکس نگفتهام ز انتظار خستهام و خون نمیدود دگر به…
دویدهام دِه پایین و باغِ بالا را
دویدهام دِه پایین و باغِ بالا را بهار آبلهگون ساختم کف پا را من از ولایت عشقم هزاربار به بلخ به جستجوی تو گشتم پیادهروها…
دلم گرفته ازاین روزگار دربدری
دلم گرفته ازاین روزگار دربدری از این زمانهٔ پرفتنهٔ سگی و خری دلم گرفته چو شیری که پا به زنجیر است به باغ وحش نفس…
دست، زیر هزار سندان است
دست، زیر هزار سندان است جنگ انگشتها و دندان است سگ چوپان به قریه بر گشته گرگ در بین گوسفندان است گفت دستم به کارِ…
در خرابات دلم غلغلهیی نیست؛ برو!
در خرابات دلم غلغلهیی نیست؛ برو! من گرفتار خودم حوصلهیی نیست؛ برو! قسمت این بود که من بشکنم و دم نزنم از تو و چشم…
خسته، آهسته بیسلام و علیک
خسته، آهسته بیسلام و علیک آمد امسال بیصدا نوروز فرصت یک خجستهباد نداد؛ سرگران بود از ابتدا نوروز قحطسال عجیب لبخند است؛ گریههامان دلایلی دارد…
چهره بگشا از نقاب، ای ماهسیما اندکی
چهره بگشا از نقاب، ای ماهسیما اندکی صبح شد، پایین بیا از «باغ بالا» اندکی صحبت از بُنبستها یک اتفاق خوب نیست لااقل چیزی بگو؛…
چشم اندازی به غزلی از یحیا جواهری
چشم اندازی به غزلی از یحیا جواهری من شاعر کوچههای ناآرامم هر کوچه صدا کند مرا با نامم دیوار و در و پنجرهها میفهمند من…
تو نیم رخ بنما تا تمام ماه بمیرد
تو نیم رخ بنما تا تمام ماه بمیرد به پیش چشم تو خورشید صبحگاه بمیرد اگر تو حکم دهی عشق سربلند بماند اگر تو خنده…
تنها نشسته بود کسی را بیا نگفت
تنها نشسته بود کسی را بیا نگفت از آن نگفتههاش یکیهم به ما نگفت تا ته کشید جامِ پر از زهر و خنده کرد حتا…
تا تو مقابل منی با همه در تقابلم
تا تو مقابل منی با همه در تقابلم بیش میازما دگر تاب من و تحملم بوی گل و بهار را لشکر باد برده است ما…
بیتو حسرتکش ایام یتیمی شدهام
بیتو حسرتکش ایام یتیمی شدهام مردِ تنهایم و باشعر صمیمی شدهام مثل« آهستهبرو » مثل« ملاممدجان» روزگاریست که آهنگ قدیمیشدهام یحیا جواهری
به شاخ کوه اگر چون عقاب بنشینی
به شاخ کوه اگر چون عقاب بنشینی و یا به دورترین جا پناه بگزینی پس از مکاشفههای دقیق میفهمی که غیر عشق ندارد زمانه شیرینی…
بمانکه خوش گذرد لحظهها و ساعاتی
بمانکه خوش گذرد لحظهها و ساعاتی و با تو دفع شود هایوهویِ آفاتی میان ما و تو جز احترام چیزی نیست نه حرف نامتعارف، نه…
بُت تویی، بُتگر تویی، بُت را مجو در آسمان
بُت تویی، بُتگر تویی، بُت را مجو در آسمان تو خودت بُتخانهای، هم بُتتراش دیگران این طرفها چارسو لات و هُبل در گردشاند حیف شد…
با تو من مشکل ندارم تو میفزا مشکلی
با تو من مشکل ندارم تو میفزا مشکلی این نهنگ خسته را جا ده کنار ساحلی تشنهگی میبارد از هرسو عزیزم چاره چیست قحطسال ابر…
این خاک تیره ، خاک غم انگیز
این خاک تیره ، خاک غم انگیز گفتا دلت را بردار و برخیز ماتم فروش است این جا که ماییم آزاده برگرد ، دیوانه بگریز…
ای خوش به حالات با حریفان شعر میخوانی
ای خوش به حالات با حریفان شعر میخوانی در کافهها با ساز قلیان شعر میخوانی گاهی قناری میشوی گه چون کلاغ پیر در برف و…
او ز یار مینالد؛ من ز رنج بییاری
او ز یار مینالد؛ من ز رنج بییاری کار میدهد دستم آخر این خودآزاری تن به میله میکوبم چون پرندهی تنها بسلم، نمیمیرم وای ازاین…
امشب ستاره میچکد از آسمانِ باز
امشب ستاره میچکد از آسمانِ باز بگشای در تو نیز بیا! یار دلنواز! محصول یک نگاه و سلام و علیک نیست این عشق قصهایست که…
از دل از دنیا بگو، از آرزوها قصه کن!
از دل از دنیا بگو، از آرزوها قصه کن! قصه کن از کابل و بلخ و بخارا قصه کن من که حالا با تو هستم…
یادش بهخیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت
یادش بهخیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت لات و لتیره کم بود، خسدزد هم حیا داشت در کوچهٔ خرابات، ساز رباب سُر بود پرجوشتر…
کودک شد این دلم چقدر میدوانیاش
کودک شد این دلم چقدر میدوانیاش گنجشک را به سنگ مزن، میپرانیاش آن را که در پیالهٔ چشم تو غرق شد تا مرز عاشقی…
شب بهیاد تو به چشمکزدن ماه خوشم
شب بهیاد تو به چشمکزدن ماه خوشم به گل نقرهیی پیرهن ماه خوشم لامپها گرچه قشنگاند؛ ولی خانهگیاند من به شولای جهانتاب تن ماه…