یحیا جواهری
چو شبنم لای گلها خفتهای تو
چو شبنم لای گلها خفتهای تو غمات را پیش باران گفتهای تو مسافر چشم در راه است برگرد شبیه یک قطار رفتهای تو یحیا جواهری
چقدر چشم به راه تو نشستن سخت است
چقدر چشم به راه تو نشستن سخت است انتظار و پس از آن، پنجرهبستن سخت است به همین جرم که چشم و رخ ما زیبا…
تویی در آیینه من نیز در برابرِ تم
تویی در آیینه من نیز در برابرِ تم نه در برابر تم؛ بلکه نصف دیگر تم تو برکهای و منم ماهی قزلآلا حیات من به…
تو آفتابی و من تکدرخت پاییزم
تو آفتابی و من تکدرخت پاییزم بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم در آخرین نفس این دستهای عاشق را منِ فلکزده بر گردن که…
تاریک مانده خانهی ما کوچههای ما
تاریک مانده خانهی ما کوچههای ما ماهی بیاورید به ماتمسرای ما پیراهن شهید شد از لکههای خون گلگونه است نقشهی جغرافیای ما در گردباد فتنه…
بیطعم عشق رابطهها تلخ میشود
بیطعم عشق رابطهها تلخ میشود کیفیت سلام و صدا تلخ میشود این برج زهر مار چه باشد کمی بخند اوقات بندهگان خدا تلخ میشود هرگز…
به ماهیگیر میمانم کنار حوض نقاشی
به ماهیگیر میمانم کنار حوض نقاشی که ماهیهاش در خواباند و من یک آدمِ ناشی برای ماهیان، استخر کوچک مشکل جدیست که پندارند این دریاست؛…
به جای قهر؛ اگر آشتی کنی خوب است
به جای قهر؛ اگر آشتی کنی خوب است به هر طریقه محبت کمال مطلوب است سکوت و صبر من این روزها نمیفهمی شبیه قصهٔ صبر…
بده دست باران، گل و شبنمات را
بده دست باران، گل و شبنمات را بیافشان کمی عطر ابریشَمات را مپندار دیوانهام، دوست دارم ـ نه تنها خودت را که حتّا غمات را…
با من بیا بی من مرو! تو یار ماه و سالمی
با من بیا بی من مرو! تو یار ماه و سالمی من بیتو زنجیریستم تنها تو پَرّ و بالمی این جنگ و دعوا یکطرف، دل…
این كشمكشسرا هم روزی به لب غزل داشت
این كشمكشسرا هم روزی به لب غزل داشت آیینه خانهیی بود، خورشید در بغل داشت گلهای وحشی دشت از چشمه آب میخورد ابر و عروس…
آی شاعرنما جواهرجان!
آی شاعرنما جواهرجان! جمع کن فرش و بوریایت را اینقدر هایوهو مکن جانم، هیچکس نشنود صدایت را زود رفتی و دیرفهمیدی، آخرِ شاعری گدایی بود…
او خودش رفت و نفهمید که داغش مانده
او خودش رفت و نفهمید که داغش مانده سیبها نوبر و ناچیده به باغش مانده رفته آنجا که نیانداخت عرب، خوش باشد گرچه مرغ و…
آماج تیرهاست بدنها و بالها
آماج تیرهاست بدنها و بالها شیران گریختند ز شّر شغالها ما باختیم، قصهٔ بازی تمام شد افسوس عمر گمشده و حیف سالها پیغمبری نیامد و…
از خود مزاری بگذار و بگذر
از خود مزاری بگذار و بگذر مشتِ غباری بگذار و بگذر هر آرزویی خاک است اینجا داری، نداری بگذار و بگذر داغ غمات را از…
هوا در آن بلندیها چطور است
هوا در آن بلندیها چطور است از اینجا خستهام آنجا چطور است؟ به تنگ آمد دلم در این جزیره سفر در قلب افریقا چطور…
من نگفتم این استی؛ یا نگفتم آن استی
من نگفتم این استی؛ یا نگفتم آن استی گفتم آدمی؛ اما بِه ز دیگران استی نه، نگفتنم بهتر، زاین کنایه میرنجد این که دلکشی؛…
فراهم کن اوقات خوش با غزل
فراهم کن اوقات خوش با غزل که دمساز عشق است تنها غزل همه دلخوشیهای یک شاعر است دو سه تا دوبیتی و ده تا…
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ یعنی تمام هستی ما دود شد با جنگ در خورجین نسل ما هر چه بخواهی هست…
در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده
در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده که شادی و رقص اینجا با گریه گره خورده لبها همه خاموشاند، دلها همه…
تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت
تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت اینگونه بود کار خدا، کار سرنوشت شک نیست این که خالق ما خوش سلیقه است حتا…
بمانکه خوش گذرد لحظهها و ساعاتی
بمانکه خوش گذرد لحظهها و ساعاتی و با تو دفع شود هایوهویِ آفاتی میان ما و تو جز احترام چیزی نیست نه حرف نامتعارف،…
او شعر مینوشت دو سه بار گریه کرد
او شعر مینوشت دو سه بار گریه کرد در پشت میز خم شدو بسیار گریه کرد آیا چی مینوشت که کاغذ مچاله شد انگشتهاش…
یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها
یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها به کجاها که به جایی نرسد هیچ صداها یک نفر بیچمدان سفر و پای پیاده رفته…
یادش بهخیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت
یادش بهخیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت لات و لتیره کم بود، خسدزد هم حیا داشت در کوچهٔ خرابات، ساز رباب سُر بود پرجوشتر ز…
هرگز از درد ننالم که تویی تسکینام
هرگز از درد ننالم که تویی تسکینام در همه آیینهها عکس تو را میبینم تو به قدر دل و دنیای خودت دلشادی من به اندازهی…
نه شرم است و نه محتاج بهانه
نه شرم است و نه محتاج بهانه شکست دل در این آیینهخانه گهی بر دل بزن، گاهی به شیشه به سنگی میتوان زد صدنشانه شکار…
میخواستم آب، چشمه، شبنم بشوم
میخواستم آب، چشمه، شبنم بشوم در مزرعه بارانک نم نم بشوم یک عمر سرودم و سرودم آخر شاعر نشدم؛ کاشکه آدم بشوم باران که نگو…
من تشنهام، کویرم بر من ببار باران
من تشنهام، کویرم بر من ببار باران عطر شکوفهها را با خود بیار باران تو قطره قطره قطره با جان ما درآمیز هم با بهار…
ما هرچه کشیدیم ز یاران گلهیی نیست
ما هرچه کشیدیم ز یاران گلهیی نیست در انجمن صددلهها؛ یکدلهیی نیست بگذار که در مرگ خودم زار بگریم سوگند به قرآن که دگر حوصلهیی…
گرچه در شکل و شمایل روستاییزادهای
گرچه در شکل و شمایل روستاییزادهای اندکی مشکلپسندی، اندکی هم سادهای آدمیزادی؛ ولی با این جلال و دلبری از کجایی؟ از کدامین کهکشان افتادهای؟ شاید…
کسی که با تو سخنهای شاد میگوید
کسی که با تو سخنهای شاد میگوید نگفتههای دلش را به باد میگوید صبور باش که این مرد، قصهٔ شب را پس از مکاشفهٔ بامداد…
غزال وحشییی را رام کردم
غزال وحشییی را رام کردم دلِ سرگشته را آرام کردم میان این همه سیاره و نور تو را ماه شناور نام کردم نه چیده میوهٔ…
صد بار در میانهی آتش در آمدی
صد بار در میانهی آتش در آمدی ققنوسوار سوختی؛ اما بر آمدی رفتی که بال و پر بزنی شادتر شوی اما نشد، دوباره پریشانتر آمدی…
شامات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است
شامات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است از صلح بگو، صلح خط اول عشق است از جنگ تو رسوا شده این ملک به عالم…
زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست
زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست دستی که خاک باغچه را میسرشت نیست در پشت میز کوچک خود نیمههای شب مردی…
دیدم در این جزیره یک خندهوار جا نیست
دیدم در این جزیره یک خندهوار جا نیست گنجشک هم که باشی در آسمان هوا نیست آنجا کنار ساحل مردی ترانه میخواند: امروز زندهگی کن؛…
دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد
دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد خمار چشم تو فکر مَی و حشیش ندارد صفا و روشنیات را به غیر آیینه و…
دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت
دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت مثل غریبهها چقدر زود و ساده رفت آن نیمهروز گرم به پُرسان یک رفیق پای…
در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود
در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود ما گم شدیم لیلیی ما در عراق بود رفتیم تا جزیرهی آخر؛ ولی دریغ! پایان راه چشمه…
خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟
خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟ میبخشمات؛ ولی به سراغم نیا رفیق نارفته زیر تیغ چه دانی چه میکشم؟ دنیای عاشقیست پر از ماجرا…
چو شاعر مثل «نی» لب میگشاید
چو شاعر مثل «نی» لب میگشاید تکلم میکند غم میسراید سراسر روح شاعر نینواز است زهر نای آه و اندوه میفزاید خدا! این حوصلهٔ چلساله…
چه جویی آسمانها را، زمینی شو خدا اینجاست
چه جویی آسمانها را، زمینی شو خدا اینجاست فرود آ از بلندیها؛ خدا در چشم آدمهاست نه شمشیراست در دستش؛ نه خونریز است مژگانش به…
تیر شکستهپر به نشانی نمیخورد
تیر شکستهپر به نشانی نمیخورد مثل کلنگ کهنه به کانی نمیخورد دنیا هزار بار تکان خورد و بازهم یکروز ذوالفقار تکانی نمیخورد سرمایهدار! مرد شریف…
تو از تبار مُغلدختران مغروری
تو از تبار مُغلدختران مغروری به پلک چشم منی گرچه ظاهرآ دوری به دامنات نرسد دست هیچ جنگآور تو شاهدخت سرای امیرتیموری هوا پر است…
تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است
تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است زآن خندهها نشانهٔ دیگر نمانده است تنهایم آنقدر که برای گریستن بین قبیله شانهٔ دیگر نمانده است هنگام…
بیدوست هر شبم شبِ چلهست تا سحر
بیدوست هر شبم شبِ چلهست تا سحر نی ماه، نی ستاره و نی بانگ رهگذر فصل هزارویکشب ما تازه شد شروع این فصل، فصل عشق…
به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان
به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان که من غمگینِ غمگینم ورق را زود برگردان مرا صدبار کشتی آه، اما دوستانم را که دلخوناند…
به اینتمکین به اینناز و به اینشرم
به اینتمکین به اینناز و به اینشرم عزیز من! دلات شاد و دمات گرم صدا کردی صدایت شکرآمیز چو بانگ «بشنوازنی» دلکش و نرم بیافزاید…
بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم
بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم دگر بهانه ندارم به زور میخندم میان چار کمربند شهر محبوسم خوشم چنان که به شیراز یا سمرقندم بیا و…