با من بیا بی‌ من مرو! تو یار ماه و سالمی

با من بیا بی‌ من مرو! تو یار ماه و سالمی من بی‌تو زنجیری‌ستم تنها تو پَرّ و بالمی این جنگ و دعوا یکطرف، دل…

ادامه مطلب

این كشمكش‌سرا هم روزی به لب غزل داشت‌

این كشمكش‌سرا هم روزی به لب غزل داشت‌ آیینه خانه‌یی بود، خورشید در بغل داشت‌ گل‌های وحشی دشت از چشمه آب می‌خورد ابر و عروس…

ادامه مطلب

آی شاعرنما جواهرجان!

آی شاعرنما جواهرجان! جمع کن فرش و بوریایت را این‌قدر های‌وهو مکن جانم، هیچ‌کس نشنود صدایت را زود رفتی و دیرفهمیدی، آخرِ شاعری گدایی بود…

ادامه مطلب

او خودش رفت و نفهمید که داغش مانده

او خودش رفت و نفهمید که داغش مانده سیب‌ها نوبر و ناچیده به باغش مانده رفته آن‌جا که نی‌انداخت عرب، خوش باشد گرچه مرغ و…

ادامه مطلب

آماج تیرهاست بدن‌ها و بال‌ها

آماج تیرهاست بدن‌ها و بال‌ها شیران گریختند ز شّر شغال‌ها ما باختیم، قصهٔ بازی تمام شد افسوس عمر گم‌شده و حیف سال‌ها پیغمبری نیامد و…

ادامه مطلب

از خود مزاری بگذار و بگذر

از خود مزاری بگذار و بگذر مشتِ غباری بگذار و بگذر هر آرزویی خاک است این‌جا داری، نداری بگذار و بگذر داغ غم‌ات را از…

ادامه مطلب

‍ هوا در آن بلندی‌ها چطور است

‍ هوا در آن بلندی‌ها چطور است از این‌جا خسته‌ام آن‌جا چطور است؟ به تنگ آمد دلم در این جزیره سفر در قلب افریقا چطور…

ادامه مطلب

‍ من نگفتم این استی؛ یا نگفتم آن استی

‍ من نگفتم این استی؛ یا نگفتم آن استی گفتم آدمی؛ اما بِه ز دیگران استی نه، نگفتنم بهتر، زاین کنایه می‌رنجد این که دلکشی؛…

ادامه مطلب

‍ فراهم کن اوقات خوش با غزل

‍ فراهم کن اوقات خوش با غزل که دم‌ساز عشق است تنها غزل همه دل‌خوشی‌های یک شاعر است دو سه تا دوبیتی و ده تا…

ادامه مطلب

‍ دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ

‍ دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ یعنی تمام هستی ما دود شد با جنگ در خورجین نسل ما هر چه بخواهی هست…

ادامه مطلب

‍ در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده

‍ در ایل و تبار من ـ آیا چه کسی مرده که شادی و رقص این‌جا با گریه گره خورده لب‌ها همه خاموش‌اند، دل‌ها همه…

ادامه مطلب

‍ تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت

‍ تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت این‌گونه بود کار خدا، کار سرنوشت شک نیست این که خالق ما خوش سلیقه است حتا…

ادامه مطلب

‍ بمان‌که خوش گذرد لحظه‌ها و ساعاتی

‍ بمان‌که خوش گذرد لحظه‌ها و ساعاتی و با تو دفع شود های‌وهویِ آفاتی میان ما و تو جز احترام چیزی نیست نه حرف نامتعارف،…

ادامه مطلب

‍ او شعر می‌نوشت دو سه بار گریه کرد

‍ او شعر می‌نوشت دو سه بار گریه کرد در پشت میز خم شدو بسیار گریه کرد آیا چی می‌نوشت که کاغذ مچاله شد انگشت‌هاش…

ادامه مطلب

یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها

یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها به کجاها که به جایی نرسد هیچ صداها یک نفر بی‌چمدان سفر و پای پیاده رفته…

ادامه مطلب

یادش به‌خیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت

یادش به‌خیر اوغایتا دنیای ما صفا داشت لات و لتیره کم بود، خس‌دزد هم حیا داشت در کوچهٔ خرابات، ساز رباب سُر بود پرجوش‌تر ز…

ادامه مطلب

هرگز از درد ننالم که تویی تسکین‌ام

هرگز از درد ننالم که تویی تسکین‌ام در همه آیینه‌ها عکس تو را می‌بینم تو به قدر دل و دنیای خودت دل‌شادی من به اندازه‌ی…

ادامه مطلب

نه شرم است و نه محتاج بهانه

نه شرم است و نه محتاج بهانه شکست دل در این آیینه‌خانه گهی بر دل بزن، گاهی به شیشه به سنگی می‌توان زد صدنشانه شکار…

ادامه مطلب

می‌خواستم آب، چشمه، شبنم بشوم

می‌خواستم آب، چشمه، شبنم بشوم در مزرعه بارانک نم نم بشوم یک عمر سرودم و سرودم آخر شاعر نشدم؛ کاش‌که آدم بشوم باران که نگو…

ادامه مطلب

من تشنه‌ام، کویرم بر من ببار باران

من تشنه‌ام، کویرم بر من ببار باران عطر شکوفه‌ها را با خود بیار باران تو قطره قطره قطره با جان ما درآمیز هم با بهار…

ادامه مطلب

ما هرچه کشیدیم ز یاران گله‌یی نیست

ما هرچه کشیدیم ز یاران گله‌یی نیست در انجمن صددله‌ها؛ یک‌دله‌یی نیست بگذار که در مرگ خودم زار بگریم سوگند به قرآن که دگر حوصله‌یی…

ادامه مطلب

گرچه در شکل و شمایل روستایی‌زاده‌ای

گرچه در شکل و شمایل روستایی‌زاده‌ای اندکی مشکل‌پسندی، اندکی هم ساده‌‌ای آدمی‌زادی؛ ولی با این جلال و دلبری از کجایی؟ از کدامین کهکشان افتاده‌ای؟ شاید…

ادامه مطلب

کسی که با تو سخن‌های شاد می‌گوید

کسی که با تو سخن‌های شاد می‌گوید نگفته‌های دلش را به باد می‌گوید صبور باش که این مرد، قصهٔ شب را پس از مکاشفهٔ بامداد…

ادامه مطلب

غزال وحشی‌یی را رام کردم

غزال وحشی‌یی را رام کردم دلِ سرگشته را آرام کردم میان این همه سیاره و نور تو را ماه شناور نام کردم نه چیده میوهٔ…

ادامه مطلب

صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی

صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی ققنوس‌وار سوختی؛ اما بر آمدی رفتی که بال و پر بزنی شادتر شوی اما نشد، دوباره پریشان‌تر آمدی…

ادامه مطلب

شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است

شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است از صلح بگو، صلح خط اول عشق است از جنگ تو رسوا شده این ملک به عالم…

ادامه مطلب

زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست

زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست دستی که خاک باغچه را می‌سرشت نیست در پشت میز کوچک خود نیمه‌های شب مردی…

ادامه مطلب

دیدم در این جزیره یک خنده‌وار جا نیست

دیدم در این جزیره یک خنده‌وار جا نیست گنجشک هم که باشی در آسمان هوا نیست آن‌جا کنار ساحل مردی ترانه می‌خواند: امروز زنده‌گی کن؛…

ادامه مطلب

دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد

دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد خمار چشم تو فکر مَی و حشیش ندارد صفا و روشنی‌ات را به غیر آیینه و…

ادامه مطلب

دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت

دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت مثل غریبه‌ها چقدر زود و ساده رفت آن نیمه‌روز گرم به پُرسان یک رفیق پای…

ادامه مطلب

در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود

در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود ما گم شدیم لیلی‌ی ما در عراق بود رفتیم تا جزیره‌ی آخر؛ ولی دریغ! پایان راه چشمه…

ادامه مطلب

خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟

خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟ می‌بخشم‌ات؛ ولی به سراغم نیا رفیق نارفته زیر تیغ چه دانی چه می‌کشم؟ دنیای عاشقی‌ست پر از ماجرا…

ادامه مطلب

چو شاعر مثل «نی» لب می‌گشاید

چو شاعر مثل «نی» لب می‌گشاید تکلم می‌کند غم می‌سراید سراسر روح شاعر نی‌نواز است زهر نای آه و اندوه می‌فزاید خدا! این حوصلهٔ چل‌ساله…

ادامه مطلب

چه جویی آسمان‌ها را، زمینی شو خدا این‌جاست

چه جویی آسمان‌ها را، زمینی شو خدا این‌جاست فرود آ از بلندی‌ها؛ خدا در چشم آدم‌هاست نه شمشیراست در دستش؛ نه خون‌ریز است مژگانش به…

ادامه مطلب

تیر شکسته‌پر به نشانی نمی‌خورد

تیر شکسته‌پر به نشانی نمی‌خورد مثل کلنگ کهنه به کانی نمی‌خورد دنیا هزار بار تکان خورد و بازهم یک‌روز ذوالفقار تکانی نمی‌خورد سرمایه‌دار! مرد شریف…

ادامه مطلب

تو از تبار مُغل‌دختران مغروری

تو از تبار مُغل‌دختران مغروری به پلک چشم منی گرچه ظاهرآ دوری به دامن‌ات نرسد دست هیچ جنگ‌آور تو شاهدخت سرای امیرتیموری هوا پر است…

ادامه مطلب

تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است

تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است زآن خنده‌ها نشانهٔ دیگر نمانده است تنهایم آن‌قدر که برای گریستن بین قبیله شانهٔ دیگر نمانده است هنگام…

ادامه مطلب

بی‌دوست هر شبم شبِ چله‌ست تا سحر

بی‌دوست هر شبم شبِ چله‌ست تا سحر نی ماه، نی ستاره و نی بانگ رهگذر فصل هزارویک‌شب ما تازه شد شروع این فصل، فصل عشق…

ادامه مطلب

به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان

به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان که من غمگینِ غمگینم ورق را زود برگردان مرا صدبار کشتی آه، اما دوستانم را که دلخون‌اند…

ادامه مطلب

به این‌تمکین به این‌ناز و به این‌شرم

به این‌تمکین به این‌ناز و به این‌شرم عزیز من! دل‌ات شاد و دم‌ات گرم صدا کردی صدایت شکرآمیز چو بانگ «بشنوازنی» دل‌کش و نرم بیافزاید…

ادامه مطلب

بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم

بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم دگر بهانه ندارم به زور می‌خندم میان چار کمربند شهر محبوسم خوشم چنان که به شیراز یا سمرقندم بیا و…

ادامه مطلب

با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم

با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم منسوخ شود قاعدهٔ سوء تفاهم سرباز تو یا شاعر گمنام بمانم؟ داری تو در این فیصله‌ها حق…

ادامه مطلب

این‌جا برای گریه دلایل زیاد هست

این‌جا برای گریه دلایل زیاد هست گردن زیاد و تیغ و حمایل زیاد هست ازقصه‌های جنگ مگو، گوش ما پُر است در پشت جبهه نیز…

ادامه مطلب

ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر

ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر چشم در راهم کمی تعجیل فرما؛ تیزتر!!! گفته بودم: «با مسافرهای نوروزی بیا تا بهار بلخ گردد با…

ادامه مطلب

آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم

آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم خنده‌های من زخمی‌ست، کابل سیه‌پوشم آی ابر! باران کو؟ مستیِ بهاران کو؟ جای آب، خونِ دل در پیاله می‌نوشم…

ادامه مطلب

آگه نه‌ای، ز دلهره‌های درونی‌ام

آگه نه‌ای، ز دلهره‌های درونی‌ام فواره‌ام که دستخوش سرنگونی‌ام بیزارم از گرَم گرَم طبل‌های جنگ درگیر ساز و سوز خودم، هارمونی‌ام کابوس‌ها به جمجمه‌ام تیر…

ادامه مطلب

از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است

از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است بگریز؛ اما عینک مهتاب شب‌بین است آن سر به زانو ظاهراً تنهاست؛ اما نه! آن یک…

ادامه مطلب

‍ هر کس در این‌جا یک‌رقم یک‌رنگ می‌میرد

‍ هر کس در این‌جا یک‌رقم یک‌رنگ می‌میرد عسکر جدا؛ دشمن جدا در جنگ می‌میرد از دشت می‌آمد کسی، فریاد زد آهای… این‌جا زنی در…

ادامه مطلب

‍ گل و شمع است و قهوه و آجیل

‍ گل و شمع است و قهوه و آجیل سفرهٔ پُر تجملی داریم با نفس‌های دوستان قدیم بزم شعر و تغزلی داریم گور بابای غم،…

ادامه مطلب

‍ صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد

‍ صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد حال ماهیان بد است رودخانه سنگ شد آن قناریِ اسیر تن به میله زد گریست راه…

ادامه مطلب