غزال وحشی‌یی را رام کردم

غزال وحشی‌یی را رام کردم دلِ سرگشته را آرام کردم میان این همه سیاره و نور تو را ماه شناور نام کردم نه چیده میوهٔ…

ادامه مطلب

صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی

صد بار در میانه‌ی آتش در آمدی ققنوس‌وار سوختی؛ اما بر آمدی رفتی که بال و پر بزنی شادتر شوی اما نشد، دوباره پریشان‌تر آمدی…

ادامه مطلب

شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است

شام‌ات شب بغداد و رُخت صبح دمشق است از صلح بگو، صلح خط اول عشق است از جنگ تو رسوا شده این ملک به عالم…

ادامه مطلب

زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست

زآن کلبه هرچه مانده به جز سنگ و خشت نیست دستی که خاک باغچه را می‌سرشت نیست در پشت میز کوچک خود نیمه‌های شب مردی…

ادامه مطلب

دیدم در این جزیره یک خنده‌وار جا نیست

دیدم در این جزیره یک خنده‌وار جا نیست گنجشک هم که باشی در آسمان هوا نیست آن‌جا کنار ساحل مردی ترانه می‌خواند: امروز زنده‌گی کن؛…

ادامه مطلب

دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد

دلی که من به تو دادم هوای خویش ندارد خمار چشم تو فکر مَی و حشیش ندارد صفا و روشنی‌ات را به غیر آیینه و…

ادامه مطلب

دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت

دِق بود و خسته بود و غمش را نهاده رفت مثل غریبه‌ها چقدر زود و ساده رفت آن نیمه‌روز گرم به پُرسان یک رفیق پای…

ادامه مطلب

در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود

در شعر هر چه بود؛ حدیث فراق بود ما گم شدیم لیلی‌ی ما در عراق بود رفتیم تا جزیره‌ی آخر؛ ولی دریغ! پایان راه چشمه…

ادامه مطلب

خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟

خنجر زدی ز پشت، نگفتم چرا رفیق؟ می‌بخشم‌ات؛ ولی به سراغم نیا رفیق نارفته زیر تیغ چه دانی چه می‌کشم؟ دنیای عاشقی‌ست پر از ماجرا…

ادامه مطلب

چو شاعر مثل «نی» لب می‌گشاید

چو شاعر مثل «نی» لب می‌گشاید تکلم می‌کند غم می‌سراید سراسر روح شاعر نی‌نواز است زهر نای آه و اندوه می‌فزاید خدا! این حوصلهٔ چل‌ساله…

ادامه مطلب

چه جویی آسمان‌ها را، زمینی شو خدا این‌جاست

چه جویی آسمان‌ها را، زمینی شو خدا این‌جاست فرود آ از بلندی‌ها؛ خدا در چشم آدم‌هاست نه شمشیراست در دستش؛ نه خون‌ریز است مژگانش به…

ادامه مطلب

تیر شکسته‌پر به نشانی نمی‌خورد

تیر شکسته‌پر به نشانی نمی‌خورد مثل کلنگ کهنه به کانی نمی‌خورد دنیا هزار بار تکان خورد و بازهم یک‌روز ذوالفقار تکانی نمی‌خورد سرمایه‌دار! مرد شریف…

ادامه مطلب

تو از تبار مُغل‌دختران مغروری

تو از تبار مُغل‌دختران مغروری به پلک چشم منی گرچه ظاهرآ دوری به دامن‌ات نرسد دست هیچ جنگ‌آور تو شاهدخت سرای امیرتیموری هوا پر است…

ادامه مطلب

تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است

تابی به یک تکانهٔ دیگر نمانده است زآن خنده‌ها نشانهٔ دیگر نمانده است تنهایم آن‌قدر که برای گریستن بین قبیله شانهٔ دیگر نمانده است هنگام…

ادامه مطلب

بی‌دوست هر شبم شبِ چله‌ست تا سحر

بی‌دوست هر شبم شبِ چله‌ست تا سحر نی ماه، نی ستاره و نی بانگ رهگذر فصل هزارویک‌شب ما تازه شد شروع این فصل، فصل عشق…

ادامه مطلب

به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان

به گِرداگِرد گورم رقص کن ای باد سرگردان که من غمگینِ غمگینم ورق را زود برگردان مرا صدبار کشتی آه، اما دوستانم را که دلخون‌اند…

ادامه مطلب

به این‌تمکین به این‌ناز و به این‌شرم

به این‌تمکین به این‌ناز و به این‌شرم عزیز من! دل‌ات شاد و دم‌ات گرم صدا کردی صدایت شکرآمیز چو بانگ «بشنوازنی» دل‌کش و نرم بیافزاید…

ادامه مطلب

بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم

بدون دوست؛ بدون دلیل خُرسندم دگر بهانه ندارم به زور می‌خندم میان چار کمربند شهر محبوسم خوشم چنان که به شیراز یا سمرقندم بیا و…

ادامه مطلب

با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم

با مصلحت و لطف و مدارا و تکلم منسوخ شود قاعدهٔ سوء تفاهم سرباز تو یا شاعر گمنام بمانم؟ داری تو در این فیصله‌ها حق…

ادامه مطلب

این‌جا برای گریه دلایل زیاد هست

این‌جا برای گریه دلایل زیاد هست گردن زیاد و تیغ و حمایل زیاد هست ازقصه‌های جنگ مگو، گوش ما پُر است در پشت جبهه نیز…

ادامه مطلب

ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر

ای سراپا مهر! با من باش مهرانگیزتر چشم در راهم کمی تعجیل فرما؛ تیزتر!!! گفته بودم: «با مسافرهای نوروزی بیا تا بهار بلخ گردد با…

ادامه مطلب

آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم

آهِ ناله بر دوشم، چلچراغِ خاموشم خنده‌های من زخمی‌ست، کابل سیه‌پوشم آی ابر! باران کو؟ مستیِ بهاران کو؟ جای آب، خونِ دل در پیاله می‌نوشم…

ادامه مطلب

آگه نه‌ای، ز دلهره‌های درونی‌ام

آگه نه‌ای، ز دلهره‌های درونی‌ام فواره‌ام که دستخوش سرنگونی‌ام بیزارم از گرَم گرَم طبل‌های جنگ درگیر ساز و سوز خودم، هارمونی‌ام کابوس‌ها به جمجمه‌ام تیر…

ادامه مطلب

از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است

از چشم دل پنهان شدن کاری «نشد» این است بگریز؛ اما عینک مهتاب شب‌بین است آن سر به زانو ظاهراً تنهاست؛ اما نه! آن یک…

ادامه مطلب

‍ هر کس در این‌جا یک‌رقم یک‌رنگ می‌میرد

‍ هر کس در این‌جا یک‌رقم یک‌رنگ می‌میرد عسکر جدا؛ دشمن جدا در جنگ می‌میرد از دشت می‌آمد کسی، فریاد زد آهای… این‌جا زنی در…

ادامه مطلب

‍ گل و شمع است و قهوه و آجیل

‍ گل و شمع است و قهوه و آجیل سفرهٔ پُر تجملی داریم با نفس‌های دوستان قدیم بزم شعر و تغزلی داریم گور بابای غم،…

ادامه مطلب

‍ صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد

‍ صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد حال ماهیان بد است رودخانه سنگ شد آن قناریِ اسیر تن به میله زد گریست راه…

ادامه مطلب

‍ دوستان! از منِ ناکرده‌گنه درگذرید

‍ دوستان! از منِ ناکرده‌گنه درگذرید این دل متهمم را بزنید و ببرید هنرم شعر و کمی عشق و دو خط دل‌تنگی ادبیات من این…

ادامه مطلب

‍ خلق، لیوان‌های پُر را بشمرند

‍ خلق، لیوان‌های پُر را بشمرند سوی لیوان‌های خالی ننگرند پیک‌های خالی پس مانده را از درِ میخانه بیرون می‌برند تشنه‌کامان در هوای جام پُر…

ادامه مطلب

‍ تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم

‍ تو خوش بتاب، تو ماهی و من گواه تو هستم مسافر شب‌ام و شاعر نگاه تو هستم به هر طریقه و ملت، به هر…

ادامه مطلب

‍ بگذار! با هوای خودم زنده‌گی کنم

‍ بگذار! با هوای خودم زنده‌گی کنم یعنی کمی برای خودم زنده‌گی کنم من خسته از سیاه و سفیدم، رها کنید یک‌لحظه با خدای خودم…

ادامه مطلب

‍ ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟

‍ ای غم! چو عنکبوت؛ چه خواهی ز جان من؟ زاین بیش تار خویش بر اندام من متن! یک روز تارومار کنم کارخانه‌ی ـ نساجی…

ادامه مطلب

یک‌روز خواهی دید ما هم شاد و خُرسندیم

یک‌روز خواهی دید ما هم شاد و خُرسندیم آن روز می‌خندیم؛ می‌خندیم؛ می‌خندیم بگذار کفترهای عاشق بال بگشایند ما هم دو تا گنجشک در باغ…

ادامه مطلب

هی مگو از نیستی، حالا که هستی بهتر است

هی مگو از نیستی، حالا که هستی بهتر است رشتهٔ اوهام کاذب را گسستی بهتر است چارسو تحقیق کردم کارها برعکس بود هوشیاران خود گرفتارند…

ادامه مطلب

هر قدر زخم زنی باز همان بسملِ‌تم

هر قدر زخم زنی باز همان بسملِ‌تم مثل یک خاطره در کنج و کنار دلِ‌تم آه ای موج گریزنده‌ی دریابردوش مبر از یاد که من…

ادامه مطلب

نگه کن جوقه جوقه گورکن را

نگه کن جوقه جوقه گورکن را درآرند از تن مرده کفن را من و تو «یاعلی» گفته سپردیم به دست چند دیوانه وطن را یحیا…

ادامه مطلب

می‌روی حالا برو، امروز یا فردا مکن

می‌روی حالا برو، امروز یا فردا مکن من گرفتار خودم این نازها با ما مکن پیش ماهی‌های قرمز در دل تُنگ بلور حال شان خوش…

ادامه مطلب

من شاعر کوچه‌های ناآرامم

من شاعر کوچه‌های ناآرامم هر کوچه صدا کند مرا با نامم دیوار و در و پنجره‌ها می‌فهمند من عاشقم و قلندر گمنامم نه زن نه…

ادامه مطلب

ما زنده‌ایم زنده؛ ولی با مرام عشق

ما زنده‌ایم زنده؛ ولی با مرام عشق در شهر ماست سکهٔ دولت به نام عشق از شغل ما مپرس که ما سربلندها هستیم پادشاه خود؛…

ادامه مطلب

گرچه از شهر شما عزم سفر دارم من

گرچه از شهر شما عزم سفر دارم من تن به آتن نکشم، فکر دگر دارم من دلم آهسته به من گفت: «مرو دیوانه! از تپش‌های…

ادامه مطلب

کسی در می‌زند چون ماه هر شب

کسی در می‌زند چون ماه هر شب و من از شعر می‌گردم لبالب خدا داند تو هم دانی عزیزم دوبیتی‌های من دارد مخاطب

ادامه مطلب

غربت‌نشینیِ ما، سود استخوانِ ما را

غربت‌نشینیِ ما، سود استخوانِ ما را وارونه آفریدند طرحِ جهانِ ما را با یك كرشمه ما را غیرت‌فروش كردند از چنگ ما ربودند یك تكه…

ادامه مطلب

صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد

صحنه صحنه عشق بود، جبهه جبهه جنگ شد حال ماهیان بد است رودخانه سنگ شد آن قناریِ اسیر تن به میله زد گریست راه آسمان…

ادامه مطلب

سلام من، علیک تو هزاران بار تکراری‌ست

سلام من، علیک تو هزاران بار تکراری‌ست صدایت دلکش اما این «چطوری‌یار؟» تکراری‌ست دلم با واژهٔ دیگر تکلم می‌کند با تو که حرف «دوستت‌دارم» دگر…

ادامه مطلب

زآن هه‌هه و هاها به جز از آه نمانده

زآن هه‌هه و هاها به جز از آه نمانده از خاطره‌ها جز غم جانکاه نمانده ای عشق دمت گرم چه کردی که به این مرد…

ادامه مطلب

دیدن نتوان رخ به رخ؛ افسونگری‌ات را

دیدن نتوان رخ به رخ؛ افسونگری‌ات را آشفته کند باد مگر روسری‌ات را مگذار که توفانِ هوس پیشهٔ بدچشم با خود ببرد چادر نیلوفری‌ات را…

ادامه مطلب

دلم گرفته از این شهرها ولایت‌ها

دلم گرفته از این شهرها ولایت‌ها سفر کنیم بیا تا به بی‌نهایت‌ها سفر کنیم به جایی که عشق باشد و بس نه قصه‌های جدایی نه…

ادامه مطلب

دستم، دلم، سرم، بدن پاره‌پاره‌ام

دستم، دلم، سرم، بدن پاره‌پاره‌ام در دهمزنگ عشق تو من یک هزاره‌ام تسلیم چه؟ شکست چرا؟ حرف نو بزن! جانم فدات؛ منتظر یک اشاره‌ام یک…

ادامه مطلب

در دل نشسته‌ای چه قشنگ است این‌چنین

در دل نشسته‌ای چه قشنگ است این‌چنین ما با هم‌ایم و هیچ غمی نیست بعد از این خرما همین و قند همین، چای هم تیار…

ادامه مطلب

خلق، لیوان‌های پُر را بشمرند

خلق، لیوان‌های پُر را بشمرند سوی لیوان‌های خالی ننگرند پیک‌های خالی پس مانده را از درِ میخانه بیرون می‌برند تشنه‌کامان در هوای جام پُر مثل…

ادامه مطلب