یحیا جواهری
عشق، دین است و مذهب و «آن»م
عشق، دین است و مذهب و «آن»م آتشی در فکنده در جانم نه کمونیست نه صلیب بهدوش عاشقم، شاعرم، مسلمانم کافههای فرنگ مال شما…
شوخ شیرینک من، پستهٔ خندانک من
شوخ شیرینک من، پستهٔ خندانک من شٙکٙر جان تو این چایک و این نانک من شب بلخ و شب کابل چقدر تاریکست از پسِ ابر…
زندهگی شعر و ترانهست برای من و تو
زندهگی شعر و ترانهست برای من و تو مثل یک آیینه خانهست برای من و تو لحظههای غم و تنهایی و دلتنگ شدن عشق هم…
رنج یاران ز همدگر دوریست
رنج یاران ز همدگر دوریست مرگ دنبالهدار، مهجوریست خنده بر لب، طناب دار به دوش اینهم از طنزهای مجبوریست زخم ناسور بال و پر بگشود…
دویدهام دِه پایین و باغ بالا را
دویدهام دِه پایین و باغ بالا را تمام شهر، تمام پیادهروها را تو را نیافتم، انگار نیستی در شهر ز بس دویدهام از دست دادهام…
دلم از اینهمه تکرار حسَن گشت ملول
دلم از اینهمه تکرار حسَن گشت ملول چقدر عیدمبارک، چقدر روزه قبول روزها مان همه عید است اگر بگذارند غم نان و غم جان و…
درون سینه دل از من، ولی مسافر توست
درون سینه دل از من، ولی مسافر توست همین که بیتو نفس میکشد به خاطر توست ز عاشقانههای جوانی هنوز یادم هست «الهی زودبمیری» کلام…
در جاده قدم زند کسی در باران
در جاده قدم زند کسی در باران تا تازه نماید نفسی در باران انگار که او الهۀ باران است یا مانده معلق مگسی در باران…
خبر این است که در شهر هیاهو شده است
خبر این است که در شهر هیاهو شده است چشمها زل زده انگار که جادو شده است خویشتندارترین مرد در این شهر غریب خپ و…
چه لذت است به نوروز یا حمل بیتو
چه لذت است به نوروز یا حمل بیتو که طعم زهر هلاهل دهد عسل بیتو به چارباغ سخی روز جندهبالا هم فقط جماعت خلقاند و…
چرخی بزن به شیوهٔ نو انقلاب کن
چرخی بزن به شیوهٔ نو انقلاب کن با یک کرشمه میکدهها را خراب کن تا حکم عشق ساری و جاری شود به شهر یک شهریار…
تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت
تو گل شدی، بهار شدی؛ من کلاغ زشت اینگونه بود کار خدا، کار سرنوشت شک نیست این که خالق ما خوش سلیقه است حتا اگر…
تنها دل است و عشق که دارد هوای من
تنها دل است و عشق که دارد هوای من در کاینات گم شده رنگ صدای من من ناسپاس نیستم از هرچه دادهای گفتم هزار بار:…
تا تو را دارم؛ ندارم هیچ در دنیا غمی
تا تو را دارم؛ ندارم هیچ در دنیا غمی دم غنیمت میشمارم در کنار همدمی گاه باید زندهگی را ساده انگارید یار یعنی افتادی؟ بلی،…
بیا و روسری ماه را کنار بزن
بیا و روسری ماه را کنار بزن کمی ز روشنیات را به خلق جار بزن به بانک مرکزی عشق من هجوم آور هرآنچه هست ببر،…
به ذوق دو تا چشم آهوی کابل
به ذوق دو تا چشم آهوی کابل پلنگم، دل آوردهام سوی کابل تو آنجا، من اینجا؛ دگر طاقتم نیست دلم را ببر در هیاهوی کابل…
به اناری چقدر خونِ جگر خورد درخت
به اناری چقدر خونِ جگر خورد درخت سیب تا چیده نشد سنگ به سر خورد درخت شیرهٔ جان خودش را به تو بخشید، ولی آخر…
باهمه شوخ و شنگ؛ با ما چه؟
باهمه شوخ و شنگ؛ با ما چه؟ وعده از حد گذشت؛ حالا چه؟ بعد از این هرچه میشود؛ بشود کار امروز را به فردا چه؟…
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی
با خندهات ما را شکست بیشتر دادی مانند یک سیگار با کبریت در دادی ما پارههای دل به راهت ریختیم و تو… یک دسته گل…
این سایههای لرزان در شهرِ پُر هیاهو
این سایههای لرزان در شهرِ پُر هیاهو ارواح بیقرار اند؛ یا غولهای جادو شاید شبِ گذشته خون خواب دیده باشند چشمان سرخ دارند از جنسِ…
ای خالق ترانهٔ من یک کمی بخند
ای خالق ترانهٔ من یک کمی بخند تندیس عاشقانهٔ من یک کمی بخند در جنگِ تن به تن، من و دنیا مقابلیم دستی بکش به…
آنگونه كه شب، كافرِ مهتابپرست است
آنگونه كه شب، كافرِ مهتابپرست است چشمانِ من آیینۀ خورشیدبهدست است تقدیر به پیشانیِ سنگات نوشته و آنسنگ به دستِ دو سه دیوانۀ مست است…
اگر امروز لیلی بود، شاید داستان عشق خود را مختصر میکرد
اگر امروز لیلی بود، شاید داستان عشق خود را مختصر میکرد به جای زحمت محملسواری دور دنیا با هواپیما سفر میکرد اگر امروز لیلی بود…
از بعدِ فصل آمدنها، فصل رفتنهاست
از بعدِ فصل آمدنها، فصل رفتنهاست چیزی که میماند همین شور شکفتنهاست دیوانهٔ تنها! چرا ماتم؟ چرا گریه؟ اینجا خداهم با تمام هستیاش تنهاست باز…
نگفتمت تو شبیه گلی و خوشبویی
نگفتمت تو شبیه گلی و خوشبویی که خود به صورت و معنا نکوتر از اویی چه فرق میکند اینجاده است؛ یا جنگل تو در…
کنار هم به پشت میله صف بستند عابرها
کنار هم به پشت میله صف بستند عابرها زیارت پر شد از شور و هیاهوی مجاورها مشخص نیست؛ اما هر نفر یک حاجتی دارد…
شاید بریده باشند با تیغ، نای ما را
شاید بریده باشند با تیغ، نای ما را تا نشنود خدا هم جیغ و صدای ما را با سارقان بگویید: چیزی نمانده دیگر امشب…
دل است و نیست نشانی ز دلنوازیها
دل است و نیست نشانی ز دلنوازیها نه در جماعت بدها، نه در نمازیها به هیچ کشمکشی شاه؛ کیش و مات نشد پیاده کشته…
چه حُسن داده خدا «چشمخنجری»ها را
چه حُسن داده خدا «چشمخنجری»ها را لطافت تن و آدابِ دلبریها را چو کفتران سبکبال، بر نمیتابند نه گوشۀ قفس و نه سبکسریها را…
پیری رسید و یک غم دیگر اضافه شد
پیری رسید و یک غم دیگر اضافه شد قد خمیده را خمِ دیگر اضافه شد با هیٲت دو چشم تو در پایتخت دل یک…
با موج دریا میستیزد قایقی در باد
با موج دریا میستیزد قایقی در باد دریا تماشا میکند ای داد ای بیداد تمساحها از بوی خون دیوانه میگردند مهمیزگاه هر چه تمساح…
آماج تیرهاست بدنها و بالها
آماج تیرهاست بدنها و بالها شیران گریختند ز شّر شغالها ما باختیم، قصهٔ بازی تمام شد افسوس عمر گمشده و حیف سالها پیغمبری نیامد…
یک چای تازه دَم کن و از شعر دَم مزن
یک چای تازه دَم کن و از شعر دَم مزن ما را به چشم مردم بیگانه کم مزن از کلیات شمس دو سه تا غزل…
هوا در آن بلندیها چطور است
هوا در آن بلندیها چطور است از اینجا خستهام آنجا چطور است؟ به تنگ آمد دلم در این جزیره سفر در قلب افریقا چطور است…
هر جوجهمرغ، باز شکاری نمیشود
هر جوجهمرغ، باز شکاری نمیشود گنجشک رنگکرده قناری نمیشود در هفتخوان حادثه رستم ضرورت است این فتح، با تضرع و زاری نمیشود مثل حیاطِ خانهٔ…
نگاه میکنی و این نگاه، اشراقیست
نگاه میکنی و این نگاه، اشراقیست نگاه کن که دلم یک جزیره مشتاقیست چو خواند شعر مرا اینچنین ستایش کرد یقین که شاعر خوب است…
موج گل سرخ است که روییده به باغت
موج گل سرخ است که روییده به باغت هر روز غمی تازه بیاید به سراغت نگذاشت که اوقات تو خوش باشد و شیرین ای کابل…
من از یگانهشدن حرف میزنم با تو
من از یگانهشدن حرف میزنم با تو من از یگانه شدن با تو، آه؛ اما تو بیا یگانه شویم و کمی ترانه شویم من ابر…
ما را به گور میبرد این روزگار بد
ما را به گور میبرد این روزگار بد غول هزارچشم مخوف درازقد باری ز روی شانهٔ ما کم نشد، اگر گفتیم صد هزار کرت «یاعلی…
گر بدینسان اشک بر مژگان ما خون میشود
گر بدینسان اشک بر مژگان ما خون میشود کیست تا گوید که فردا حال ما چون میشود در روایت نیست؛ اما فیلسوفان گفتهاند: تا «هزار…
کتاب نانوشتهام مرا مرور میکنی
کتاب نانوشتهام مرا مرور میکنی چو برگبرگ میشوم تو جمع و جور میکنی قطار تا که میرسد از ایستگاه میپری نگات میکنیم و تو ز…
عصرها رنگ هوا تا پرتقالی میشود
عصرها رنگ هوا تا پرتقالی میشود دل دچار بدرقم آشفتهحالی میشود سخت میترسم ز رفتنهای بیبرگشت، یار یک مسافر میرود یک شهر خالی میشود عشق…
شود آیا که در این کلبه درآیی شبکی
شود آیا که در این کلبه درآیی شبکی قفل را بشکنی و در بگشایی شبکی ماه در دست فرود آیی از آن بالاها هی بجویی…
زیر پل هرچه جوان است جگرسوخته است
زیر پل هرچه جوان است جگرسوخته است خرمن هستی شان شکل دگر سوخته است نیمهٔ آخر یک شمع، جوانی معتاد دیدمش داغ به دل، شعله…
رفتیم آنقدر که دگر پا نمانده است
رفتیم آنقدر که دگر پا نمانده است مرزی گشوده نیست، دری وا نمانده است در لحظهٔ عبور، نگهبان مرز گفت: «برگرد یا بمیر دگر جا…
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ
دیروز جنگ، امروز جنگ و باز فردا جنگ یعنی تمام هستی ما دود شد با جنگ در خورجین نسل ما هر چه بخواهی هست تریاک،…
دلتنگ تو ام یار بیا! صبر ندارم
دلتنگ تو ام یار بیا! صبر ندارم دور از تو در این حال و هوا صبر ندارم صبرم به سر آمد؛ دگر آن نای و…
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور
درخشد خوشه خوشه در میان تاکها انگور به سان ساتگینهای معلق در هوا انگور گهی همرنگ لاله، گه پیاله پر می روشن گمانم خوب میفهمد…
در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی
در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی ای ماه شب تار دمت گرم کجایی؟ پاییز که آمد قدمش خیر، به من چی من چشم به…
حضرت عشق اگر مسٲله آموز شود
حضرت عشق اگر مسٲله آموز شود مردِ کم عرضه محال است که پیروز شود با چنین حوصلهٔ اندک و زور و زرِ کم وای اگر…