گزیده غزلیات – صائب تبریزی
دایم ستیزه با دل افگار میکنی
دایم ستیزه با دل افگار میکنی با لشکر شکسته چه پیکار میکنی؟ ای وای اگر به گربهٔ خونین برون دهم خونی که در دلم تو…
دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست
دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست دریای آرمیده به ساحل برابرست در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست دست…
سینهای چاک نکردیم درین فصل بهار
سینهای چاک نکردیم درین فصل بهار صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار گریهای از سرمستی به تهیدستی خویش چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار…
عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون
عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون کشتی کاغذی از آب نیاید بیرون تا به روشنگر دریا نرساند خود را تیرگی از دل سیلاب نیاید…
ما درد را به ذوق می ناب میکشیم
ما درد را به ذوق می ناب میکشیم از آه سر منت مهتاب میکشیم از حیف و میل، پلهٔ میزان ما تهی است از سنگ،…
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو به منزل رسیدن…
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا چو جام اول مینا، سپهر سنگیندل به خاک راهگذر…
از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است
از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر…
این غافلان که جود فراموش کردهاند
این غافلان که جود فراموش کردهاند آرایش وجود فراموش کردهاند آه این چه غفلت است که پیران عهد ما با قد خم سجود فراموش کردهاند…
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم زان روز که گردیدهام از خانه بدوشان هر جا که روم…
چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست
چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست از توشه بجز دامن خود بر کمرم نیست چون سیل درین دامن صحرای غریبی غیر از کشش…
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع دیدنم نادیدنی، مدنگاهم آه بود در شبستان جهان تا چشم…
رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل
رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل چون سایه در قفای تو افتاد بوی گل ناز دم مسیح گران است بر دلم این خار…
سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند
سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند بنای خانهبدوشی به جا گذاشتهاند خوش آن گروه که چون موج دامن خود را به دست آب روان قضا…
فلک به آبلهٔ خار دیده میماند
فلک به آبلهٔ خار دیده میماند زمین به دامن در خون کشیده میماند طراوت از ثمر آسمانیان رفته است ترنج ماه به نار کفیده میماند…
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم عکس خورشیدیم در آب روان افتادهایم ناامید از جذبهٔ خورشید تابان نیستیم گر چه چون پرتو به خاک…
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟ برگ خزان رسیده به بستان که میبرد؟ دیوانهای به تازگی از بند جسته است این مژده را به…
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم…
از جلوهٔ تو برگ ز پیوند بگسلد
از جلوهٔ تو برگ ز پیوند بگسلد نشو و نما ز نخل برومند بگسلد طفل از نظارهٔ تو ز مادر شود جدا مادر ز دیدن…
باد بهار مرهم دلهای خسته است
باد بهار مرهم دلهای خسته است گل مومیایی پر و بال شکسته است شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند از بهر داغ لاله که در…
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد در ورق گردانی لیل و…
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید
چون صراحی رخت در میخانه میباید کشید این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید کم نهای از لاله، صاف و درد این میخانه را با…
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است به زیر سایهٔ شمشیر…
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز چون گل پژمرده بر…
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا باغ و بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم، شفا میدهد…
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما در حلقهٔ تصرف پیمانهایم ما از نورسیدگان خرابات نیستیم چون خشت، پا شکستهٔ میخانهایم ما مقصود ما ز خوردن…
ما رخت خود به گوشهٔ عزلت کشیدهایم
ما رخت خود به گوشهٔ عزلت کشیدهایم دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم مشکل به تازیانهٔ محشر روان شود پایی که ما به دامن…
موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است
موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است هر چند پردههاست مخالف، نوا یکی است خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات از…
نیستم غمگین که خالی چون کدویم میکنند
نیستم غمگین که خالی چون کدویم میکنند کز می گلرنگ، صاحب آبرویم میکنند گرچه میسازم جهانی را ز صهبا تر دماغ هر کجا سنگی است…
آبها آیینهٔ سرو خرامان تواند
آبها آیینهٔ سرو خرامان تواند بادها مشاطهٔ زلف پریشان تواند رعدها آوازهٔ احسان عالمگیر تو ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند سروها از طوق قمری سر…