گرشاسپنامه اسدی توسی
نکوهش مذهب دهریان
نکوهش مذهب دهریان دگر نیز دان کز گروهان دهر دوسانند کز دینشان نیست بهر گروهی به ایزدنگویند کس که تا مر جهان را شناسند بس…
صفت جزیره اسکونه
صفت جزیره اسکونه وز آن جا به کوهی نهادند روی جزیری که اسکونه بُد نام اوی کُهی پر گل گونه گون دامنش ز نیشکر انبوه…
سپری شدن روزگار اثرط
سپری شدن روزگار اثرط همان روزگار اثرط سرفراز به بیماری افتاد و درد و گداز چو سالش دو صد گشت و هشتاد و پنج سرآمد…
رسیدن گرشاسب به میل سنگ
رسیدن گرشاسب به میل سنگ رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و…
در نعت نبی علیه السلام
در نعت نبی علیه السلام ثنا باد بر جان پیغمبرش محّمد فرستاده و بهترش که بُد بر در دین یزدان کلید جهان یکسر از بهر…
داستان قباد
داستان قباد گوی بد هنرمند نامش قباد از اهواز گردی فریدون نژاد همی گشت با چاکران گرد شهر که گیرد ز دیدار آن شهر بهر…
جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه چو شاه حبش سوی خاور گریخت همه رخت و دینار و گوهر بریخت شه روم بنشست بر تخت عاج…
پاسخ گرشاسب به نزد بهو
پاسخ گرشاسب به نزد بهو سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت که هوش و خرد با بهو نیست جفت بگویش سخن پیش ازین در…
آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار
آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار چو آمد به بتخانه ی سو بهار یکی خانه دید از خوشی پرنگار ز بر جزع و دیوار پاک…
وفات گرشاسب و مویه بر او
وفات گرشاسب و مویه بر او از آن پس چو روز دهم بود خواست خورش آرزو کرد و بنشست راست بخورد اندکی وز خورش بازماند…
قصه خاقان با برادرزاده
قصه خاقان با برادرزاده برادر بد آن شاه را سروری خنیده به مردی به هر کشوری پدرشان ز گیتی چو بربست رخت شدند این دو…
زادن سام نریمان
زادن سام نریمان پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس…
رسیدن گرشاسب به قرطبه
رسیدن گرشاسب به قرطبه سوی قرطبه رفت از آن جای شاد یکی شهر خوش دید خرم نهاد به نزدیک او ژرف رودی روان که خوشیش…
درختی که هفت گونه بارش بود
درختی که هفت گونه بارش بود به شهری رسیدند خرّم دگر پُرآرایش و زیب و خوبی و فر ز بیرونش بتخانه ای پر نگار براو…
داستان قباد کاوه
داستان قباد کاوه چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه…
جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو
جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو سپهبد چو دید آن خروش سپاه سبک خواست خفتان و رومی کلاه به مهراج گفت از سپاه تو کس…
پاسخ نامه گرشاسب از فریدون
پاسخ نامه گرشاسب از فریدون نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرخ سروش…
آمدن فغفور به جنگ نریمان
آمدن فغفور به جنگ نریمان سوی لشکرش پهلوان رفت باز به پیکار فغفور بر کرد ساز وز آن سو سپه را چو فغفور شاه فرستاد…
نامه ی اثرط به گرشاسب
نامه ی اثرط به گرشاسب یکی نامه نزدیک گرشاسب زود نبشت و نمود آن کجا رفته بود زکابل شه و لشکر آراستن ز نادادن باژ…
صفت جریزه دیو مردمان
صفت جریزه دیو مردمان رسیدند نزدیک کوهی بلند که بود از بلندش بر مَه گزند بسی کان گوهر بدان کوهسار همان دیو مردم فزون از…
رفتن نریمان به شهر فغنشور
رفتن نریمان به شهر فغنشور نریمان از آن پس چو یک مه نشست هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست به سالار شهر کجا برشمرد…
رزم گرشاسب با منهراس
رزم گرشاسب با منهراس گرفتند از آنجای راهِ دراز جزیری پدید آمد از دور باز یکی مرد پویان ز بالا به پست خروشان گلیمی فشانان…
در مولود پهلوان گرشاسب گوید
در مولود پهلوان گرشاسب گوید چو بختش به هر کار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد بدان پورش آرام بفزود و کام گرانمایه را…
داستان شاه روم و دخترش
داستان شاه روم و دخترش به روم اندرون بُد شهی نامجوی که در رومیه بود آرام اوی به شاهیش هر سوی گسترده نام به کامش…
جنگ در شب ماهتاب
جنگ در شب ماهتاب شبی بد ز مهتاب چون روز پاک ز صد میل پیدا بلند از مغاک به هم نور و تاریکی آمیخته چو…
پاسخ دادن بهو مهراج را
پاسخ دادن بهو مهراج را بهو گفت با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش توان گفت بد با زبونان دلیر…
آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را همان سال ضحاک کشورستان ز بابل بیامد به زابلستان به هندوستان خواست بردن سپاه که رفتی…
نامه گرشاسب به شاه قیروان
نامه گرشاسب به شاه قیروان وز آن سو جهان پهلوان با سپاه بیآمد به یک منزلی کینه خواه به خیمه بپوشید روی زمین دبیر نویسنده…
صفت بت معلق در هوا
صفت بت معلق در هوا هم از ره دگر شهری آمد به پیش درو نغز بتخانه ز اندازه بیش یکی بتکده در میان ساخته سر…
ساختن شهر زرنج
ساختن شهر زرنج چو بگذشت ازین کار ماهی فره بیآمد به نزدیک آب زره ز اخترشناس و مهندس شمار به روم و به هند آن…
رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره
رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره وز آنجای با لشکرش یکسره به یک هفته آمد برِ قاقره خبر زی جزیره شد اندر زمان بیآمد برون لشکر…
در مولود پسر جمشید گوید
در مولود پسر جمشید گوید چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه نهانی ستاره جدا شد ز ماه پسر زاد یکی که گفتیش مهر فرود…
داستان دهقان توانگر
داستان دهقان توانگر دهی دید در راه در دشت و راغ بی اندازه پیرامنش کشت و باغ مه ده پذیره شدش با گروه بیاراست بزمی…
جنگ اثرط با شاه کابل
جنگ اثرط با شاه کابل وز آن سو چو از شهر داور سپاه سوی جنگ برد اثرط کینه خواه سپه سی هزار از یلان داشت…
پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب
پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب زدی دست و اندر تک باد پای چناری به یک ره بکندی ز جای چو بنهادی از کینه بر…
آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه چو بر سیستان پهلوان گشت شاه براوج سپهر مهی گشت ماه همه ساز شهرش نکو کرده شد…
نامه گرشاسب به فغفور چین
نامه گرشاسب به فغفور چین و زآن سو همان روز کاو رفته بود سپهبد نبیسنده را گفت زود یکی نامه آکنده از خشم و کین…
شگفتی دیگر جزیره
شگفتی دیگر جزیره دو هفته خوش و شاد بگذاشتند وز آن جا سپه باز برگاشتند رسیدند نزد جزیری فراز همه خار و خاره نشیب و…
رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتیها
رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتیها چو شد هفتهای شهری آمدش پیش کهی نزدش از مه بلندیش بیش همه که دل خاره سنگین ز…
رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان
رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدش چوگان سیمین ز دست بزد روز بر چرمه تیز پوی به…
در مردانگی گرشاسب گوید
در مردانگی گرشاسب گوید ز کردار گرشاسب اندر جهان یکی نامه بُد یادگار از مهان پر از دانش و پند آموزگار هم از راز چرخ…
خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم رسید آگهی گشت از انده دژم همه جامه زد چاک و…
جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو
جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو بدو گفت مهراج کآی سرفراز بمان تا سپه یکسر آرام فراز یل نیو گفتا نباید سپاه تو بر تیغ…
پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
پادشاهی شیدسب و جنگ کابل بر اورنگ بنشست شیدسب شاد به شاهی دَرِ داد و ببخشش گشاد یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ به رسم…
آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب
آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب سوی باغ با دایه ناگه ز در درآمد پری چهره سیمبر یکی جام زرین به کف پُر نبید چو…
نامه گرشاسب به خاقان
نامه گرشاسب به خاقان چو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بیراه و راه نویسنده را گفت هین خامه گیر به خاقان…
شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت
شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت از آن کوه ملاح بگذشت خواست سپهدار گفت این شتابت چراست بمان تا برین گنگ باز از شگفت چه…
رفتن مهراج با گرشاسب
رفتن مهراج با گرشاسب یکی ماه از آن پس به شادی و کام ببودند کز می نیاسود جام چو مه گوی بفکند و چوگان گرفت…
رزم گرشاسب با سالار فغفور
رزم گرشاسب با سالار فغفور چو زد روز بر تیره شب دزدوار سپیده برآمد چو گرد سوار هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد چو رخسار…
در صفت طبایع چهارگانه گوید
در صفت طبایع چهارگانه گوید گهر های گیتی به کار اندرند ز گردون به گردان حصار اندراند به تقدیر یزدان شده کارگر چو زنجیر پیوسته…