کاظم بهمنی
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم داشتم یک عصر برمیگشتم از عبدالعظیم از همان بنبستِ بارانخورده پیچیدم به چپ از کنارت رد…
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه ی…
تیـــر برقـــی «چوبیم» در انتهای روستا
تیـــر برقـــی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کـــوچ کردم از…
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقـــان بــه تو این بندش را: منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر،…
غزلهایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را،
غزلهایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را، برای ماه میخواندم نظر میکرد پایین را… کاظم بهمنی
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد در وا شـد و…
گفت دیدهست مرا؛ این که کجا، یادش نیست
گفت دیدهست مرا؛ این که کجا، یادش نیست! همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست این ستاره به همه راه نشان میدادهست حال، نوبت…
مُردهام! این نفس تازهی من فلسفه دارد
مُردهام! این نفس تازهی من فلسفه دارد روی پا بودنِ این برج کهن فلسفه دارد عقربی را که خودش را زده، زود است ملامت تیشه…