خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ تاب…

ادامه مطلب

حکما

لاک: ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد کانت: فطرتش ذوق می آینه فامی آورد از شبستان…

ادامه مطلب

جهانها روید از مشت گل من

جهانها روید از مشت گل من بیا سرمایه گیر از حاصل من غلط کردی ره سر منزل دوست دمی گم شو به صحرای دل من…

ادامه مطلب

تو خورشیدی و من سیارهٔ تو

تو خورشیدی و من سیارهٔ تو سراپا نورم از نظارهٔ تو ز آغوش تو دورم ناتمامم تو قرآنی و من سی پارهٔ تو حضرت علامه…

ادامه مطلب

پیغام برگسن

تا بر تو آشکار شود راز زندگی خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن بهر نظاره جز نگه آشنا میار در مرز و بوم…

ادامه مطلب

بهشت

کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردون ندارد ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد خلیل او حریف آتشی نیست کلیمش…

ادامه مطلب

بمنزل رهرو دل در نسازد

بمنزل رهرو دل در نسازد به آب و آتش و گل در نسازد نپنداری که در تن آرمید است که این دریا به ساحل در…

ادامه مطلب

الملک ﷲ

طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست دوریم از سواد وطن باز چون رسیم ترک سبب ز روی…

ادامه مطلب

نه من بر مرکب ختلی سوارم

نه من بر مرکب ختلی سوارم نه از وابستگان شهریارم مرا ای همنشین دولت همین بس چوکاوم سینه را لعلی بر آرم حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر بر سر بام آ ، نقاب از چهره…

ادامه مطلب

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد غبار راه را مشت شرر کرد به گفتار محبت لب گشودم بیان این راز را پوشیده تر کرد…

ادامه مطلب

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر جز این مشت گلی پیدا نکردی ز حکم غیر نتوان جز بدل رست تو ای غافل دلی پیدا…

ادامه مطلب

فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه

فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه این جلوت جانانه آن خلوت جانانه شادم که مزار من در کوی حرم بستند راهی ز مژه کاوم…

ادامه مطلب

شعرا

برونینگ: بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم بایرن: از منت خضر نتوان کرد سینه داغ آب از…

ادامه مطلب

ساقی نامه – در نشاط باغ کشمیر نوشته شد

خوشا روزگاری خوشا نوبهاری نجوم پرن رست از مرغزاری زمین از بهاران چو بال تذروی ز فواره الماس بار آبشاری نپیچد نگه جز که در…

ادامه مطلب

ز آغاز خودی کس را خبر نیست

ز آغاز خودی کس را خبر نیست خودی در حلقهٔ شام و سحر نیست ز خضر این نکتهٔ نادر شنیدم که بحر از موج خود…

ادامه مطلب

دل من رازدان جسم و جان است

دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم…

ادامه مطلب

خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله

جولائی امئی بود که ما از اثر حکمت او واقف از سر نهانخانه تقدیر شدیم اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است نظری کرد…

ادامه مطلب

حقیقت

عقاب دوربین جوئینه را گفت نگاهم آنچه می بیند سراب است جوابش داد آن مرغ حق اندیش تو می بینی و من دانم که آب…

ادامه مطلب

جهان یک نغمه زار آرزوئی

جهان یک نغمه زار آرزوئی بم و زیرش ز تار آرزوئی به چشمم هر چه هست و بود و باشد دمی از روزگار آرزوئی حضرت…

ادامه مطلب

تو می گوئی که من هستم خدا نیست

تو می گوئی که من هستم خدا نیست جهان آب و گل را انتها نیست هنوز این راز بر من ناگشود است که چشمم آنچه…

ادامه مطلب

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم اگر درس حیات از من بگیری بمیری گر به تن جانی نداری وگر جانی به تن داری نمیری حضرت…

ادامه مطلب

به یزدان روز محشر برهمن گفت

به یزدان روز محشر برهمن گفت فروغ زندگی تاب شرر بود ولیکن گر نرنجی با تو گویم صنم از آدمی پاینده تر بود حضرت علامه…

ادامه مطلب

به این بهانه درین بزم محرمی جویم

به این بهانه درین بزم محرمی جویم غزل سرایم و پیغام آشنا گویم بخلوتی که سخن می شود حجاب آنجا حدیث دل به زبان نگاه…

ادامه مطلب

اگر در مشت خاک تو نهادند

اگر در مشت خاک تو نهادند دل صد پارهٔ خونابه باری ز ابر نو بهاران گریه آموز که از اشک تو روید لاله زاری حضرت…

ادامه مطلب

نه هر کس از محبت مایه دار است

نه هر کس از محبت مایه دار است نه با هر کس محبت سازگار است بروید لاله با داغ جگر تاب دل لعل بدخشان بی…

ادامه مطلب

موسیولینن و قیصر ولیم

موسیولینن بسی گذشت که آدم درین سرای کهن مثال دانه ته سنگ آسیا بودست فریب زاری و افسون قیصری خورد است اسیر حلقهٔ دام کلیسیا…

ادامه مطلب

محاورهٔ ما بین خدا و انسان

خدا جهان را ز یک آب و گل آفریدم تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی من از خال پولاد ناب آفریدم تو شمشیر و…

ادامه مطلب

کسی کو درد پنهانی ندارد

کسی کو درد پنهانی ندارد تنی دارد ولی جانی ندارد اگر جانی هوس داری طلب کن تب و تابی که پایانی ندارد حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

عشق

فکرم چو به جستجو قدم زد در دیر شد و در حرم زد در دشت طلب بسی دویدم دامن چون گرد باد چیدم پویان بی…

ادامه مطلب

شاهین و ماهی

ماهی بچه ئی شوخ به شاهین بچه ئی گفت این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست دارای نهنگان خروشنده تر از میغ در سینهٔ او…

ادامه مطلب

زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم موج ز خود رفته ئی تیز خرامید و گفت هستم اگر…

ادامه مطلب

ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت

ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت جهانی از ارم زیبا تری ساخت ولی ساقی به آن آتش که دارد ز خاک من جهان…

ادامه مطلب

دل من بی قرار آرزوئی

دل من بی قرار آرزوئی درون سینهٔ من های و هوئی سخن ای همنشین از من چه خواهی که من با خویش دارم گفتگوئی حضرت…

ادامه مطلب

خرد کرپاس را زرینه سازد

خرد کرپاس را زرینه سازد کمالش سنگ را آئینه سازد نوای شاعر جادو نگاری ز نیش زندگی نوشینه سازد حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

حدی

نغمهٔ ساربان حجاز ناقهٔ سیار من آهوی تاتار من درهم و دینار من اندک و بسیار من دولت بیدار من تیزترک گام زن منزل ما…

ادامه مطلب

جهان مشت گل و دل حاصل اوست

جهان مشت گل و دل حاصل اوست همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست نگاه ما دو بین افتاد ورنه جهان هر کسی اندر دل اوست…

ادامه مطلب

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست با من میا که مسلک شبیرم آرزوست از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر باز این نگر که…

ادامه مطلب

تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من

تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من که بیک نگاه محمد عربی گرفت حجاز من چکنم که عقل بهانه جو گرهی به…

ادامه مطلب

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما که ما هنوز خیالیم…

ادامه مطلب

بگو جبریل را از من پیامی

بگو جبریل را از من پیامی مرا آن پیکر نوری ندادند ولی تاب و تب ما خاکیان بین به نوری ذوق مهجوری ندادند حضرت علامه…

ادامه مطلب

اگر خواهی حیات اندر خطر زی

غزالی با غزالی درد دل گفت ازین پس در حرم گیرم کنامی بصحرا صید بندان در کمین اند بکام آهو ان صبحی نه شامی امان…

ادامه مطلب

هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد

هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد سبو از غنچه می ریزد ز گل پیمانه می سازد محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد به…

ادامه مطلب

نه من انجام و نی آغاز جویم

نه من انجام و نی آغاز جویم همه رازم جهان راز جویم گر از روی حقیقت پرده گیرند همان بوک و مگر را باز جویم…

ادامه مطلب

موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان

موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان بحر بی پایان به جوی خویش بستن میتوان از نوائی میتوان یک شهر دل در خون نشاند یک…

ادامه مطلب

محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور

حکیم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند» همان نخل را شاخ و برگ و بر اند دماغ ار خرد زاست از فطرت است اگر پا زمین ساست…

ادامه مطلب

کرم کتابی

شنیدم شبی در کتب خانهٔ من به پروانه می گفت کرم کتابی به اوراق سینا نشیمن گرفتم بسی دیدم از نسخهٔ فاریابی نفهمیده ام حکمت…

ادامه مطلب

عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا

عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا عجم رمیده بو را نفسم بهار بادا تپش است زندگانی تپش است جاودانی همه ذره های…

ادامه مطلب

شبنم

گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده…

ادامه مطلب

زندگی

شبی زار نالید ابر بهار که این زندگی گریهٔ پیهم است درخشید برق سبک سیر و گفت خطا کرده ئی خندهٔ یکدم است ندانم به…

ادامه مطلب