حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم

حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم عشق می گفت تب…

ادامه مطلب

جوی آب

بنگر که جوی آب چه مستانه میرود مانند کهکشان بگریبان مرغزار در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار…

ادامه مطلب

تو ای دل تا نشینی در کنارم

تو ای دل تا نشینی در کنارم ز تشریف شهان خوشتر گلیمم درون سینه ام باشی پس از مرگ من از دست تو در امید…

ادامه مطلب

بیار باده که گردون بکام ما گردید

بیار باده که گردون بکام ما گردید مثال غنچه نواها ز شاخسار دمید خورم بیاد تنک نوشی امام حرم که جز به صحبت یاران رازدان…

ادامه مطلب

به مرغان چمن همداستانم

به مرغان چمن همداستانم زبان غنچه های بی زبانم چو میرم با صبا خاکم بیامیز که جز طوف گلان کاری ندانم حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

بخود نازم گدای بی نیازم

بخود نازم گدای بی نیازم تپم ، سوزم ، گدازم، نی نوازم ترا از نغمه در آتش نشاندم سکندر فطرتم ، آئینه سازم حضرت علامه…

ادامه مطلب

آزادی بحر

بطی می گفت بحر آزاد گردید چنین فرمان ز دیوان خضر رفت نهنگی گفت رو هر جا که خواهی ولی از ما نباید بی خبر…

ادامه مطلب

هلال عید

نتوان ز چشم شوق رمید ای هلال عید از صد نگه براه تو دامی نهاده اند بر خود نظر گشا ز تهی دامنی مرنج در…

ادامه مطلب

نه افغانیم و نی ترک و تتاریم

نه افغانیم و نی ترک و تتاریم چمن زادیم و از یک شاخساریم تمیز رنگ و بو بر ما حرام است که ما پروردهٔ یک…

ادامه مطلب

مگو از مدعای زندگانی

مگو از مدعای زندگانی ترا بر شیوه های او نگه نیست من از ذوق سفر آنگونه مستم که منزل پیش من جز سنگ ره نیست…

ادامه مطلب

مثل آئینه مشو محو جمال دگران

مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی…

ادامه مطلب

کرمک شبتاب

یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت پهنای شب افروخت وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد…

ادامه مطلب

عجم از نغمه ام آتش بجان است

عجم از نغمه ام آتش بجان است صدای من درای کاروان است حدی را تیز تر خوانم چو عرفی که ره خوابیده و محمل گران…

ادامه مطلب

سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک

سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک کلیسا و بتستان و حرم خاک ولیکن من ندانم گوهرم چیست نگاهم برتر از گردون تنم خاک حضرت علامه…

ادامه مطلب

ز من گو صوفیان با صفا را

ز من گو صوفیان با صفا را خدا جویان معنی آشنا را غلام همت آن خود پرستم که با نور خودی بیند خدا را حضرت…

ادامه مطلب

دوام ما ز سوز ناتمام است

دوام ما ز سوز ناتمام است چو ماهی جز تپش بر ما حرام است مجو ساحل که در آغوش ساحل تپید یک دم و مرگ…

ادامه مطلب

در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست

در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست انقلابیست ولی شام و سحر پیدا نیست وای آن قافله کز دونی همت میخواست رهگذاری که درو…

ادامه مطلب

خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم

خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم در نیلگون یمی به تلاش کناره ایم بود و نبود ماست ز یک شعلهٔ حیات از لذت خودی…

ادامه مطلب

چو در جنت خرامیدم پس از مرگ

چو در جنت خرامیدم پس از مرگ به چشمم این زمین و آسمان بود شکی با جان حیرانم در آویخت جهان بود آن که تصویر…

ادامه مطلب

جهان ما که پایانی ندارد

جهان ما که پایانی ندارد چو ماهی در یم ایام غرق است یکی بر دل نظر وا کن که بینی یم ایام در یک جام…

ادامه مطلب

تو ای کودک منش خود را ادب کن

تو ای کودک منش خود را ادب کن مسلمان زاده ئی ترک نسب کن برنگ احمر و خون و رگ و پوست عرب نازد اگر…

ادامه مطلب

پیام

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است برق را این به جگر میزند آن رام…

ادامه مطلب

به مبلغ اسلام در فرنگستان

زمانه باز برافروخت آتش نمرود که آشکار شود جوهر مسلمانی بیا که پرده ز داغ جگر بر اندازیم که آفتاب جهانگیر شد ز عریانی هزار…

ادامه مطلب

بحرف اندر نگیری لامکانرا

بحرف اندر نگیری لامکانرا درون خود نگر این نکته پیداست به تن جان آنچنان دارد نشیمن که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

اگر آگاهی از کیف و کم خویش

اگر آگاهی از کیف و کم خویش یمی تعمیر کن از شبنم خویش دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی شب خود را برافروز از دم خویش…

ادامه مطلب

هگل

حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟ «ماکیان…

ادامه مطلب

نفس آشفته موجی از یم اوست

نفس آشفته موجی از یم اوست نی ما نغمهٔ ما از دم اوست لب جوی ابد چون سبزه رستیم رگ ما ریشهٔ ما از نم…

ادامه مطلب

مشو نومید ازین مشت غباری

مشو نومید ازین مشت غباری پریشان جلوهٔ ناپایداری چو فطرت می تراشد پیکری را تمامش می کند در روزگاری حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

لاله

آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم…

ادامه مطلب

قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور

غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو نخلی که شه خراج برو مینهد ز من باغ بهشت و سدره و طوبا…

ادامه مطلب

ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست

ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست نشان بی نشان غیر از تو کس نیست قدم بیباک تر نه در ره زیست به پهنای…

ادامه مطلب

سفالم را می او جام جم کرد

سفالم را می او جام جم کرد درون قطره ام پوشیده یم کرد خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت خلیل عشق دیرم را حرم کرد…

ادامه مطلب

ز شاخ آرزو بر خورده ام من

ز شاخ آرزو بر خورده ام من به راز زندگی پی برده ام من بترس از باغبان ای ناوک انداز که پیغام بهار آورده ام…

ادامه مطلب

دماغم کافر زنار دار است

دماغم کافر زنار دار است بتان را بنده و پروردگار است دلم را بین که نالد از غم عشق ترا با دین و آئینم چه…

ادامه مطلب

درونم جلوهٔ افکار این چیست؟

درونم جلوهٔ افکار این چیست؟ برون من همه اسرار این چیست بفرما ای حکیم نکته پرداز بدن آسوده ، جان سیار ، این چیست؟ حضرت…

ادامه مطلب

حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر

حور: نه به باده میل داری نه به من نظر گشائی عجب اینکه تو ندانی ره و رسم آشنائی همه ساز جستجوئی همه سوز آرزوئی…

ادامه مطلب

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب میان صد گهر یک دانه گردد به بزم همنوایان آنچنان زی که گلشن بر تو خلوت خانه گردد…

ادامه مطلب

جهان رنگ و بو فهمیدنی هست

جهان رنگ و بو فهمیدنی هست درین وادی بسی گل چیدنی هست ولی چشم از درون خود نبندی که در جان تو چیزی دیدنی هست…

ادامه مطلب

تهی از های و هو میخانه بودی

تهی از های و هو میخانه بودی گل ما از شرر بیگانه بودی نبودی عشق و این هنگامهٔ عشق اگر دل چون خرد فرزانه بودی…

ادامه مطلب

پند باز با بچهٔ خویش

تو دانی که بازان ز یک جوهرند دل شیر دارند و مشت پرند نکو شیوه و پخته تدبیر باش جسور و غیور و کلان گیر…

ادامه مطلب

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است

به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است تلاش چشمهٔ حیوان دلیل کم طلبی است حدیث دل به که گویم چه راه بر گیرم…

ادامه مطلب

بجان من که جان نقش تن انگیخت

بجان من که جان نقش تن انگیخت هوای جلوه این گل را دو رو کرد هزاران شیوه دارد جان بیتاب بدن گردد چو با یک…

ادامه مطلب

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را این نکته را شناسد آندل که دردمند است…

ادامه مطلب

نیچه

از سستی عناصر انسان دلش تپید فکر حکیم پیکر محکم تر آفرید افکند در فرنگ صد آشوب تازه ئی دیوانه ئی به کارگه شیشه گر…

ادامه مطلب

نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی

نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی نرسی جز به تقاضای کلیم اللهی راه کور است بخود غوطه زن ای سالک راه جاده را گم…

ادامه مطلب

مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر

مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر ازین بستان سرا دیگر چه خواهی لب جو، بزم گل، مرغ چمن سیر صبا ، شبنم ، نوای صبحگاهی حضرت…

ادامه مطلب

گل نخستین

هنوز همنفسی در چمن نمی بینم بهار می رسد و من گل نخستینم به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم به این بهانه مگر…

ادامه مطلب

فلسفه و سیاست

فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی آن تراشد قول حق را حجت نا استوار وین…

ادامه مطلب

صورت نپرستم من بتخانه شکستم من

صورت نپرستم من بتخانه شکستم من آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت از عشق هویدا…

ادامه مطلب

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند کلهٔ جم به گدای سر راهی بخشند در ره عشق فلان ابن فلان چیزی نسیت ید بیضای کلیمی…

ادامه مطلب