به باغان باد فروردین دهد عشق

به باغان باد فروردین دهد عشق به راغان غنچه چون پروین دهد عشق شعاع مهر او قلزم شکاف است به ماهی دیدهٔ ره بین دهد…

ادامه مطلب

اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست

اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست گدای کوی تو کمتر ز پادشاهی نیست بخواب رفته جوانان و مرده دل پیران نصیب سینهٔ کس آه…

ادامه مطلب

نهان در سینهٔ ما عالمی هست

نهان در سینهٔ ما عالمی هست بخاک ما دلی در دل غمی هست از آن صهبا که جان ما بر افروخت هنوز اندر سبوی ما…

ادامه مطلب

میارا بزم بر ساحل که آنجا

میارا بزم بر ساحل که آنجا نوای زندگانی نرم خیز است به دریا غلت و با موجش در آویز حیات جاودان اندر ستیز است حضرت…

ادامه مطلب

مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است

مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی…

ادامه مطلب

کشمیر

رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر باد بهار موج موج مرغ بهار فوج…

ادامه مطلب

عقابان را بهای کم نهد عشق

عقابان را بهای کم نهد عشق تذروان را ببازان سر دهد عشق نگه دارد دل ما خویشتن را ولیکن از کمینش بر جهد عشق حضرت…

ادامه مطلب

صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی

صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی صد آه شرر ریزی یک شعر دل آویزی در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست آن تیشهٔ…

ادامه مطلب

زیان بینی ز سیر بوستانم

زیان بینی ز سیر بوستانم اگر جانت شهید جستجو نیست نمایم آنچه هست اندر رگ گل بهار من طلسم رنگ و بو نیست حضرت علامه…

ادامه مطلب

ز پیوند تن و جانم چه پرسی

ز پیوند تن و جانم چه پرسی به دام چند و چون در می نیایم دم آشفته ام در پیچ و تابم چو از آغوش…

ادامه مطلب

دل من روشن از سوز درون است

دل من روشن از سوز درون است جهان بین چشم من از اشک خون است ز رمز زندگی بیگانه تر باد کسی کو عشق را…

ادامه مطلب

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ تاب…

ادامه مطلب

حکما

لاک: ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد کانت: فطرتش ذوق می آینه فامی آورد از شبستان…

ادامه مطلب

جهانها روید از مشت گل من

جهانها روید از مشت گل من بیا سرمایه گیر از حاصل من غلط کردی ره سر منزل دوست دمی گم شو به صحرای دل من…

ادامه مطلب

تو خورشیدی و من سیارهٔ تو

تو خورشیدی و من سیارهٔ تو سراپا نورم از نظارهٔ تو ز آغوش تو دورم ناتمامم تو قرآنی و من سی پارهٔ تو حضرت علامه…

ادامه مطلب

پیغام برگسن

تا بر تو آشکار شود راز زندگی خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن بهر نظاره جز نگه آشنا میار در مرز و بوم…

ادامه مطلب

بهشت

کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردون ندارد ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد خلیل او حریف آتشی نیست کلیمش…

ادامه مطلب

بمنزل رهرو دل در نسازد

بمنزل رهرو دل در نسازد به آب و آتش و گل در نسازد نپنداری که در تن آرمید است که این دریا به ساحل در…

ادامه مطلب

الملک ﷲ

طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست دوریم از سواد وطن باز چون رسیم ترک سبب ز روی…

ادامه مطلب

نه من بر مرکب ختلی سوارم

نه من بر مرکب ختلی سوارم نه از وابستگان شهریارم مرا ای همنشین دولت همین بس چوکاوم سینه را لعلی بر آرم حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر بر سر بام آ ، نقاب از چهره…

ادامه مطلب

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد غبار راه را مشت شرر کرد به گفتار محبت لب گشودم بیان این راز را پوشیده تر کرد…

ادامه مطلب

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر جز این مشت گلی پیدا نکردی ز حکم غیر نتوان جز بدل رست تو ای غافل دلی پیدا…

ادامه مطلب

فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه

فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه این جلوت جانانه آن خلوت جانانه شادم که مزار من در کوی حرم بستند راهی ز مژه کاوم…

ادامه مطلب

شعرا

برونینگ: بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم بایرن: از منت خضر نتوان کرد سینه داغ آب از…

ادامه مطلب

ساقی نامه – در نشاط باغ کشمیر نوشته شد

خوشا روزگاری خوشا نوبهاری نجوم پرن رست از مرغزاری زمین از بهاران چو بال تذروی ز فواره الماس بار آبشاری نپیچد نگه جز که در…

ادامه مطلب

ز آغاز خودی کس را خبر نیست

ز آغاز خودی کس را خبر نیست خودی در حلقهٔ شام و سحر نیست ز خضر این نکتهٔ نادر شنیدم که بحر از موج خود…

ادامه مطلب

دل من رازدان جسم و جان است

دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم…

ادامه مطلب

خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله

جولائی امئی بود که ما از اثر حکمت او واقف از سر نهانخانه تقدیر شدیم اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است نظری کرد…

ادامه مطلب

حقیقت

عقاب دوربین جوئینه را گفت نگاهم آنچه می بیند سراب است جوابش داد آن مرغ حق اندیش تو می بینی و من دانم که آب…

ادامه مطلب

جهان یک نغمه زار آرزوئی

جهان یک نغمه زار آرزوئی بم و زیرش ز تار آرزوئی به چشمم هر چه هست و بود و باشد دمی از روزگار آرزوئی حضرت…

ادامه مطلب

تو می گوئی که من هستم خدا نیست

تو می گوئی که من هستم خدا نیست جهان آب و گل را انتها نیست هنوز این راز بر من ناگشود است که چشمم آنچه…

ادامه مطلب

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم اگر درس حیات از من بگیری بمیری گر به تن جانی نداری وگر جانی به تن داری نمیری حضرت…

ادامه مطلب

به یزدان روز محشر برهمن گفت

به یزدان روز محشر برهمن گفت فروغ زندگی تاب شرر بود ولیکن گر نرنجی با تو گویم صنم از آدمی پاینده تر بود حضرت علامه…

ادامه مطلب

به این بهانه درین بزم محرمی جویم

به این بهانه درین بزم محرمی جویم غزل سرایم و پیغام آشنا گویم بخلوتی که سخن می شود حجاب آنجا حدیث دل به زبان نگاه…

ادامه مطلب

اگر در مشت خاک تو نهادند

اگر در مشت خاک تو نهادند دل صد پارهٔ خونابه باری ز ابر نو بهاران گریه آموز که از اشک تو روید لاله زاری حضرت…

ادامه مطلب

نه هر کس از محبت مایه دار است

نه هر کس از محبت مایه دار است نه با هر کس محبت سازگار است بروید لاله با داغ جگر تاب دل لعل بدخشان بی…

ادامه مطلب

موسیولینن و قیصر ولیم

موسیولینن بسی گذشت که آدم درین سرای کهن مثال دانه ته سنگ آسیا بودست فریب زاری و افسون قیصری خورد است اسیر حلقهٔ دام کلیسیا…

ادامه مطلب

محاورهٔ ما بین خدا و انسان

خدا جهان را ز یک آب و گل آفریدم تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی من از خال پولاد ناب آفریدم تو شمشیر و…

ادامه مطلب

کسی کو درد پنهانی ندارد

کسی کو درد پنهانی ندارد تنی دارد ولی جانی ندارد اگر جانی هوس داری طلب کن تب و تابی که پایانی ندارد حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

عشق

فکرم چو به جستجو قدم زد در دیر شد و در حرم زد در دشت طلب بسی دویدم دامن چون گرد باد چیدم پویان بی…

ادامه مطلب

شاهین و ماهی

ماهی بچه ئی شوخ به شاهین بچه ئی گفت این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست دارای نهنگان خروشنده تر از میغ در سینهٔ او…

ادامه مطلب

زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم موج ز خود رفته ئی تیز خرامید و گفت هستم اگر…

ادامه مطلب

ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت

ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت جهانی از ارم زیبا تری ساخت ولی ساقی به آن آتش که دارد ز خاک من جهان…

ادامه مطلب

دل من بی قرار آرزوئی

دل من بی قرار آرزوئی درون سینهٔ من های و هوئی سخن ای همنشین از من چه خواهی که من با خویش دارم گفتگوئی حضرت…

ادامه مطلب

خرد کرپاس را زرینه سازد

خرد کرپاس را زرینه سازد کمالش سنگ را آئینه سازد نوای شاعر جادو نگاری ز نیش زندگی نوشینه سازد حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

حدی

نغمهٔ ساربان حجاز ناقهٔ سیار من آهوی تاتار من درهم و دینار من اندک و بسیار من دولت بیدار من تیزترک گام زن منزل ما…

ادامه مطلب

جهان مشت گل و دل حاصل اوست

جهان مشت گل و دل حاصل اوست همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست نگاه ما دو بین افتاد ورنه جهان هر کسی اندر دل اوست…

ادامه مطلب

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست با من میا که مسلک شبیرم آرزوست از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر باز این نگر که…

ادامه مطلب

تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من

تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من که بیک نگاه محمد عربی گرفت حجاز من چکنم که عقل بهانه جو گرهی به…

ادامه مطلب