مهدی فرجی
يک نفر در غبار سرگردان،
يک نفر در غبار سرگردان، يک نفر مثل برگ در طوفان میروم گم شوم برای خودم، كم برای تو درد سر بشوم مهدی فرجی
روزی آخر تو مرا شیخِ اجل میخوانی
روزی آخر تو مرا شیخِ اجل میخوانی روز میلادِ مرا روز غزل میخوانی شب به شب، بیت به بیتِ غزلیّاتم را، درِ گوشِ پسرت جای…
چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن
چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن بنشین و مثلِ دختری سنگین تماشا کن یک کاروانِ خیسِ ابریشم همین حالا از زیر چشمَم رفت سمت…
هرقدر هم ساكت نشستن مشكلت باشد
هرقدر هم ساكت نشستن مشكلت باشد حرف دلت تا میتوانی در دلت باشد، اينقدر در گفتن دويدی، كولهبارت كو؟ اين سهمِ خيلی كم نبايد حاصلت…
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر…
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی ؟
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی ؟ بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی ؟ هوای گریه که تنگ غروب…
نم باران نشسته روی شعرم دفترم یعنی …
نم باران نشسته روی شعرم دفترم یعنی … نمیبینم تو را ابری ست در چشم ترم یعنی سرم داغ است یک کوره تبم انگار فقط…
شوق پر کشیدن است در سرم ، قبول کن
شوق پر کشیدن است در سرم ، قبول کن دلشکستهام اگر نمیپرم ، قبول کن این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت جا…
ﺑﻪ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏِ ﺗﻨﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺳﻔﺮ ﻧﮑﻨﻢ
ﺑﻪ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏِ ﺗﻨﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺳﻔﺮ ﻧﮑﻨﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺁﻣﺪﮔﯽﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﻨﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﯿﺮﻫﻦِ ﺗﻨﮓ، ﻭﻋﺪﻩﯼ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ…
نه سراغی ، نه سلامی…خبری می خواهم
نه سراغی ، نه سلامی…خبری می خواهم قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛…
شعر، خیلی چیزهای خوب یادم داده است
شعر، خیلی چیزهای خوب یادم داده است چیزهایی را که از چشم شما افتاده است شعر، یادم داده شب تا صبح، عاشق باشم و صبح…
پابند کفشهای سياه سفر نشو
پابند کفشهای سياه سفر نشو يا دست کم بخاطر من ديرتر برو… دارم نگاه می کنم و حرص مـی خورم امشب قشنگ تر شده ای……
منم كه در همه ى عمر، از تو پرسيدم
منم كه در همه ى عمر، از تو پرسيدم كه سهمم از تو چه شد، يا چه بود، مشتى حرف؟ و چشم هاى تو گفتند…
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
دنبال من می گردی و حاصل ندارد این موج عاشق کار با ساحل ندارد باید ببندم کوله بار رفتنم را مرغ مهاجر هیچ جا منزل…
به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم
به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم ناشکیبا به قفس مثل تو سر میکوبم بر زمین جاذبه و جذب، فراوان دیدم نیست چیزی که بدون…
نمِ باران نشسته روی شعرم… دفترم یعنی!
نمِ باران نشسته روی شعرم… دفترم یعنی! نمیبینم تو را ابریست در چشم تَرم یعنی سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم فقط…
در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟ خُب…کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟ روزی قرار شد برسیم آخرش به هم… حالا بگو پس از…
به این غریبه بیا قدری آشنایی کن
به این غریبه بیا قدری آشنایی کن به من بگو چه کنم؟بیشتر خدایی کن به من بگو غزلی باشم و تو شاعر باش مرا سپید…
من مدتیاست ابر بهارم برای تو
من مدتیاست ابر بهارم برای تو باید ولم کنند ببارم برای تو… مهدی فرجی
دلم به وسعت دریا… ولی چه چاره اگر باز
دلم به وسعت دریا… ولی چه چاره اگر باز غمی سماجتِ یک رودخانه داشته باشد؟ غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی، کنار فاخته یی…
بنشين برايت حرف دارم در دلم غوغاست
بنشين برايت حرف دارم در دلم غوغاست وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنياست شاعر بدون شعر يعنى لال! يعنى گنگ در چشم هاى گنگ…
هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی
هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی باز در چشمرس دیده ی پُر سوی منی تا ابد گرچه عزیزی ولی از یاد مبر…
دامي ست که باید بکشاند به گناهم
دامي ست که باید بکشاند به گناهم سيبي که تو انداخته باشی سرِ راهم «ما از تو بهغیر از تو نداریم تمنا» من لال شوم…
ابری خبر کن قاصد باران، پرستو جان!
ابری خبر کن قاصد باران، پرستو جان! عطری بیفشان بر حیاطِ خانه، شببو جان! من میهمان دارم مبادا خاک برخیزد حالا که وقت آبروداریست جارو…
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی رويا شوی اميد محال خودم شوی… لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت آوردمت دليل زوال خودم شوی …
در صفحۀ سیاه و سفیدی که چیده اند
در صفحۀ سیاه و سفیدی که چیده اند ما را برای کشتن هم آفریده اند بیدار می شوند که بازی دهندمان نه… پا گذاشتیم به…
اين ماه، عادتم شده در وا نمیكنم
اين ماه، عادتم شده در وا نمیكنم از پشت شيشه، برف تماشا نمی كنم از ترس زرد بودنشان پشت پنجره يك لحظه هم نگاه به…
من در پی رد تو کجا و تو کجایی!؟
من در پی رد تو کجا و تو کجایی!؟ دنبال تو دستم نرسیده است به جایی ای « بوده » که مثل تو نبوده ست،…
در صفحه ی سیاه و سفیدی که چیده اند
در صفحه ی سیاه و سفیدی که چیده اند ما را برای کشتن هم آفریده اند اصرار می کنیم به رفتن ولی چه سود باید…
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی،
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی، در گوش تو آرام بگوید : خبری نیست یا کاش کسی باشد و آرام بگوید؛ دستان من…
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم…
خدا دارد چه چیزی بر سرم می آورد ری را؟
خدا دارد چه چیزی بر سرم می آورد ری را؟ هوای عید با خود بوی غم می آورد ری را مرا بی شعر در ذهنت…
برای این منِ آواره مهلتی خوب است
برای این منِ آواره مهلتی خوب است قبول کن شبِ تهرانِ نکبتی خوب است . قرارمان سر “فرصت” که منتظر ماندن برای آدم آواره فرصتی…
همین که خواستم از آخرین قفس بِپرم،
همین که خواستم از آخرین قفس بِپرم، رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پَرم! هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی هنوز منتظر…
كفشهايم كجاست؟ میخواهم
كفشهايم كجاست؟ میخواهم بیخبر راهی سفر بشوم مدتی بیبهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم خستهام از تو، از خودم، از ما «ما» ضمير…
خدا دارد چه چیزی بر سرم می آورد تینا؟
خدا دارد چه چیزی بر سرم می آورد تینا؟ هوای عید با خود بوی غم می آورد تینا! مرا بی شعر در ذهنت مجسم کن…
ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی،
ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی، دیدم که افتادی پی آزارِ من روزی این سینه زندان بود، اما رفت با شادی هرکس…
وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست
وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست به آفتاب لب بام، اعتباری نيست… مرا به چشم تو ايمان محكمیست، ولی تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست…
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد کسی که راه بیندازمش سوار نشد چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت چقدر بی تو زمستان شد…
خدا تو را به همان صورتی که می خواهم
خدا تو را به همان صورتی که می خواهم قلم به دست گرفت و کشید همراهم کسی به نام من از ساعت جهان گم شد…
همين که بی تو غزلواره هام بی حال است
همين که بی تو غزلواره هام بی حال است خلاصه ی همه دردهای امسال است تو را نمی رسم از اين حروف ناهمگون که بيت…
عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد
عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد وقتی به عمق من برسی جزتونیستم… مهدی فرجی
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟ مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود تا به…
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی چشمِ بد دور! غزلخوان شده باشی جایی بله! یک روز تو هم حال مرا میفهمی…
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟ دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟ تا ابد دور تو می…
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم آخ… تا میبینمت یک جور دیگر میشوم با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند…
همیشه در دل همدیگریم و دور ازهم
همیشه در دل همدیگریم و دور ازهم چقدر خاطره داریم در مرور ازهم دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم نمی رسیم بجزلحظه…
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید: برای شاعرِ مشروطه،…
حال من خوبست؛
حال من خوبست؛ اما با تو بهتر می شوم آخ تا می بینمت، یک جور دیگر می شوم… مهدی فرجی