نامه سوم از زبان عاشق به معشوق

نامه سوم از زبان عاشق به معشوق مگر با ما سر یاری نداری؟ که ما را در مشقت میگذاری؟ چرا در رخ کشیدی پردهٔ ناز؟…

ادامه مطلب

غزل پنجم

غزل پنجم دل از ما بر گرفتی، یاد می‌دار جفا از سر گرفتی، یاد می‌دار به دست من ندادی زلف و بامن به مویی در…

ادامه مطلب

خلاصهٔ سخن دهم

خلاصهٔ سخن دهم ز بهر آنکه ناچارست دیدن به هر سختی نمی‌شاید بریدن اگر در بند آن شیرین زبانی سخن باید که جز شیرین نرانی…

ادامه مطلب

تمامی سخن چهارم

تمامی سخن هشتم دگر بار آن بت از خواری پشیمان شد از جور و ستمگاری پشیمان نوشت از غایت مهری، که دانی ضرورت نامه‌ای در…

ادامه مطلب

نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

نامه ششم از زبان معشوق به عاشق اگر صد چون تومیرد غم ندارم که سر گردان و عاشق کم ندارم دلم سنگست، نرمش چون توان…

ادامه مطلب

غزل اول

غزل اول عنایت‌ها توقع دارم از تو که هم آشفته و هم زارم از تو عزیزی پیش من چون جان اگر چه به چشم خلق…

ادامه مطلب

خلاصهٔ سخن پنجم

خلاصهٔ سخن یازدهم چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد اگر فردا به منزل حور باشد گر از معشوق صد جور و جفا خاست چو…

ادامه مطلب

تمامی سخن پنجم

تمامی سخن پنجم پری، با آنکه واقف می‌شد از دوست در آن معنی که حق با جانب اوست دگر ره تازه زهری بر شکر زد…

ادامه مطلب