آن جسم پیاله بین بجان آبستن

آن جسم پیاله بین بجان آبستن همچون سنی به ارغوان آبستن نی نی غلطم پیاله از غایت لطف آبیست به آتش روان آبستن منصور عسجدی…

ادامه مطلب

هر که بر درگه ملوک بود

هر که بر درگه ملوک بود از چنین کار با خدوک بود

ادامه مطلب

آن جسم پیاله بین بجان آبستن

آن جسم پیاله بین بجان آبستن همچون سمنی بارغوان آبستن نی نی غلطم پیاله از غایت لطف آبیست به آتش روان آبستن

ادامه مطلب

به بخشش کف او ساعتی وفا نکند

به بخشش کف او ساعتی وفا نکند اگر ستاره درم گردد و فلک ضراب

ادامه مطلب

چو کودک سر فرود آرد به حجره بر سر حمدان

چو کودک سر فرود آرد به حجره بر سر حمدان چنان گردد که پندارم سمار و غست یا جله درآویزم حمایل‌وار یکسر خویشتن را زو…

ادامه مطلب

زمین ز راغنک و راه درازش

زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر

ادامه مطلب

کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند

کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر باستواری زر بخیل در دل خاک بپایداری نام…

ادامه مطلب

هجا کردست پنهان شاعران را

هجا کردست پنهان شاعران را (قریع) آن کور ملعون چشم گشته

ادامه مطلب

آمد آن رگ زن مسیح پرست

آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست کرسی افکند و برنشست برو بازوی خواجه عمید ببست شست چون دید گفت عز و…

ادامه مطلب

پیش او کی شوند باز سپید

پیش او کی شوند باز سپید چون تذروان سرخ و چون سرخاب

ادامه مطلب

حلقوم جوالقی چو ساق موزه است

حلقوم جوالقی چو ساق موزه است و آن معده کافرش چو خم غوزه است

ادامه مطلب

رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار

رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت رنگ می آمیزد…

ادامه مطلب

گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم

گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم بس تیز دهد خازنه اش از ره کس طر

ادامه مطلب

هرگاه که آن پهن سرون می گذرد

هرگاه که آن پهن سرون می گذرد در یک دم ازین چرخ نگون می گذرد طبعم ره فکر بین که چون برد بسر او از…

ادامه مطلب

انجیر کش از شاخ بستدی تو

انجیر کش از شاخ بستدی تو وصفش تو بیک بیت بشنو از من چون برگ گل زرد خرد کرده سربسته و کرده میان پر ارزن

ادامه مطلب

بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر

بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن بهار…

ادامه مطلب

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان فرود آرد سپاهت را به گرد کشور…

ادامه مطلب

زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز

زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست…

ادامه مطلب

کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان

کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر به پشت ژنده‌پیلان برنشسته ناوک‌اندازان چو عفریتان آتشبار بر کوه…

ادامه مطلب

هم ساده گلی، هم شکری هم نمکی

هم ساده گلی، هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ، چکیده نمکی پیغمبر مصریی، بخوبی و مکی من بوسه زنم، لب بمکم، تو نمکی

ادامه مطلب

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

ادامه مطلب

به یکی تیر همی فاش کند راز حصار

به یکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بروه…

ادامه مطلب

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها…

ادامه مطلب

ساقی به آبگینه بغداد در فکند

ساقی به آبگینه بغداد در فکند یاقوت رنگ باده خوشخوار مشک‌بو گویی که پیش عاشق، معشوق مهربانش بگریست، اوفتاد به رخسارش اشک او از دل…

ادامه مطلب

گر زانکه مرا فلک دهد مال فره

گر زانکه مرا فلک دهد مال فره بگشایم ازین کار فرو بسته گره ترکی بخرم که هر که بیند گوید ای خاک تو از خون…

ادامه مطلب

همان کز سگی زاهدی دیدمی

همان کز سگی زاهدی دیدمی همی بینم از خواجه خلم و خدو

ادامه مطلب

باران قطره قطره همی بارم ابروار

باران قطره قطره همی بارم ابروار هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل ز آن خیره…

ادامه مطلب

تا پای نهند بر سر حران

تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده

ادامه مطلب

چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر

چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر از بیم بیفکند ز کفها شم شیر یارب که بمردی و تهور مثلش در معرکه با تیغ گزارد شم…

ادامه مطلب

ستبره بدند عاشقان بساق و میان

ستبره بدند عاشقان بساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش دیزه؟

ادامه مطلب

گر بدی آنکس که زی توام بفکندی

گر بدی آنکس که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی بفلاخن

ادامه مطلب

همان که بودی ازین پیش شاد گونه من

همان که بودی ازین پیش شاد گونه من کنون شدست دواج تو ای بدولی فاش

ادامه مطلب

با سرشگ سخای او کس را

با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب باگران حلمش آشنا…

ادامه مطلب

تا مشک سیاه من سمن پوشیدست

تا مشک سیاه من سمن پوشیدست خون جگرم بدیده بر جوشیدست شیری که بکودکی لبم نوشیدست اکنون ز بناگوشم بر زوشیدست

ادامه مطلب

چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب

چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی، پستانش بوده از پاشنگ

ادامه مطلب

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران

ادامه مطلب

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

ادامه مطلب

همچون رطب اندام و چو روغنش سرین

همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست

ادامه مطلب

بامید قبولت بکر فکرم

بامید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا کسی کز خدمتت دوری کند هیچ برو دشمن…

ادامه مطلب

تا روم ز هند لاجرم شاها

تا روم ز هند لاجرم شاها گیتی همه زیر باج وسا کردی

ادامه مطلب

خواجه بزرگست و مال دارد و نعمت

خواجه بزرگست و مال دارد و نعمت نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام بخلش آنجا رسیده است که نگذاشت شوخ بگرمابه بان…

ادامه مطلب

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست

ادامه مطلب

گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش

گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش با ریش شوم تر ببر ما هر آینه

ادامه مطلب

همی دوم بجهان اندر، از پی روزی

همی دوم بجهان اندر، از پی روزی دو پای پر شغه و مانده، با دل بریان

ادامه مطلب

ای گشته خجل آبحیات از دهنت

ای گشته خجل آبحیات از دهنت سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت صاحب نظری کجاست تا درنگرد صد یوسف مصر…

ادامه مطلب

تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو

تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو تا مرد پیری بپیش او مرد سیصد کلوک هر که موک مردمان جوید بشو گو خط دو…

ادامه مطلب

در تو دل خسته نظری تیز نکرد

در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت…

ادامه مطلب

سبحان اله درین جوانی و هوس

سبحان اله درین جوانی و هوس روز و شبم اندیشه همین بودی بس کاندر پیری ز من بباید کس را خود پیر شدم مرا ببایست…

ادامه مطلب

ما در غم خویش غمگسار خویشیم

ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم

ادامه مطلب

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود حمله کردند و شکسته شد، سپاه با درنگ با سماع چنگ باش، از چاشتگه تا آن زمان کز…

ادامه مطلب