نی به آواز عود گفت نهفت

نی به آواز عود گفت نهفت همه چشمیم تا برون آیی عود هم گفت راستی ما نیز همه گوشیم تا چه فرمایی

ادامه مطلب

گفته های لطیف بنده خویش

گفته های لطیف بنده خویش بنده ام گر بلطف میخوانی بر من خود پسند نیز قلم حاکمی گر به قهر میرانی

ادامه مطلب

سوال کرد یکی از علای دین گلکار

سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی…

ادامه مطلب

درسخنم کزو زنم لاف

درسخنم کزو زنم لاف لاف از سخن چو در توان زد بر فرق حسود قالبی گوی آن خشت بود که پرتوان زد

ادامه مطلب

جوانی گفت با محبوب خوشگوی

جوانی گفت با محبوب خوشگوی که چون بینی هوا خواه تو یارم چرا کاغذ نچسبانی به بینی سریش از نیست با کاغذ من آرم بگفت…

ادامه مطلب

براه گرم بغداد این سلمان

براه گرم بغداد این سلمان در آن حالت که از جان می بریدی نبودش گوییا شعر پدر یاد که آنرا خواندی و بر خود دمیدی

ادامه مطلب

اگر زهره شنیدی بانگ چنگت

اگر زهره شنیدی بانگ چنگت رباب و عود خود را با تو میداد وگر بودی نبی بر رسم تحفه بناختهای تو نی میفرستاد

ادامه مطلب

مکن خواجه اصلاح شعر کمال

مکن خواجه اصلاح شعر کمال قبول از تو و زبنده فرمودن است که پیش من اصلاح شعری چنین بگل بیت معمور اندودن است

ادامه مطلب

گفت فرهاد آقا به میر ولی

گفت فرهاد آقا به میر ولی که رشیدیه را کنیم آباد زر به تبریزیان بآجر و سنگ بدهیم از برای این بنیاد بود مسکین به…

ادامه مطلب

سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک

سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان کانزمان…

ادامه مطلب

خواستم از صاحب مطبخ حساب

خواستم از صاحب مطبخ حساب بره کان کشت و سه پایه را برد گفت بر رسم فداکان سود تست حشو آن همسایه بی مایه برد…

ادامه مطلب

جواب گفته های ما به تبریز

جواب گفته های ما به تبریز که می گویند گاه و بیگاه به پستی و بلندی مینماید به پیش بیت کعبه بیت جولاه تو گویی…

ادامه مطلب

بجز معنی حسام ملت و دین

بجز معنی حسام ملت و دین ای مفاخر به گوهر تو عقول حل هر مشکلی که در سخن است کرده بر خاطر تو جمله حلول…

ادامه مطلب

از کتابت مشو جلال ملول

از کتابت مشو جلال ملول قلم کاهلی به خط درکش سخن خال شود نویس که هست سخن خال و خط نوشتن خوش

ادامه مطلب

معایبی که در اشعار خواجه عصار است

معایبی که در اشعار خواجه عصار است نوشته آن همگی در درون دیوانهاست جداولی که بسرخی کشید در دیوان نه جدول است به معنی که…

ادامه مطلب

کرد حکیمی ز نظامی سوال

کرد حکیمی ز نظامی سوال کای بسر گنج معانی مقیم هست در انگشت کمال آن قلم یا نه عصائیست بدست کلیم گفت قلم نیست عصا…

ادامه مطلب

زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند

زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی نخل مرا برگ…

ادامه مطلب

خادمی نااهل خوارزمی که باد

خادمی نااهل خوارزمی که باد هر دو دندانش شکسته همچو دست کوزه کز لطف آبش می چکد تا شکسته تشنگی ما شکست

ادامه مطلب

جستم از یاری نشان آن پسر

جستم از یاری نشان آن پسر کاب حیوانست جویای لبش گفت بیگناهان بجیحونش طلب کان زمان باشد خلاص از مکتبش هر نماز دیگری آیم برون…

ادامه مطلب

باغی است پر از گل معانی

باغی است پر از گل معانی دیوان کمال تازه اش دار شعر دگران چو خار اشتر پیرامن او بجای دیوار تا سنبل و نرگسش نچینند…

ادامه مطلب

آواز حزین سوزنی را

آواز حزین سوزنی را مشنو که کنند عیب بسیار خشک است همین و نیز باریک چون سوزن خار های دیوار

ادامه مطلب

موریئی کان علا دین سازد

موریئی کان علا دین سازد گر کشد رود باشد امر محال چاره آن ز پیر بنایی رفت شرمنده و بکرد سوال پیر گفتا منت دهم…

ادامه مطلب

کمال اشعار اقرانت ز اعجاز

کمال اشعار اقرانت ز اعجاز گرفتم سر بسر وحی است و الهام چو خالی از خیال خاص باشد خیالست اینکه گیرد شهرت عام

ادامه مطلب

ز ما ای صبا با محمد رسان

ز ما ای صبا با محمد رسان خدا را درودی که او را سزاست بگو با درود آنگهش در نهفت که ای ساز معنی ز…

ادامه مطلب

دریاب کمال این سخن نازک و باریک

دریاب کمال این سخن نازک و باریک آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع یا دست مرا…

ادامه مطلب

جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری

جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری مرا زدست هنرهای خویشتن فریاد زاشک سرخ و رخ و زرد چون زیم بیغم که هر یکی…

ادامه مطلب

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت…

ادامه مطلب

از جناب رفیع داودی

از جناب رفیع داودی گه سلیمانش آستان بوسید بطریق معامله سوی شیخ مدتی شد که تحفه رسید بار دیگر ز جامه دران امید میتوان صوف…

ادامه مطلب

منشی چرخ را وترا ای فرید عصر

منشی چرخ را وترا ای فرید عصر با آنکه هر دو نجم گرفتند طارمی باشد تفاوتی ز زمین تا بآسمان زان نجم تا بر تنت…

ادامه مطلب

کردم از سید راگوی سوالی که ترا

کردم از سید راگوی سوالی که ترا هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن که من…

ادامه مطلب

ز ضعف و صحت تن یار صرف خواندن از من

ز ضعف و صحت تن یار صرف خواندن از من سوال کرد ز لفظی که آن فصیح بود نظر بجانب قدش فکندم و گفتم الف…

ادامه مطلب

حمیدک همی گفت با دوستان

حمیدک همی گفت با دوستان که ماموش مه پیکر و دوست روست چو ما گربه ایم ای عزیزان چه عیب که ما موش را دوست…

ادامه مطلب

چو آید بر دلم اندوه بی وقت

چو آید بر دلم اندوه بی وقت ز دور دون صباحا او رواحا صلاح کار نقل است و می لعل لعل الله یرزقنی صلاحا

ادامه مطلب

با فقاعی گفتم از روی مزاح

با فقاعی گفتم از روی مزاح بد معامل نیستم من ای خسیس وجه شربتها که دادی نسیه ام گر فراموشت شود بر یخ نویس

ادامه مطلب

مطبخ بی برگ مرا در سفر

مطبخ بی برگ مرا در سفر نیست بحق نمک اوماج خشک همچو ستونی که بود خیمه را میگذرانیم بکوماج خشک

ادامه مطلب

کسی کز عشق دولتمند گردد

کسی کز عشق دولتمند گردد بیفزاید هزاران اعتبارش نه بینی کو تعتش بلبل مست یکی مرغیست و میخوانی هزارش

ادامه مطلب

ز شعر خویش جز وی و کلاهی

ز شعر خویش جز وی و کلاهی که هریک به قالبی و بی بهایند بدان حضرت فرستادم به تحفه اگر چه صدر عالی را نشاید…

ادامه مطلب

حسام کچل را یکی پیر راه

حسام کچل را یکی پیر راه کلاهی به بخشید و گفت آه آه فتاد از سر سیز ما این کلاه بجایی که هرگز نروید براه

ادامه مطلب

ترک دنیای دون بگیر کمال

ترک دنیای دون بگیر کمال تا جهانیت مرد دین خوانند هر که در بند ریش و دستارست خاص و عامش بهیج نستانند چون کلاه ار…

ادامه مطلب

این خیمه سرداق کمال است

این خیمه سرداق کمال است نقصان ز طناب او گسسته گرد در او ز صبح تا شام اصحاب کمال حلقه بسته زیرا که درو مقیم…

ادامه مطلب

میزند بنگ صاف مرشد خاف

میزند بنگ صاف مرشد خاف غافل از ذوق باده غیبی است گر چه آن شیخ کالنبی گویند کالنبی نیست شیخ کبنی است

ادامه مطلب

قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب

قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب عفو فرما ز دعاگو که قلم دیر کشید ورنه آن گفته چون آب روان بود چنان که ببوسید…

ادامه مطلب

ز بنده خسرو فخار اجازتی می‌خواست

ز بنده خسرو فخار اجازتی می‌خواست که در غزل ببرم نام آن دلارا را رقیب گفت زنم مشت و بشکنم زنخش مزن به جان تو…

ادامه مطلب

حافظ نیکخوان نیک نویس

حافظ نیکخوان نیک نویس هرکه حق گویدت شنو سخنش چنگ را بیش بر کنار مزن بسر خود که بر زمین نزنش

ادامه مطلب

پیش چنگ دلخراشت صوفیانرا حافظا

پیش چنگ دلخراشت صوفیانرا حافظا نعره ها باید به وقت نقش بنمودن زدن اردشیری تو اگر در مجلسی آرند چنگ مردم مجلس ترا خواهند فرمودن…

ادامه مطلب

با اکبر مسگر به دکان گفتم من

با اکبر مسگر به دکان گفتم من زانگشت سیه شد به تنت پیراهن گفتا که ز عشق روی احمد سوخت بر آتش دل پیرهن پاره…

ادامه مطلب

مرا یار از شکارستان مشگین

مرا یار از شکارستان مشگین در آهو بره مشگین فرستاد چو افتادند دور از لاله و گل بصحرای عدمشان رخت افتاد گر آهو برگان را…

ادامه مطلب

کیسه مکن پر زر و سیم ای پسر

کیسه مکن پر زر و سیم ای پسر کیسه برانند درین رهگذر کیسه تهی باش و بیاسا کمال هر که تهی کیسه تر آسوده تر

ادامه مطلب

زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر

زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر طباع مردم دانا بغایت است ملول که از ملال به بیتی نمی کنند شروع که تا نخست به…

ادامه مطلب

حافظ بربط نواز چنگ ساز

حافظ بربط نواز چنگ ساز بامنت از بی نوایی جنگ چیست از برای سوختن از زیر دیگ گفته هیزم ندارم چنگ چیست

ادامه مطلب