در حق رئیس الدین

ای جهان کرم رئیس الدین ای جهان در طلب رضای ترا بر سپهر معالی آن بدری که نپوشد زمین ضیای ترا مجلس ما پر از…

ادامه مطلب

در حق ملک نیمروز

نه من از آسمان گردنده خدمت تو بجان طلب کردست ؟ تا تو اشعار من طلب کردی روح در قالبم طرب کردست خاصه ، آن…

ادامه مطلب

در مدیحه گوید

چاکران تو گه رزم چو خیاطانند گر چه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند تا ببرند بشمشیر…

ادامه مطلب

ر حق صابر بن اسمعیل ترمذی

پیش انواع فضلت ، ای صابر کثرت اختران قلیل آمد نظم تو خطهٔ خراسان را همچو در خلد سلسبیل آمد نکتهٔ خاطر چو آتش تو…

ادامه مطلب

لغز در نام قطب

مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید بشولد مر طبق…

ادامه مطلب

ترجمه از شعر تازی

هست ابوبکرخته در دانش لیک در عهد و در وفا خامست با هر آن کس که دوستی دارد غایت آن ز صبح تا شامست رشیدالدین…

ادامه مطلب

در حق جمال الدین وزیر

ای فخر جهان ، جمال دولت آفاق بتو جمال دارد گردون ، که بروست مطلع سعد دیدار تو را بفال دارد هر اهل هنر ،…

ادامه مطلب

در حق مؤتمن الدین امین الملک

ای فخر عصر، مؤتمن دین ، امین ملک در دل ترا ز آتش انده مباد سوز با سور و پا سروری و تا هست روزگار…

ادامه مطلب

در مدح عمر بن عبدالعزیز

دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و…

ادامه مطلب

ر مدیحه گوید

ای همه عاقلان بطوع و بطبع سوی خاک در تو پوینده ای همه فاضلان بنظم و بنثر مدحت مجلس تو گوینده چون نسیم شمایل تو…

ادامه مطلب

نبز در حق شمس الدین

ای شمس دین ، نظام معالی ، جمال ملک ای زیر پای قدر تو گردون شده بساط طبع تراست از ستم و بخل اجتناب رأی…

ادامه مطلب

د رحق شمس الدین

ای شمس دین و دولت ، ای صدر شرق و غرب ای از همه خصال بدی گوهر تو پاک احباب را ز مایدهٔ جود تو…

ادامه مطلب

در حق شمس الدین ابو الفتح

شمس دین ، صورت ، بو الفتح ای در فضل بر دلت مفتوح ای تو شیر و غابروز مصاف وی تو ابر سخا بوقت صبوح…

ادامه مطلب

در حق نجم الدین

سوار فضلی ای نجم دین و می سازد زمانه ساعد جاه ترا ز فخر سوار یسار برده فراوان یمین مادح تو از آن گزیده یمین…

ادامه مطلب

در مدیحه

ما بندگان ، اگر چه جداییم از درت پیوسته در دعای و ثنای تو مانده ایم بر ما شب حوادث گیتی دراز گشت در آرزوی…

ادامه مطلب

ر حق ملک اتسز

سرای ترا ، شهریارا ، ز نزهت بهر گوشه صد بوستانست گویی بروزی رسند از در او خلایق در او در آسمانست گویی رشیدالدین وطواط

ادامه مطلب

مقطع

آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد! دل ز درد آزاد داری روی زرد از رخ زردم روان و ز دل روان وز…

ادامه مطلب

خطاب بملک اتسز

دانی ، شها ، که دور فلک در هزار سال چون من یگانه ای ننماید بصد هنر گر زیر دست هر کس و ناکس نشانیم…

ادامه مطلب

در حق شمس الدین محمد وزیر

تاج اسلام شمس الدین ، گشتست خاک صدر تو آسمان را تاج تحفه داده ترا عنایت حق سیرت و نام صاحب المعراج هست عزم ترا…

ادامه مطلب

در حکمت

اگر آید ز دوستی گنهی بگناهی نباید آزردن ور زبان را بعذر بگشاید باید آن عذر نیک بپذردن زانکه نزدیک بخردان بترست عفو ناکردن از…

ادامه مطلب

در مرثیۀ جمال الدین یوسف

از وفات جمال الدین یوسف مندرس شد رسوم فضل و ادب صد هزاران هزار عالم و علم در دو گز خاک رفت ، اینت عجب…

ادامه مطلب

ر مرثیۀ رافع بن علاء

از مرگ رافع بن علا، آن جهان جود از رفعت و علا بجهان در اثر نماند نه شخص او برفت، که شخص کرم برفت نه…

ادامه مطلب

نیز در ترجمۀ شعر تازی

من همان گویم کان لاشه خرک گفت و می کند بسختی جانی چه کنم ؟ بار کشم ، راه روم که مرا نیست جزین درمانی…

ادامه مطلب

خطاب بشاه

ندارم جامه ای ، ای شاه عالم که با او نزد هر مردم نشینم زمستانست و چون سیرم برهنه من غر زن مگر در خم…

ادامه مطلب

در حق شمس الدین وزیر

ای شمی دین جمال تو اصل سعادتست درگاه فرخ تو سپهر سیادتست هم عفو احتمال ترا رسم سیرتست دور سپهر هست چنان کت ارادتست من…

ادامه مطلب

در خواستن شراب

ای ز نور شراب خانهٔ تو روی آفاق همچو دست کلیم یک صراحی شرابمان بفرست باشد این نزد همت تو سلیم هست نایافت باده اندر…

ادامه مطلب

در مرثیۀ فخرالدین

گزین فخر دین ، آن شجاعی، که چرخ مرو را بمردی قرینه ندید بجام رضا همچو مردان مرد شراب قضا بستد و در کشید ز…

ادامه مطلب

ر مطایبه

روسبی خواهران زنی چندند که خری را بیک نواله کنند در وثاق من آمدند امروز تا بلا را بمن حواله کنند دفع ایشان نمی توانم…

ادامه مطلب

نیز در حق شمس الدین وزیر

ای شمس دین ، امیر تویی بر مراد دل و آنکس که دشمن تو ، اسیر حوادثست تو واحد جهانی و ثانی آفتاب و اسلام…

ادامه مطلب

در ترجمه از شعر تازی

چون ز شعبان گذشت بیست ، مباش بشب و روز بی شراب دمی همه جام بزرگ خواه ، که خرد نکند وقت احتمال همی رشیدالدین…

ادامه مطلب

در حق شهاب الدین

جز بنان تو، ای شهاب الدین مشکلات علوم حل نکند آنچه رأی تو کرد در گیتی قرص خورشید در حمل نکند سعد از حاسدت خبر…

ادامه مطلب

در شکایت از دوری

خدایگانا ، رنج فراق مجلس تو دراز گشت ، مرین را نهایتی باید ز بارگاه تو دوری عقوبتیست بزرگ درین مقابله آخر جنایتی باید رشیدالدین…

ادامه مطلب

در مرثیۀ رافع بن علاء

ای رافع علا ، ز وفات توام غمیست کان غم نگشت خواهد هرگز گذارده صد بار گر ببارم از دیده خون دل یک حق نعمت…

ادامه مطلب

طاب بشاه

ندارم جامه ای ، ای شاه عالم که با او نزد هر مردم نشینم زمستانست و چون سیرم برهنه من غر زن مگر در خم…

ادامه مطلب

نیز در حق شمس الدین

ای صدر شرق و غرب خداوند شمس دین خصم ترا مباد ز انده فراغ دل آثار شکر تو فضلا را غذای روح انوار مهر تو…

ادامه مطلب

د رحق فخرالدین

فخر دین ، اعتقاد من دانی که همیشه هوای تو جویم دورم از مجلست و لیک مقیم در مجالس دعای تو گویم سال و مه…

ادامه مطلب

در حق ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی

طبعت ، ای صابران اسمعیل هست دریا ، که درهمی زاید لفظ تو گوش و گردن معنی بجواهر همی بیاراید نثر تو شمع انس افروزد…

ادامه مطلب

در حق شمس الدین

آمدم سوی سرای شمس دین بازگشتم چون جمال او نبود من چه خواهم کرد بی او آن سرای؟ تشنه را از ساغر فارغ چه سود؟…

ادامه مطلب

در شکایت

ز آن روز که گفتی : پس ازین جور کنم کم بسیار بیفزودی و کم هیچ نکردی گفتم : نکنم با تو وفا ، ترک…

ادامه مطلب

در مرثیۀ نصرة الدین اتسز

ز مرگ شاهزاده نصرة الدین نه دل را ماند قوت ، نه زبان را جهانی بود در انواع مردی که داند مرثیت گفتن جهان را؟…

ادامه مطلب

ر معارف

از خدمت مخلوق باز کش ای نفس عنا کش ، عنان خویش تا سیر شوی تو ز نان او سیر آمده باشی ز جان خویش…

ادامه مطلب

نیز در حق ملک اتسز

شها ، دست و تیغت در ایوان و میدان یکی زر فشاند، یکی سرفشاند شمال سحرگاه الطاف برت گل باغ آمال را بشکافند سرشک سحاب…

ادامه مطلب

د رحق امیر زنگی حبش

صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست روز اعدا بسیاهی چو رخ…

ادامه مطلب

در حق ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی

ملک شاعران بنظم و بنثر خادم صدر خود ، مرا بستود تا بدان نظم و نثر حرمت او نزد اشراف مملکت بفزود نظم و نثری،…

ادامه مطلب

در حق شهاب الدین صابر بن اسمعیل ترمذی

شهاب الدین، سپهر فضل ، صابر فضایل هست ذاتت را بفرمان خرد با جان تو جستست وصلت هنر با طبع تو بستست پیمان شعار تست…

ادامه مطلب

در شکر گزاری از پادشاه

احوال بنده باز نظامی گرفت نو اسباب عیش بنده قوامی گرفت نو بی صیت و نام بود وز عدل خدایگان صیتی گرفت تازه و نامی…

ادامه مطلب

در مرثیۀ نصرة الدین

قطب دین ، گر برفت نصرة دین شد بشمشیر ملک را قاضی خلد الله دولة الباقی قدس الله مهجة الماضی رشیدالدین وطواط

ادامه مطلب

طقع اول در حق شمس الدین

شمس الدین ای ز فیض مکرمتت شده اطراف دشت همچو ریاض تویی از روی قدر آن جوهر که ترا هست نه فلک اعراض چشم حق…

ادامه مطلب

نیز در مدح معارف

نگردد رزق خلق افزون بطاعت و نه نقصان پذیرد از معاصی و لیکن طاعت و عصیان دهد بر در آن روزی که یؤخذ بالنواصی رشیدالدین…

ادامه مطلب

در جواب ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی

جواب کریم جمال خراسان رسید و بدان انس جان می فزاید ز هر خط او اندهی می گریزد ز هر لفظ او مشکلی می گشاید…

ادامه مطلب