یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو

یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو زین سِرّ که در نهاد ما میگردد کس نیست خبردار،‌تو میدانی تو

ادامه مطلب

وقت است که دل از دو جهان برگیریم

وقت است که دل از دو جهان برگیریم صد گنج ز وصل تونهان برگیریم بنشین تو و دست در کمر کن با ما تا ما…

ادامه مطلب

هم عمر به بوی تو به آخر بردیم

هم عمر به بوی تو به آخر بردیم هم لوح دل ازنقش جهان بستردیم ز امید وصال و بیم هجرت هر روز صد بار بزیستیم…

ادامه مطلب

هرگه که میخوری خروشی بزنی

هرگه که میخوری خروشی بزنی بر عاشق شهرگرد دوشی بزنی من شهر بگردم پس ازین خانه خرم تا بو که مرا خانه فروشی بزنی

ادامه مطلب

هر نقطه که در دایرهٔ قسمت تست

هر نقطه که در دایرهٔ قسمت تست بر حاشیهٔ مائدهٔ نعمت تست در سینه ذرّهای اگر بشکافند دریا دریا، جهان جهان، رحمت تست

ادامه مطلب

هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد

هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد گر کم ریزد ز ابر افزون ریزد چون در مستی ز مرگش اندیشه کنم هر می…

ادامه مطلب

هر روز به حسن بیشتر خواهی بود

هر روز به حسن بیشتر خواهی بود هر لحظه به جلوهای دگر خواهی بود هرگز رخ خویشتن به کس ننمایی تا خواهی بود جلوهگر خواهی…

ادامه مطلب

هر دل که طلب کند چنین یاری را

هر دل که طلب کند چنین یاری را مردانه به جان کشد چنین باری را مردی باید شگرف تا همچو فلک بر طاق نهد جامه…

ادامه مطلب

هر چند نیم در ره او بر کاری

هر چند نیم در ره او بر کاری نومید نیم به هیچ وجهی باری در پرده چو زیر چنگ مینالم زار کاری بکند زاری من…

ادامه مطلب

هر جان که به راه رهنمون مینگرد

هر جان که به راه رهنمون مینگرد چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد چون چل بگذشت آفتابی بیند کز روزن هر ذرّه برون مینگرد

ادامه مطلب

هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا

هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا از یکدیگر چرا جداییم بیا بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست فریاد همی زند که ماییم…

ادامه مطلب

نه دل به تمنای تو در بر گنجد

نه دل به تمنای تو در بر گنجد نه عقل ز سودای تو در سر گنجد ای موی میان! از کمرت در رشکم کانجا که…

ادامه مطلب

نردِ هوسِ وصال میباید باخت

نردِ هوسِ وصال میباید باخت اسبِ طمعِ محال میباید تاخت یک لحظه سپر همی نباید انداخت میباید سوخت و کار میباید ساخت

ادامه مطلب

میآیم و بس چون خجلی میآیم

میآیم و بس چون خجلی میآیم آیا ز کدام منزلی میآیم ای اهل دل! امروز دلی در بندید کامروز چو آشفته دلی میآیم

ادامه مطلب

ملکِ غم تو هر دو جهان بیش ارزد

ملکِ غم تو هر دو جهان بیش ارزد دردِ تو شفاء جاودان بیش ارزد من خاکِ دَرِ توام، که خاکِ درِ تو یک ذره به…

ادامه مطلب

مرغ دل من ز بس که پرواز آورد

مرغ دل من ز بس که پرواز آورد عالم عالم، جهان جهان، راز آورد چندان به همه سوی جهان بیرون شد کاین هر دو جهان…

ادامه مطلب

مائیم به عقل ناصواب افتاده

مائیم به عقل ناصواب افتاده دل از شر و شور در شراب افتاده آزاد ز ننگ و نام سر بر خشتی در کنج خرابات خراب…

ادامه مطلب

ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم

ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم ناخورده شراب در خروش آمدهایم دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار دُردی در دِه…

ادامه مطلب

گه گم شدهٔ هزار کارم داری

گه گم شدهٔ هزار کارم داری گاه از همه کار برکنارم داری گر وقت آمد مرا ز من باز رهان تا کی شب و روز…

ادامه مطلب

گه پیش در تو در سجود آمدهام

گه پیش در تو در سجود آمدهام گه بر سر آتشت چو عود آمدهام مستی مرا امید هشیاری نیست کز عشق تو مست در وجود…

ادامه مطلب

گل گفت مرا خون جگر خواهد ریخت

گل گفت مرا خون جگر خواهد ریخت بر خاک رهم کنار زر خواهد ریخت ای ابر! بیا و آب زن بر رویم کآبِ رخ من…

ادامه مطلب

گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید

گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید بر عالم پر مجاز خواهد خندید صد دیده بباید که بر او گرید زار آندم که…

ادامه مطلب

گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید

گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید در بر کشیم گرچه ترا ننگ آید گفتی تو که در قبای من کی گنجی در برکشمت…

ادامه مطلب

گفتم ز فناء خود چنانم که مپرس

گفتم ز فناء خود چنانم که مپرس گفتا ‌به بقائیت رسانم که مپرس یعنی چو به نیستی بدیدی خود را چندان هستی بر تو فشانم…

ادامه مطلب

گرچه دل تو زین همه غم تنگ شود

گرچه دل تو زین همه غم تنگ شود غم کش که ز غم مرد به فرهنگ شود میرنج درین حبس بلا از صد رنگ تا…

ادامه مطلب

گر من نه چنین عاشق و شوریدهامی

گر من نه چنین عاشق و شوریدهامی بودی که ترا دمی پسندیدهامی ور مثل تو در همه جهان دیدهامی بر صد شادی غم تو نگزیدهامی

ادامه مطلب

گر قصد فلک کنم به پیشان نرسم

گر قصد فلک کنم به پیشان نرسم ور عزم زمین کنم به پایان نرسم دانم که پس و پیش ز هم مسدود است گر جان…

ادامه مطلب

گر روشنی جمال خودب نمائی

گر روشنی جمال خودب نمائی دلها ببری و دیدهها بربائی چون بند وجود ما ز هم بگشائی آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی

ادامه مطلب

گر در کوهی مقیم و گر در دشتی

گر در کوهی مقیم و گر در دشتی بر خاک گذشتگان مجاور گشتی بر خاک تو بگذرند ناآمدگان چندان که تو برگذشتگان بگذشتی

ادامه مطلب

گر تو بر او ز تنگ دستی آئی

گر تو بر او ز تنگ دستی آئی در دایرهٔ خویش پرستی آئی از نقطهٔ بیخویشتنی چند آخر مشرک باشی کز سرهستی آئی

ادامه مطلب

گر با تو به هم دگر نباشد چه بود

گر با تو به هم دگر نباشد چه بود یک ذرّه به سایه در نباشد چه بود جائی که هزار عرش یک سارَخْک است مشتی…

ادامه مطلب

گاهی به سخن قوت روانم بخشی

گاهی به سخن قوت روانم بخشی گاهی به سحر راز نهانم بخشی گر دل ببری هزار دل باز دهی ور جان ببری هزار جانم بخشی

ادامه مطلب

کو عقل که قصد آن جلالت کردی

کو عقل که قصد آن جلالت کردی کو دل که در آن دایره حالت کردی چیزی که بر او دلالتی خواهد کرد ای کاش که…

ادامه مطلب

کردم ورقِ وجودِّ تو با تو بیان

کردم ورقِ وجودِّ تو با تو بیان تا کی باشی در ورق سود و زیان هر چیز که در هر دو جهان است عیان در…

ادامه مطلب

فرّخ دل آن که مُرد حیران و نگفت

فرّخ دل آن که مُرد حیران و نگفت صد واقعه داشت، کرد پنهان و نگفت دردِ تو نگاه داشت در جان و نگفت اندوه تو…

ادامه مطلب

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل تا محرم راز دلنواز آمد دل پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت انصاف…

ادامه مطلب

عشقت به هزار پادشاهی ارزد

عشقت به هزار پادشاهی ارزد وصلِ تو ز ماه تا به ماهی ارزد آن را که رخی بود بدین زیبائی انصاف بده که هرچه خواهی…

ادامه مطلب

صدری که ز هرچه بود برتر او بود

صدری که ز هرچه بود برتر او بود مقصود ز اعراض و ز جوهر او بود آنجا که میان آب و گل بود آدم در…

ادامه مطلب

شمعم که ز خود نهان فرو میگریم

شمعم که ز خود نهان فرو میگریم میخندم و هر زمان فرو میگریم بر گریهٔ من چو هیچ کس واقف نیست خوش خوش به درون…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت هر دمم میسوزند

شمع آمد و گفت هر دمم میسوزند پیوسته ز سر تا قدمم میسوزند چون گریه و دلسوزی من میبینند زان فایدهای نیست همم میسوزند

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت گه دلم مُرده شود

شمع آمد و گفت گه دلم مُرده شود گه در سوزم عمر به سر بُرده شود چون در دهن آب گرمم آید بیدوست بر روی…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت سخت کوشم امشب

شمع آمد و گفت سخت کوشم امشب وز آتش دل هزار جوشم امشب دی شیر ز پستان عسل نوشیدم شیر از آتش چگونه نوشم امشب

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت چون گرفتم کم خویش

شمع آمد و گفت چون گرفتم کم خویش باری بکنم به کام دل ماتمِ خویش ای کاش سرم میببریدی هر دم تا بر زانو نهادمی…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت بر تنِ لاغر خویش

شمع آمد و گفت بر تنِ لاغر خویش میافشانم اشک ز چشمِ ترِ خویش چون از سر خویش از عسل دور شدم بنگر که چه…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت اگر خطا سوختمی

شمع آمد و گفت اگر خطا سوختمی جز خود دگری را به بلا سوختمی از خامی خویش زار میباید سوخت گر خام نبودمی کجا سوختمی

ادامه مطلب

شد رنجِ دلم فَرِهْ چه تدبیر کنم

شد رنجِ دلم فَرِهْ چه تدبیر کنم بگسست مرا زِرِهْ چه تدبیر کنم دردا که به صد هزار انگشت حیل مینگشاید گِرِهْ چه تدبیر کنم

ادامه مطلب

سرّی که دلِ دو کَوْن خون داند کرد

سرّی که دلِ دو کَوْن خون داند کرد گفتی دلم از پرده برون داند کرد نابینایی نیم شبی در بُنِ چاه مویی به هزار شاخ…

ادامه مطلب

زین شیوه که ازعمر برآوردم گرد

زین شیوه که ازعمر برآوردم گرد کس در دو جهان بر نتواند آورد خون میگرید دل من از غصهٔ آنک کاری بنکردم و توانستم کرد

ادامه مطلب

زلف تو برفت از نظرم چه توان کرد

زلف تو برفت از نظرم چه توان کرد برد این دل زیر و زبرم چه توان کرد گر من کمری ز زلف تو بربندم زنّار…

ادامه مطلب

زان روز که آفتاب حضرت دیدیم

زان روز که آفتاب حضرت دیدیم ذرات دو کون را به قربت دیدیم وان سیمرغی که عرش در سایهٔ اوست ما در پس کوه قاف…

ادامه مطلب