آه از غم آن که زود برگشت و برفت

آه از غم آن که زود برگشت و برفت بگذشت چنانکه باد بر دشت و برفت چون گل به جوانی و جهان نادیده بگذاشت هزار…

ادامه مطلب

آنجا که فنای نامداران باید

آنجا که فنای نامداران باید بر باقی نفس، تیرباران باید یک ذرّه گرت منی بود دوزخ تو از هفت چه آید که هزاران باید

ادامه مطلب

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد در مغزِ زمین و آسمان میتابد یک ذرّه بود در او همه روی زمین ماهیست کز آسمانِ…

ادامه مطلب

آن راه که راه عالم عرفان است

آن راه که راه عالم عرفان است بر هر گامی هزار دل حیران است تا پیش نیایدت بنتوان دانست بر هر قدمی هزار سرگردان است

ادامه مطلب

آن دل که نشان غمگساری میجست

آن دل که نشان غمگساری میجست خون گشت و نیافت، روزگاری میجست وان خون همه در کنار من ریخت ز چشم کو نیز ز چشم…

ادامه مطلب

آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد

آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد دشوار به دست آید و‌آسان نرسد سر در ره باز و دست از پای بدار کاین راه به…

ادامه مطلب

امشب به صفت شمع دلفروزم من

امشب به صفت شمع دلفروزم من میگریم و میخندم و میسوزم من ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم زیرا که چو شمع زنده…

ادامه مطلب

آمد دلم و کام روا کرد و برفت

آمد دلم و کام روا کرد و برفت از نقل جهان طعم جدا کرد و برفت طعم همه چیزها به تنهایی خورد پس نقل به…

ادامه مطلب

از نادره، نادر جهانیم امروز

از نادره، نادر جهانیم امروز اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز سلطان سخن نشسته بر مسند فقر ماییم که صاحب قرانیم امروز

ادامه مطلب

از عمر گذشته عبرتی بیش نماند

از عمر گذشته عبرتی بیش نماند وز مانده نیز حیرتی بیش نماند عمری که ازو دمی به جان میارزید چون باد گذشت و حسرتی بیش…

ادامه مطلب

از دفترِ عشقم ورقی بنهادم

از دفترِ عشقم ورقی بنهادم وز درس وجودم سبقی بنهادم هر چند که آفتاب در دل دارم همچون گردون بر طبقی بنهادم

ادامه مطلب

از پس منشین یک دم و در پیش مباش

از پس منشین یک دم و در پیش مباش در بند رضای نفس بد کیش مباش تا کی گویی که من چه خواهم کردن تو…

ادامه مطلب

از آه دلم کام و زبان میسوزد

از آه دلم کام و زبان میسوزد چه کام و زبان همه جهان میسوزد ای شمع! اگر بسوزدت تن سهل است زیرا که مرا جملهٔ…

ادامه مطلب

یک همنفسی کو که برو گریم من

یک همنفسی کو که برو گریم من گر هم نفسی بود نکو گریم من در روی همه زمین نمییابم باز خاکی که برو سیر فرو…

ادامه مطلب

یارب چه نهان چه آشکارا که تویی

یارب چه نهان چه آشکارا که تویی نه عقل رسد نه علم آنجا که تویی آخر بگشای بر دل بسته دری تا غرقه شوم در…

ادامه مطلب

وقتست که بیزحمت جان بنشینم

وقتست که بیزحمت جان بنشینم برخیزم و بی هر دو جهان بنشینم از عالم هست و نیست آزاد آیم وانگاه برون این و آن بنشینم

ادامه مطلب

هم عقل طلسم جسم و جان باز نیافت

هم عقل طلسم جسم و جان باز نیافت هم گنج زمین و آسمان باز نیافت خورشید هزار قرن بر پهلو گشت یک ذرّه سراپای جهان…

ادامه مطلب

هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است

هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است هم درد محبّتِ تو بی درمان است آن کیست که در راه تو سرگردان نیست هر کو ره…

ادامه مطلب

هرجان که طریق پردهٔ راز نیافت

هرجان که طریق پردهٔ راز نیافت از پرده اگر یافت، جز آواز نیافت کور است کسی که نسخهٔ یک یک چیز در آینهٔ جمالِ تو…

ادامه مطلب

هر کس که ز زلف تو ندارد تابی

هر کس که ز زلف تو ندارد تابی از چشمهٔ خضر تو نیابد آبی گر خود همه بیدارترین کس باشد حقا که ز بیداری او…

ادامه مطلب

هر روز ره عشق تو از سر گیرم

هر روز ره عشق تو از سر گیرم هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی نه طاقت…

ادامه مطلب

هر دم دل من زچرخ بندی دارد

هر دم دل من زچرخ بندی دارد هر لحظه به تازگی گزندی دارد یک قطرهٔ خون برای اللّه! بگوی تا طاقت حادثات چندی دارد

ادامه مطلب

هر چیز که آن ز نیستی در پیوست

هر چیز که آن ز نیستی در پیوست هستند همه از می این واقعه مست یک ذرّه اگر ز پرده بیرون آید شهرآرایی کنند هر…

ادامه مطلب

هر جانی را که غرق انعام بود

هر جانی را که غرق انعام بود در عالم بینهایت آرام بود صد قرن اگر گام زنی در ره او چون درنگری نخستمین گام بود

ادامه مطلب

هان ای دل چونی به چه پشتی ما را

هان ای دل چونی به چه پشتی ما را کار آوردی بدین درشتی ما را ما از غم تو فارغ و تو در غم او…

ادامه مطلب

نه دین حق و نه دین زردشت مرا

نه دین حق و نه دین زردشت مرا بر حرف بسی نهند انگشت مرا کس نیست درین واقعه هم پشت مرا قصّه چه کنم غصّهٔ…

ادامه مطلب

نفسی دارم که هر نفس مِه گردد

نفسی دارم که هر نفس مِه گردد گفتم که ریاضت دهمش بِهْ گردد چندان که به جهد لاغرش گردانم از یک سخن دروغ فربه گردد

ادامه مطلب

میپرسیدی که چیست این نقش مجاز

میپرسیدی که چیست این نقش مجاز گر بر گویم حقیقتش هست دراز نقشیست پدید آمده از دریایی وانگاه شده به قعر آن دریا باز

ادامه مطلب

من زین دل بیخبر بجان آمدهام

من زین دل بیخبر بجان آمدهام وز جان ستم کش به فغان آمدهام چون کار جهان با من و بی من یک سانسْت پس من…

ادامه مطلب

مرد آن باشد که هر نفس پاکتر است

مرد آن باشد که هر نفس پاکتر است در باختن وجود بیباکتر است مردی که درین طریق چالاکتر است هرچند که پاکتر شود خاکتر است

ادامه مطلب

مائیم در اوفتاده چون مرغ به دام

مائیم در اوفتاده چون مرغ به دام دلخستهٔ روزگار و آشفته مدام سرگشته درین دایرهٔ بی در وبام ناآمده برقرار و نارفته به کام

ادامه مطلب

ما مذهبِ عشقِ روی آن مه داریم

ما مذهبِ عشقِ روی آن مه داریم وز هرچه جزوست دست کوته داریم گر درگه ما بسته شود در ره عشق در هر گامی هزاردرگه…

ادامه مطلب

گه یک نفسم هر دوجهان میگیرد

گه یک نفسم هر دوجهان میگیرد گه یک سخنم هزار جان میگیرد چندان که ز دریا دلم آب حیات بر میکشم آب جای آن میگیرد

ادامه مطلب

گه تحفه به نالهٔ سحرگاه دهی

گه تحفه به نالهٔ سحرگاه دهی گه تشریفم برای یک آه دهی زان میخواهم بیخودی خویش که تو بیخود کنی آنگاه بخود راه دهی

ادامه مطلب

گل گفت کسم عمر به دریوزه نداد

گل گفت کسم عمر به دریوزه نداد دادِ دلِ من گنبدِ فیروزه نداد ایام اگر چه داد صد برگ مرا چه سود که برگِ عمر…

ادامه مطلب

گل بیرخ گلرنگ تو خاریست مرا

گل بیرخ گلرنگ تو خاریست مرا چشم از غم تو چو چشمه ساریست مرا بیروی تو ای روی به خاک آورده آشفته دلی و روزگاریست…

ادامه مطلب

گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک

گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک دردا که نشد پاک و شد از درد هلاک اندر حق آنکسی چه گویند آخر کاو غرقهٔ…

ادامه مطلب

گفتم ‌«بردی از لب و دندان جانم

گفتم ‌«بردی از لب و دندان جانم روی از لب و دندان تو چون گردانم» گفتا «لب خویش را به دندان میخا دور از لب…

ادامه مطلب

گرچه غمم از گریستن بیرونست

گرچه غمم از گریستن بیرونست هر روز مرا گریستن افزونست ای ساقی جان فروز! در ده جامی تا سیر بگریم که دلم پرخونست

ادامه مطلب

گر میخواهی که باشدت خوش آنجا

گر میخواهی که باشدت خوش آنجا از تفرقه پاک رخت جان کش آنجا سر تا پای تو غرق آتش آنجا بهتر بودت که دل مشوش…

ادامه مطلب

گر ما به هزار تک بخواهیم دوید

گر ما به هزار تک بخواهیم دوید آخر طمع از خویش بخواهیم برید فی الجمله تو هر چه بایدت نامش کن چیزی است که ما…

ادامه مطلب

گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد

گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد عُجْب آورد و شوق ونیازت ببرد زنهار به گرد من مگرد ای زاهد کاین رندِ قلندر از نمازت ببرد

ادامه مطلب

گر در همه عمر در سفر خواهی بود

گر در همه عمر در سفر خواهی بود همچون فلکی زیر و زبر خواهی بود هر چند سلوک بیشتر خواهی کرد هر لحظه ز پس…

ادامه مطلب

گر تو سر موئی سر من داشتیی

گر تو سر موئی سر من داشتیی چون موی مرا تافته بگذاشتیی آخر روزی با من حیران مانده نومید نیم بوکه کنی آشتیی

ادامه مطلب

گر باخبرست مرد و گر بیخبرست

گر باخبرست مرد و گر بیخبرست آغشتهٔ این قلزم بیپا و سر است خورشید اگر تشنه بود نیست عجب هر ذرّه از او هزار پی…

ادامه مطلب

گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت

گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی خود را…

ادامه مطلب

کو کس که دل از مرگِ تو خون مینکند

کو کس که دل از مرگِ تو خون مینکند تن نیز ز نوحه سرنگون مینکند از خاک چو سبزه سرنگون کرد بسی چون سبزه خطی…

ادامه مطلب

کس بر سر جیحون رقمی جوید باز

کس بر سر جیحون رقمی جوید باز وز کیسهٔ قارون دُر میجوید باز گر مُرد کسیت چند جویی بازش از دریائی که شبنمی جوید باز

ادامه مطلب

فرسودنِ لعلِ آبدارت بر من

فرسودنِ لعلِ آبدارت بر من بنمودنِ زلفِ بیقرارت بر من یک بوسه بخواهم و صدم عشوه دهی وآنگه گویی ازین هزارت بر من

ادامه مطلب

عمری به هوس نخل معانی بستم

عمری به هوس نخل معانی بستم گفتم که مگر ز هر حسابی رستم اکنون لوحی که لوح محفوظم بود از اشک بشستم و قلم بشکستم

ادامه مطلب