یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش

یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش خط برگنهم کش از نکوکاری خویش گر برگیری دستِ کرم از سر من هرگز نرهم ز…

ادامه مطلب

همچون شمعی چند گدازم چکنم

همچون شمعی چند گدازم چکنم سیماب شدم تیز چه تازم چکنم ای بس که ز ذرّه ذرّه، جُستم عمریش میباز نیابمش چه سازم چکنم

ادامه مطلب

هم حلهٔ فضل در برم میداری

هم حلهٔ فضل در برم میداری هر افسرِ حفظ بر سرم میداری هر چند زمن بیش بدی میبینی هر دم به کرم نکوترم میداری

ادامه مطلب

هرچند دریغ صدهزار است هنوز

هرچند دریغ صدهزار است هنوز زین بیش دریغ بر شمار است هنوز هر روز هزار بار خود را کشتم وین کافر نفس برقرار است هنوز

ادامه مطلب

هر گاه که گوهر محبّت جویی

هر گاه که گوهر محبّت جویی تا بعد نجویی به چه قربت جویی چون نسبت خود درست کردی در فقر نسبت یابی به هرچه نسبت…

ادامه مطلب

هر روز ز چرخ بیش میخواهم گشت

هر روز ز چرخ بیش میخواهم گشت گاه از پس و گه ز پیش میخواهم گشت با عالم و خلق عالمم کاری نیست گرد سر…

ادامه مطلب

هر دم که دلم به فکر در کار آید

هر دم که دلم به فکر در کار آید هر ذرّهٔ دل منبعِ اسرار آید هر قطره که از بحر دلم بردارم بحری دگر از…

ادامه مطلب

هر دل که بجان طریق دمساز نیافت

هر دل که بجان طریق دمساز نیافت در ذُلّ بماند و هیچ اعزاز نیافت اقبال دو کون، ره بدو یافتن است بیچاره کسی که ره…

ادامه مطلب

هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم

هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم از دوستی خویش سرانداز نهایم عمریست که چون چرخ درین میگردیم یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم

ادامه مطلب

هجرِ تو هلاکِ من بگوید با تو

هجرِ تو هلاکِ من بگوید با تو دردِ دلِ پاکِ من بگوید با تو آن قصّه که در بیان نیاید امروز هر ذرّهٔ خاک من…

ادامه مطلب

نه عقل به کُنْهِ لایزال تو رسد

نه عقل به کُنْهِ لایزال تو رسد نه فکر به غایت جمال تو رسد در کُنْهِ کمالت نرسد هیچ کسی کوغیر تو کس تا به…

ادامه مطلب

نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت

نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت نه در طلب نامتناهی پرداخت دردا که به نفس آنچنان مشغولی کز نقش به نقّاش نخواهی پرداخت

ادامه مطلب

میپنداری که در همه کون کسی است

میپنداری که در همه کون کسی است کس نیست که دید تو غلط یا هوسی است هر جوش که از ملایک و انسان خاست در…

ادامه مطلب

من عاشق روی تو ز دیری گاهم

من عاشق روی تو ز دیری گاهم در عشق تو نیست هیچ کس همراهم گر خلق جهان شادی عشقت خواهند تا جان دارم من غم…

ادامه مطلب

مرگ است خلاص عالم فانی را

مرگ است خلاص عالم فانی را درهم چه کشی ز مرگ پیشانی را گر مزبلهٔ تن تو را مرگ رسید با مرگ چکار جان تو…

ادامه مطلب

ماییم که با ما نبود هیچ روا

ماییم که با ما نبود هیچ روا چون هیچ نباشد نبود هیچ سزا تو هیچ مباش تا نباشد هیچت چون هیچ نباشی نبود هیچ ترا

ادامه مطلب

ماتم زدگان عالم خاک هنوز

ماتم زدگان عالم خاک هنوز می خاک شوند در غم خاک هنوز چندان که تهی میشود این پشت زمین پر می نشود این شکم خاک…

ادامه مطلب

گیرم که جهان به کام دیدی وشدی

گیرم که جهان به کام دیدی وشدی زلف همه دلبران کشیدی و شدی چیزی که ترا هوا بر آن میدارد انگار بدان همه رسیدی و…

ادامه مطلب

گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم

گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم گه کلبهٔ‌ دل به باطل آراستهایم از باطل و حق سیر نمی گردد دل صد ره زین خوان…

ادامه مطلب

گل گفت ز تفِّ دل عرق خواهم کرد

گل گفت ز تفِّ دل عرق خواهم کرد زر از پی عمر بر طبق خواهم کرد چون مینالد بلبل عاشق بر من شک نیست در…

ادامه مطلب

گل را به چمن گونهٔ رخسار تو نیست

گل را به چمن گونهٔ رخسار تو نیست مه را به سخن لعل شکربار تو نیست خورشید جهان فروز را یک ساعت در هیچ طریق…

ادامه مطلب

گفتی تو که مرگ چیست ای بینایی

گفتی تو که مرگ چیست ای بینایی مرگ آینهٔ فضیحت و رسوایی یک ذره گر این حدیث برجانت تافت با خویش ببردت که نبود آنجایی

ادامه مطلب

گفتم به بر سوختهٔ خویش آیی

گفتم به بر سوختهٔ خویش آیی تو پادشهی کی بر درویش آیی سرگشته همی روم به هر کوچه فرود تابوک به یک کوچه توام پیش…

ادامه مطلب

گردیدهوری تو دیده بر کار انداز

گردیدهوری تو دیده بر کار انداز جان را به یگانگی در اسرار انداز آبی کامل بر دو جهان بند به حکم وانگاه بگیر و در…

ادامه مطلب

گر میسوزم مرا مکن چندین عیب

گر میسوزم مرا مکن چندین عیب کاتش دارم چو شمع دایم در جیب زان میسوزم مدام تابوکه چو شمع تن را در جان گدازم و…

ادامه مطلب

گر ماه نه زیر میغ میداشتیی

گر ماه نه زیر میغ میداشتیی بس سر که بر تو تیغ میداشتیی در درد و دریغ جاودان ماندی دل گر درد ز دل دریغ…

ادامه مطلب

گر شادی تو معتبرم میآید

گر شادی تو معتبرم میآید در جنب غمت مختصرم میآید هر چند وصال درخورم میآید اندوه فراق خوشترم میآید

ادامه مطلب

گر دست دهد به زندگانم مردن

گر دست دهد به زندگانم مردن آسان باشد به یک زمانم مردن یک لحظه همی چنان که میباید زیست گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن

ادامه مطلب

گر جان گویم برآمد و حیران شد

گر جان گویم برآمد و حیران شد ور دل گویم واله و سرگردان شد گفتی که به عجز معترف باید گشت عاجزتر ازین که من…

ادامه مطلب

گر برخیزد ز پیش چشم تو منی

گر برخیزد ز پیش چشم تو منی بینی تو که بر محض فنا مفتتنی حق مستغنیست لیک چون درنگری چون نیست جز او، از که…

ادامه مطلب

گاهی بیخود، بی سر و بی پا برویم

گاهی بیخود، بی سر و بی پا برویم گه بی همه اندر همه زیبا برویم چندان که تو در خویش به عمری بروی در بی…

ادامه مطلب

کو هیچ رهی که پیش آن سدّی نیست

کو هیچ رهی که پیش آن سدّی نیست کو هیچ قبولی که درو ردّی نیست در جلوهگریهای تو حیران شدهام کاین جلوهگریهای ترا حدّی نیست

ادامه مطلب

کس نیست که در دو کون ما دون تونیست

کس نیست که در دو کون ما دون تونیست مستغرق آن حضرت بی چون تو نیست نی نی تا کی ز کون و حضرت گفتن…

ادامه مطلب

قسمی که ز چرخ پرده در داشتهای

قسمی که ز چرخ پرده در داشتهای گر داشتهای خون جگر داشتهای تا خواهی بود بیخبر خواهی بود ای بیخبر از هرچه خبر داشتهای

ادامه مطلب

عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم

عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم تا همچو زمین کنون فرو آسودم صدباره همه گرد جهان پیمودم چندان که شدم، حجاب من، من بودم

ادامه مطلب

عشقش به کشیدن بلا آید راست

عشقش به کشیدن بلا آید راست در عشق بلا کشی خطا آید راست افسانهٔ عشق کار پاکی گوئی است این کار به افسانه کجا آید…

ادامه مطلب

عاشق ز کسی نکاهد و نفزاید

عاشق ز کسی نکاهد و نفزاید لب بندد و راز پیش کس نگشاید چون کامل شد بترسد از غیرت دوست هرگز خود را به خویشتن…

ادامه مطلب

شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست

شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست این خنده به سر بریدنش باری چیست در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست پس در همه…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت ‌چند سرگشته شوم

شمع آمد و گفت ‌چند سرگشته شوم آن اولیتر که با سررشته شوم هرچند که بینفس زدن زنده نیم تا در نگری به یک نفس…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت ماندهام بی سر و پای

شمع آمد و گفت ماندهام بی سر و پای سر سوخته پای بسته نی بند و گشای کس چون من اگر چه پای بر جا…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت شخصم آغشته که بود

شمع آمد و گفت شخصم آغشته که بود بود ای عجب از آتش سرگشته که بود با آتش سرکشم اگر بودی تاب بازم نشدی ز…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت چند از افروختنم

شمع آمد و گفت چند از افروختنم وز خامی خود سوختن آموختم چون من نزدم اناالحقی چون حلاج فتوی که دهد به کشتن و سوختنم

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت تا تنم زنده بود

شمع آمد و گفت تا تنم زنده بود جان بر سرِ من آتشِ سوزنده بود شاید که مرا دیدهٔ گرینده بود تا ازچه ز سرْ…

ادامه مطلب

شمع آمد و گفت آمده جانم به لب است

شمع آمد و گفت آمده جانم به لب است باکشتن روزم این همه سوز شب است زین آتش تیز در عجب ماندهام تا اشک چگونه…

ادامه مطلب

شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه

شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه گو شو که جهان سیاه گردد بیماه او را تو برای خویشتن میطلبی پس عاشق خویش بودهیی…

ادامه مطلب

سنگی که نه در فروغِ خور خواهد ماند

سنگی که نه در فروغِ خور خواهد ماند ممکن نبود که او گهر خواهد ماند هر کو با اصل شاخ پیوسته نکرد پیوسته شکسته شاخ،…

ادامه مطلب

زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد

زین دَرد که جز غصهٔ جان میندهد جز دُردِ قلندری امان میندهد آن آه به صدق کز قلندر خیزد در صومعه هیچ کس نشان میندهد

ادامه مطلب

زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم

زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم در هر نفسی کار به جان آرندم از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم کز سایه به…

ادامه مطلب

زان روز که دل پردهٔ این راز شناخت

زان روز که دل پردهٔ این راز شناخت از پردهٔ دل هزار آواز شناخت در هر نوعی به فکر سی سال دوید تا آنگاهی که…

ادامه مطلب

روزی که دل شکسته پیش تو کشم

روزی که دل شکسته پیش تو کشم بر گلگونش نشسته پیش تو کشم چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک پیش آی که تنگ بسته…

ادامه مطلب