ای شمع! تُرا ز سوز محروم کنند

ای شمع! تُرا ز سوز محروم کنند گر سوز منتْ تمام معلوم کنند فرقی است ز سوزی که همه جان سوزد تا آن که به…

ادامه مطلب

ای دوست ز اندوه دل ریش چه سود

ای دوست ز اندوه دل ریش چه سود پیش از من و تو چو رفت از پیش چه سود صد سال و هزار سال اگر…

ادامه مطلب

ای دل ز هوای عشق کیفر میبر

ای دل ز هوای عشق کیفر میبر در کشتن خود دست به خنجر میبر وی دیده تو کردهیی که خون گشت دلم چون خون زتو…

ادامه مطلب

ای در هر دم دو صد جهان پر چاره

ای در هر دم دو صد جهان پر چاره در وادی جست و جوی تو آواره آتشکدهٔ دلِ مرا باز رهان از صحبتِ نفسِ گبرِ…

ادامه مطلب

ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم

ای چرخ ز دریوزهٔ تو میگریم وز خرقه پیروزهٔ تو میگریم وی صبح چو بر همه جهان میخندی از خندهٔ هر روزهٔ تو میگریم

ادامه مطلب

ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده

ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده جان هم نَفَسِ پردهٔ رازت بوده من چون سرِ زلفِ تو به خاک افتاده دست آویزم زلفِ درازت بوده

ادامه مطلب

ای بس که به هر تکی دویدم بی تو

ای بس که به هر تکی دویدم بی تو وی بس که زهر سویی پریدم بی تو چون روز قیامتم شبی میباید تا با تو…

ادامه مطلب

ای آن که به گِل، گُل چمن پوشیدی

ای آن که به گِل، گُل چمن پوشیدی در زیر زمین مشک ختن پوشیدی دی از سر ناز پیرهن پوشیدی و امروز به خاک در،…

ادامه مطلب

آوازِ خروس صبح در سمع افتاد

آوازِ خروس صبح در سمع افتاد آتش ز فروغ باده در شمع افتاد برخیز و صبوح کن که چون ابرِ بهار از خندهٔ صبح گریه…

ادامه مطلب

آنها که به عشق گوی بردند همه

آنها که به عشق گوی بردند همه نقش دو جهان ز دل ستردند همه صد بادیه هر لحظه سپردند همه تاگرسنه و تشنه بمردند همه

ادامه مطلب

آنجا که تویی هیچ مبارز نرسد

آنجا که تویی هیچ مبارز نرسد پیک نظر و عقل مُجاهِز نرسد فی الجمله، به کنه تو که کس را ره نیست نه هیچ کسی…

ادامه مطلب

آن کس که تمام متّقی خواهد بود

آن کس که تمام متّقی خواهد بود ایمن بدنش احمقی خواهد بود جز در دم واپسین نگردد روشن تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود

ادامه مطلب

آن راز که هست در پس صد سرپوش

آن راز که هست در پس صد سرپوش سرپوش بسوز و باز کن دیده بهوش در یک صورت اگر نمییاری دید پس در همه صورتی…

ادامه مطلب

آن دل که سراسیمهٔ عالم بودی

آن دل که سراسیمهٔ عالم بودی یک ذرّه ندید از همه عالم سودی هر سودایی که بود بسیار بپخت حاصل نامد زان همه سودا دودی

ادامه مطلب

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

آن بحر که هر لحظه دگرگون آید از پرده کجا تمام بیرون آید یک قطره از آن بحر که ما میگوییم از هژده هزار عالم…

ادامه مطلب

امروز منم شیفتهای حیرانی

امروز منم شیفتهای حیرانی نه دین و نه دل نه کفر و نه ایمانی از دست شده بی سر و بی سامانی از پای در…

ادامه مطلب

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم وز آسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده دمی بکام، نابوده شدیم

ادامه مطلب

از مال همه جهان جوی داری تو

از مال همه جهان جوی داری تو وز خرمن عالم دروی داری تو تو مرد عیان نهای که از هرچه که هست گر خواهی وگرنه…

ادامه مطلب

از عشق تو آمدم به جان چتوان کرد

از عشق تو آمدم به جان چتوان کرد سرگشته شدم گرد جهان چتوان کرد چیزی که ز مین و آسمان تشنه بدانْسْتْ من سیر نمیشوم…

ادامه مطلب

از خود نتوان راه معانی کردن

از خود نتوان راه معانی کردن آهنگ به ملک جاوانی کردن یک قطرهای و هزار بحرت در پیش آخر چه کنی یا چه توانی کردن

ادامه مطلب

از بس که شکر فشاند عشق تونخست

از بس که شکر فشاند عشق تونخست جاوید همه جهان شکر خواهد جست هرچیز که مییابم و میخواهم جست گویی شکر لعل تو دارد بدرست

ادامه مطلب

از آتش شهوت جگرم میسوزد

از آتش شهوت جگرم میسوزد وز حرص همه مغز سرم میسوزد چون پاک شود دلم چو این نفس پلید هر لحظه به نوعی دگرم میسوزد

ادامه مطلب

یک روز به صلح کارسازی میکن

یک روز به صلح کارسازی میکن یک روز به جنگ سرفرازی میکن چون از پس پرده سر بدادی ما را در پردهٔ نشین و پرده…

ادامه مطلب

یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم

یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم از دست بشد عمر، چه تدبیر کنم از جرمِ من و عفوِ تو شرمم بگرفت در بندگی تو…

ادامه مطلب

وقت است که بیقراری ما بینی

وقت است که بیقراری ما بینی در عزت خویش خواری ما بینی باری بنگر به گوشهٔ چشم به ما گر میخواهی که زاری ما بینی

ادامه مطلب

هم عقل درین واقعه مضطر افتاد

هم عقل درین واقعه مضطر افتاد هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد گفتم که گشایم این گره در سی سال بود آن…

ادامه مطلب

هرگاه که در پردهٔ راز آیم من

هرگاه که در پردهٔ راز آیم من در گرد دو کون پرده ساز آیم من گویند کزان جهان کسی نامد باز هر روز به چند…

ادامه مطلب

هر لحظه می یی به جان سرمست دهد

هر لحظه می یی به جان سرمست دهد تا جان، دل خود به وصل پیوست دهد این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است تا…

ادامه مطلب

هر سر که درین هر دو جهان داشتهاند

هر سر که درین هر دو جهان داشتهاند از بهرِ نثارِ فرق جان داشتهاند هر چیز که در پرده نهان داشتهاند با جانت همیشه در…

ادامه مطلب

هر راز که هم پردهٔ جان تو شود

هر راز که هم پردهٔ جان تو شود آنست که نقد جاودان تو شود تا وارد غیبی سفریست آن تو نیست هرگه که مقیم گشت…

ادامه مطلب

هر دل که تمام از سردردی برخاست

هر دل که تمام از سردردی برخاست هستیش ز پیش همچو گردی برخاست آنگاه اگر مخنثّی در همه عمر در سایهٔ او نشست مردی برخاست

ادامه مطلب

هر چند که نیستی کمت خواهد بود

هر چند که نیستی کمت خواهد بود صد ساله برای یک دمت خواهد بود یک روزه وجود را که بنیاد منی است تا روز قیامت…

ادامه مطلب

هر جان که چو جان من گرفتار آید

هر جان که چو جان من گرفتار آید پیوسته درین راه طلبکار آید تا چند روم که هر نفس صد وادی از هر سویم همی…

ادامه مطلب

نی از سر زلفت خبری میرسدم

نی از سر زلفت خبری میرسدم نی از لبِ لعلت شکری میرسدم از روی توام گر نظری مینرسد در کوی تو باری گذری میرسدم

ادامه مطلب

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم نه باخبرم ز خویش و نه…

ادامه مطلب

نادیده ترا شرح سروپات خوش است

نادیده ترا شرح سروپات خوش است گر سود کنیم و گرنه، سودات خوش است ما را همه وقت خوشی تست مراد پس بی تو بمیریم…

ادامه مطلب

مهتاب افتاد در گلستان امشب

مهتاب افتاد در گلستان امشب گل روی نمود سوی بستان امشب در ده می گلرنگ که مینتوان خفت از مشغلهٔ هزار دستان امشب

ادامه مطلب

من بی دلم و اگر مرا دل بودی

من بی دلم و اگر مرا دل بودی کی در پیشم این همه مشکل بودی کردم به محال عمر ضایع، وی کاش از وصل تو…

ادامه مطلب

مردان می معرفت به اقبال کشند

مردان می معرفت به اقبال کشند نه همچو زنان دُردی اشکال کشند هرچ آن به دلیل روشنت باید کرد آبیست که از چاه به غربال…

ادامه مطلب

ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود

ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود صد معنی بکر در صفات رویش، چون روی نماید، ز…

ادامه مطلب

ما را باشی بهْ که هوا را باشی

ما را باشی بهْ که هوا را باشی وین خلقِ ضعیفِ مبتلا را باشی از بیخبری تو خویش رایی جمله ما جمله ترا اگر تو…

ادامه مطلب

گه در خط دلبران شیرین نگرم

گه در خط دلبران شیرین نگرم گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم از بس که رخِ سیم بران میبینم حیرت شدهام تا…

ادامه مطلب

گنجت باید به رنج خو باید کرد

گنجت باید به رنج خو باید کرد جان وقف بلای عشق او باید کرد در پنجهٔ شیر اوفتادن به ازانک با او نفسی پنجه فرو…

ادامه مطلب

گل گفت کسم هیچ فسون مینکند

گل گفت کسم هیچ فسون مینکند درمان من غرقه به خون مینکند زین پای که من بر سر آتش دارم کس خار گلابگر برون مینکند

ادامه مطلب

گل بی سر و پای خویشتن میانداخت

گل بی سر و پای خویشتن میانداخت خود را به میان انجمن میانداخت از رشک رخت به خاک ره میافتاد پس خاک به دست با…

ادامه مطلب

گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت»

گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت» گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت» گفتم که «میان تست این یا مویی» گفتا که «درین میان…

ادامه مطلب

گفتم دل و جان در سر کارت کردم

گفتم دل و جان در سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی کان من بودم…

ادامه مطلب

گر هیچ ندیدم من و گر دیدم من

گر هیچ ندیدم من و گر دیدم من خود را ز بدانِ بد بتر دیدم من مویم همه شد سپید و بر خویش بگشت امّا…

ادامه مطلب

گر من زگنه توبه کنم بسیاری

گر من زگنه توبه کنم بسیاری تا تو ندهی توبه، نیم بر کاری گر نیکم و گر بدم مسلمان توام از کافرِ نفسم برهان یکباری

ادامه مطلب

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم چون دست به دامِ زلفِ تو مینرسد هم آن بهتر…

ادامه مطلب