با گل گفتم چو چشم آن میدارم

با گل گفتم چو چشم آن میدارم کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم گل گفت چو ابر گرید آید زارم کز خندیدن ریختن آرد بارم

ادامه مطلب

با جان چه کنم که عشق تو جانم بس

با جان چه کنم که عشق تو جانم بس درمان چکنم درد تو درمانم بس در عشق تو، صد هزار دردست مرا یک ذرّه گر…

ادامه مطلب

این سوز که خاست با که بتوانم گفت

این سوز که خاست با که بتوانم گفت وین واقعه راست با که بتوانم گفت این دم که مراست با که بتوانم زد وین غم…

ادامه مطلب

ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو

ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو وی هفت سپهر، پرده دارِ درِ تو رخ زرد و کبود جامه، خورشیدِ منیر سرگشتهٔ ذرهٔ غبارِ درِتو

ادامه مطلب

ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی

ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی گه خفته و گاه خورده، او کی باشی کفرست حلول چند از کفر و فضول او هست…

ادامه مطلب

ای عقل شده در صفت ذات تو پست

ای عقل شده در صفت ذات تو پست از حد بگذشت این همه تقصیر که هست چبود چو به دست تست کز روی کرم مشتی…

ادامه مطلب

ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند

ای صبح هنوز ماهتاب است، مخند در شیشهٔ ما یقین شراب است، مخند در تیغ نهاده‌ای قلم میخندی چون جای تو تیغ آفتاب است، مخند

ادامه مطلب

ای شمع! دمی از دل مضطر میزن

ای شمع! دمی از دل مضطر میزن میسوز و نفس چو عود مجمر میزن در صحبت شهد خام بودی میسوز چون محرم او نیامدی سر…

ادامه مطلب

ای رحمت و جودِ بینهایت از تو

ای رحمت و جودِ بینهایت از تو در هر جزوی هزار آیت از تو گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد ممکن نبود بجز هدایت از تو

ادامه مطلب

ای دل هر دم غمی دگرگون میخور

ای دل هر دم غمی دگرگون میخور گردن بنه و قفای گردون میخور وانگاه سری که گوی ره خواهد شد بر زانوی اندوه نِه و…

ادامه مطلب

ای دل به سخن مثل محال است تُرا

ای دل به سخن مثل محال است تُرا سبحان اللّه! این چه کمال است تُرا چون بر تو حرام است سخن گفتن ازانک این نیست…

ادامه مطلب

ای خورده غم تو یک به یک چندینی

ای خورده غم تو یک به یک چندینی در شوق تو مَردُم و مَلَک چندینی چون درتو نمیرسد فلک یک ذره چه سود ز گشتن…

ادامه مطلب

ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی

ای تن ز زمانه سر نگون مینشوی وی دل تو درین میانه خون مینشوی وی جان تو ازین تن ز جان آمده سیر آخر به…

ادامه مطلب

ای بس که فلک در صف انجم گردد

ای بس که فلک در صف انجم گردد تا یک مردم تمام مردم گردد جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش هرگاه که هادی نشود گم…

ادامه مطلب

ای آن که کمال خرده دانان دانی

ای آن که کمال خرده دانان دانی خاصیتِ پیران و جوانان دانی گردر وصفت زبانم از کار بشد دانم که زبان بی زبانان دانی

ادامه مطلب

ای از تن منقلب گذر ناکرده

ای از تن منقلب گذر ناکرده جان را به سفر اهل بصر ناکرده گوهر نشوی تا سفرِ جان نکنی گوهر نشود قطره سفر ناکرده

ادامه مطلب

آواز آمد مرا که در جستن دوست

آواز آمد مرا که در جستن دوست شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم این سهل بود بلا ز…

ادامه مطلب

آنجا که قرار کار عالم دادند

آنجا که قرار کار عالم دادند هر چیز که دادند مسلم دادند این دم که تراخوش است و ناخوش بتو نیست چون بی تو قرار…

ادامه مطلب

آن ماه که از کنار شد بیرونم

آن ماه که از کنار شد بیرونم در ماتم او کنار شد پر خونم دوشش دیدم به خواب در،‌خفته به خاک گفتم چونی گفت چه…

ادامه مطلب

آن سالکِ گرمرو که نامش جان است

آن سالکِ گرمرو که نامش جان است عمری تک زد که مقصدش میدان است آواز آمد که راه بیپایان است چندان که روی گام نخستین…

ادامه مطلب

آن را که بخود بر سر یک موی سر است

آن را که بخود بر سر یک موی سر است مجهولی او مفرّحی معتبر است کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی پیری…

ادامه مطلب

آن چیز کزو عالم و آدم بینم

آن چیز کزو عالم و آدم بینم در هجده هزار عالم آن کم بینم میپنداری که تو تویی نی تو تویی برخیز ز راه تات…

ادامه مطلب

امشب چه شود که لب ببندی ای صبح

امشب چه شود که لب ببندی ای صبح درد من و یارم نپسندی ای صبح چون بر سر ما شمع بسی میگرید شاید که تو…

ادامه مطلب

آگاه نیم از دل و جانم که چه بود

آگاه نیم از دل و جانم که چه بود پی مینبرم علم و عیانم که چه بود این میبینم که مینبینم که چه رفت این…

ادامه مطلب

از ناز چه سود چون بسودی آخر

از ناز چه سود چون بسودی آخر بی شمع شبی چون نغنودی آخر اکنون به کفن در بغنودی در خاک رفتی و تو گویی که…

ادامه مطلب

از عمر، تمام بهره، برداشته گیر

از عمر، تمام بهره، برداشته گیر هر تخم که دل میطلبد کاشته گیر اول برخیز و هرچه گرد آوردی آخر به دریغ جمله بگذاشته گیر

ادامه مطلب

از دل غم دلفروز میباید دید

از دل غم دلفروز میباید دید وز جان چو چراغ سوز میباید دید وین از همه سختتر که مانندهٔ شمع سوزِ شب و مرگِ روز…

ادامه مطلب

از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است

از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر این…

ادامه مطلب

از بس که امید و بیم میبینم من

از بس که امید و بیم میبینم من از هر دو دلی دو نیم میبینم من چندان که به سِرِّ کار در مینگرم استغنائی عظیم…

ادامه مطلب

یک یک نفست زمان تو خواهد بود

یک یک نفست زمان تو خواهد بود یک یک قدمت مکان تو خواهد بود هر چیز که در فکرتِ تو میآید آن چیز همه جهان…

ادامه مطلب

یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست

یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست چون بندهٔ اندیشهٔ خویشاند همه پس در دو جهان خدای را…

ادامه مطلب

یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست

یارب صفت رایحهٔ نسرین چیست این روح ریاحین چمن چندین چیست گر مصحف حسن نیست گلبرگ لطیف پس بر ورقش دَه آیهٔ زرّین چیست

ادامه مطلب

وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم

وقتی است که دیدهیی به دیدار کنم یک ذره نه اقرار ونه انکار کنم هر نام نکو که حاصل عمر آن است بفروشم و اندر…

ادامه مطلب

هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن

هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن سرّی که میان من و جانانِ من است جز بر سرِ دار میبنتوان گفتن

ادامه مطلب

هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان

هم بی دو جهان تویی و هم در دو جهان من بیخویشم با تو بهم در دو جهان گر جو به جوم کنی و بر…

ادامه مطلب

هرچیز که آن برای ما خواهد بود

هرچیز که آن برای ما خواهد بود آن چیز یقین بلای ما خواهد بود چون تفرقه در بقای ما خواهد بود جمعیت ما فنای ما…

ادامه مطلب

هر کز پی دنیای دنی خواهد بود

هر کز پی دنیای دنی خواهد بود در دوزخِ فرعون منی خواهد بود چون گلخن دنیای دنی جای سگانسْت سگ به ز کسی که گلخنی…

ادامه مطلب

هر روز به عالمی دگرگون برسی

هر روز به عالمی دگرگون برسی هر شب به هزار بحر پرخون برسی گفتی «برسم درو و باقی گردم» چون کس نرسد درو، درو چون…

ادامه مطلب

هر دل که نه در زمانه روز افزون شد

هر دل که نه در زمانه روز افزون شد نتوان گفتن که حال آن دل چون شد بس عقل، که بی پرورش دایهٔ فکر طفل…

ادامه مطلب

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش از جلوهگری نور اوست ای درویش! تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست چون جلوه…

ادامه مطلب

هر چند ترا محرم اسراری نیست

هر چند ترا محرم اسراری نیست صبری میکن که عمر بسیاری نیست گر همدم مائی و ترا یاری نیست دم درکش و با هیچ کست…

ادامه مطلب

نی حال من و تو ماهوش میگوید

نی حال من و تو ماهوش میگوید بشنو که درین فصل چه خوش میگوید گل نیز چو در خارکشی افتادست بلبل همه راه خارکش میگوید

ادامه مطلب

نه سوختگی شناسم و نه خامی

نه سوختگی شناسم و نه خامی در مذهب من چه کام و چه ناکامی گویی که به صد کسم نگه میدارند ورنه بپریدمی ز بیآرامی

ادامه مطلب

نه از تن خود به هیچ خشنودم من

نه از تن خود به هیچ خشنودم من نه یک نفس از هیچ بیاسودم من ز اندیشهٔ بیهوده بفرسودم من آخر چو نبودهام چرا بودم…

ادامه مطلب

میپنداری که بیخبر بتوان زیست

میپنداری که بیخبر بتوان زیست در بیخبری زیر و زَبَر بتوان زیست چندانک نشینی تو و آخر بیقین ای بی سر و بن چند دگر…

ادامه مطلب

من شمع توام که گر بسوزم صد بار

من شمع توام که گر بسوزم صد بار گویی که ز صد رسیده نوبت به هزار چون شمع نداریم زمانی بیکار تا میسوزم به درد…

ادامه مطلب

مرغی دیدم نشسته بر ویرانی

مرغی دیدم نشسته بر ویرانی در پیش گرفته کلّهٔ سلطانی میگفت بدان کلّه که ای نادانی دیدی که بمردی وندادی نانی

ادامه مطلب

مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع

مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع نایافته نور صدق یک دم چون شمع گم کرده سررشته درآتش…

ادامه مطلب

ما هر دو جهان زیر قدم آوردیم

ما هر دو جهان زیر قدم آوردیم بر قبهٔ افلاک علم آوردیم چون درد ترا کم آمد آمد درمان کلّی خود را زهیچ کم آوردیم

ادامه مطلب

گه نعره زن قلندرت خواهم بود

گه نعره زن قلندرت خواهم بود گه در مسجد مجاورت خواهم بود گر جان و دلم به باد برخواهی داد من از دل و جان…

ادامه مطلب