بر خاک بسی نشستم از غمناکی

بر خاک بسی نشستم از غمناکی تا وارستم ازین حجاب خاکی ای بس که برفت جان من در پاکی تا درکش گشت چونی ادراکی

ادامه مطلب

با نااهلی که نان خورم خون شمرم

با نااهلی که نان خورم خون شمرم افسانهٔ او را بتر افسون شمرم با ناجنسی اگر دمی بنشینم حقّا که ز هفت دوزخ افزون شمرم

ادامه مطلب

با دل گفتم که راه دلبر گیرم

با دل گفتم که راه دلبر گیرم چون راه به پای شد ز سر درگیرم واکنون که چو شمع ره به پای آوردم در سوز…

ادامه مطلب

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است چون شرح توان داد که حالم چونست هر اشک که ازدیدهٔ من میریزد گر بشکافی هزار دریا خونست

ادامه مطلب

ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من

ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من هردم غم تو همدم پیوستهٔ من گر تونکنی یاد به لطفی که تراست که بازگشاید این درِ بستهٔ…

ادامه مطلب

ای محرم من کیست کنون محرم تو

ای محرم من کیست کنون محرم تو بیم است که خود را بکشم از غم تو خود از دل ماتم زده چتوانم گفت کو ماتم…

ادامه مطلب

ای کاش هزار موی بشکافتمی

ای کاش هزار موی بشکافتمی وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی گر عشق رخِ تو نیستی آتشِ صِرف چون شمع کی از سوزِ تو…

ادامه مطلب

ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر

ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر یک روز لب از خنده فرو بند آخر من میگریم که امشبی روز مشو تو بر دَمِ بامداد…

ادامه مطلب

ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد

ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد از همدمی کدام کس خواهی زد عمریست که تا همنفسی یافتهای آن هم برود تاکه نفس خواهی…

ادامه مطلب

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم دور از تو چنان شدم که در روی زمین گر بازآیی…

ادامه مطلب

ای دل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است

ای دل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است هر قصّهٔ دوران که شنیدی هیچ است چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است و امروز…

ادامه مطلب

ای دل دانی که کار دنیا گذریست

ای دل دانی که کار دنیا گذریست وقت تو گذشت رو که وقت دگریست بر خاک مرو به کبر و بر خاک نشین کاین خاک…

ادامه مطلب

ای در طلب گره گشائی مرده

ای در طلب گره گشائی مرده در وصل بزاده در جدائی مرده ای بر لب بحر، تشنه، با خاک شده وی بر سر گنج در…

ادامه مطلب

ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر

ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر وز جسم ره عالم پر معنی گیر ای جوهر پاک! قیمت خود بشناس بگذر ز ملا و ملأِ…

ادامه مطلب

ای بیخبر از رنج و گرفتاری من

ای بیخبر از رنج و گرفتاری من شادم که تو خوشدلی به غمخواری من تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی در زلف تو بسته…

ادامه مطلب

ای آنکه ز نفسِ شوم در آکفتی

ای آنکه ز نفسِ شوم در آکفتی وز آرزوی روی بتان در تفتی انگار که هرچه آرزو میکندت دریافتی و گذاشتی و رفتی

ادامه مطلب

ای آن که بکلّی دل و جان داده نهای

ای آن که بکلّی دل و جان داده نهای در ره، چو قلم، به فرق استاده نهای چندان که ملامتم کنی باکی نیست تو معذوری…

ادامه مطلب

اول دل من، عشق رخت در جان داشت

اول دل من، عشق رخت در جان داشت چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت آن رفت که در دیده همی گشتم اشک کامروز به زور…

ادامه مطلب

آنکس که غمِ کهنه و نو میداند

آنکس که غمِ کهنه و نو میداند حالِ منِ سرگشته نکو میداند دردِ من و عجزِ من و حیرانی من گو هیچ کسی مدان چو…

ادامه مطلب

آن میخواهم که جایگاهی گیرم

آن میخواهم که جایگاهی گیرم در سایهٔ دولتی پناهی گیرم صد راه ز هر ذرّه چو بر میخیزد پس من چه کنم کدام راهی گیرم

ادامه مطلب

آن غم که ز تو بر دل پرخون منست

آن غم که ز تو بر دل پرخون منست کم نیست که هر لحظه در افزون منست غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم…

ادامه مطلب

آن را که ز سلطان یقین تمکین نیست

آن را که ز سلطان یقین تمکین نیست گو از بر من برو که او را دین نیست دریای عجایب است در سینهٔ من لیکن…

ادامه مطلب

آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست

آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست اما به هزار و به آهسته بهَست در بند درِ پستهٔ شورانگیزت کان شوری پسته نیز در بسته بهَست

ادامه مطلب

امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست

امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست با یار به هم جامِ لبالب بودست ای صبح! در آن کوش که امشب ندمی زیرا…

ادامه مطلب

امروز منم خسته ازین بحر فضول

امروز منم خسته ازین بحر فضول سیر آمده یکبارگی از جان ملول کردند ز کار هر دو کونم معزول خود را بدروغ چند دارم مشغول

ادامه مطلب

از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد

از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد وز کژگوئی راست کمت میافتد جانا! سخن شکسته زان میگوئی کز تنگی جان برهمت میافتد

ادامه مطلب

از گریهٔ خود بسی نکویی دارم

از گریهٔ خود بسی نکویی دارم وز گوهر اشک هر چه گویی دارم گلگونِ سرشک من چنان گرم رو است کز گرم رویش سرخ رویی…

ادامه مطلب

از روغنِ شمع بوی خون میآید

از روغنِ شمع بوی خون میآید کز پیشِ عسل تشنه کنون میآید این طرفه که در مغز وی افتاد آتش روغن همه از پوست برون…

ادامه مطلب

از حادثهٔ آب و گلم هیچ آمد

از حادثهٔ آب و گلم هیچ آمد وز واقعهٔ جان و دلم هیچ آمد حاصل به هزار حیله کردم همه چیز تا زان همه چیز…

ادامه مطلب

از بس که در انتظار تو گردون گشت

از بس که در انتظار تو گردون گشت تا روز همه شب،‌ز شفق، در خون گشت چون راه نیافت از پس و پیش به تو…

ادامه مطلب

احوالِ جهان سخت عجیب افتادهست

احوالِ جهان سخت عجیب افتادهست زیرکتر عقل بینصیب افتادهست چون نیست بجز تحیرِ آخر کار بیمارترین کسی طبیب افتادهست

ادامه مطلب

یک دم دل محنت کشم آسوده نشد

یک دم دل محنت کشم آسوده نشد تا خون دلم ز دیده پالوده نشد سودای جهان، که هر زمان بیشترست، ای بس که بپیمودم و…

ادامه مطلب

یا رب به حجاب زین جهانم نبری

یا رب به حجاب زین جهانم نبری جز با ایمان به مرگ جانم نبری جاروبِ درِ تو از محاسن کردم تا دردوزخ موی کشانم نبری

ادامه مطلب

هیچم همه تا با خود و با خویشتنم

هیچم همه تا با خود و با خویشتنم هستم همه تا با خود و با جان و تنم تا میماند از «من» من یک مویی…

ادامه مطلب

هم رحمت عالمی ز ما ارسلناک

هم رحمت عالمی ز ما ارسلناک هم مایهٔ آفرینشی از لولاک حق کرده ندا بجانت ای گوهر پاک! لولاک لنا لما خلقت الافلاک

ادامه مطلب

هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز

هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز هر لحظه هزار منزلت یابی باز چه سود که خویش را به صورت یابی کار آن باشد که در…

ادامه مطلب

هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی

هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی تا من سر و پای گم کنم چون گوئی از هر مژهای اگر بریزم جوئی تا با خویشم از…

ادامه مطلب

هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست

هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست از خاک یکی سبزه خط گلگون رُست هر نرگس و لاله کز کُهْ و هامون رُست…

ادامه مطلب

هر دیده که روی در معانی آورد

هر دیده که روی در معانی آورد بیشک ز کمال زندگانی آورد بر باد مده عمر که هر لحظه ز عمر صد مُلک به دست…

ادامه مطلب

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست در دریاست او ولیک در وی دریاست هر لحظه هزار موج خیزد زین بحر کار آن…

ادامه مطلب

هر چند که دریای پر آب آمد پیش

هر چند که دریای پر آب آمد پیش بشتاب که کار با شتاب آمد پیش گر غرقه شدی چه سود کاندر همه عمر بیدار کنون…

ادامه مطلب

هر جان که بدان سرِّ معما نرسید

هر جان که بدان سرِّ معما نرسید در شیب فرو رفت و به بالا نرسید بیچاره دل کسی که از شومی نفس در قطرگی افتاد…

ادامه مطلب

نه لایق کوی تست سیری که بود

نه لایق کوی تست سیری که بود نه نیز موافقست خیری که بود یک ذرّه خیال غیر، هرگز مگذار کافسوس بود خیال غیری که بود

ادامه مطلب

نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی

نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی نه غمخوری این دل غمخواره کنی گیرم که ز پرده مینیایی بیرون این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی

ادامه مطلب

مینشناسد کسی زبان من و تو

مینشناسد کسی زبان من و تو بیرون ز جهان است جهان من و تو دایم چو تو بامنی و من با تو به هم دوری…

ادامه مطلب

مهری که ز تو در دل من بنهفته است

مهری که ز تو در دل من بنهفته است با تو به زبان اگر نگویم گفته است وقت است که طاق و جفت گویم با…

ادامه مطلب

معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد

معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد من زاهد فوطه پوش چون دانم بود چون یار مرا قلندری میخواهد

ادامه مطلب

مائیم و میی و مطربی مشکین خال

مائیم و میی و مطربی مشکین خال بی هجر میسَّر شده ایام وصال با سیمبری نشسته در باد شمال زین آب حرام خون خود کرده…

ادامه مطلب

ماهی که به قد سرو روانم آمد

ماهی که به قد سرو روانم آمد دلتنگی او آفت جانم آمد دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم گِرد دل او برنتوانم آمد

ادامه مطلب

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم چون اشک به پای اوفتادیم به درد چون شمع سرِ خویش گرفتیم…

ادامه مطلب