اول که به پیشِ خویشتن راهم داد

اول که به پیشِ خویشتن راهم داد صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد و آخر ز حیل پردهٔ کژ ساخت ز زلف یعنی که…

ادامه مطلب

آنها که درین درد مرا میبینند

آنها که درین درد مرا میبینند در درد و دریغای منِ مسکینند چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست گر هر موئی به…

ادامه مطلب

آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت

آنجا که روی به پا و سر نتوان رفت ور مرغ شوی به بال و پر نتوان رفت از عقل برون آی اگر جان داری…

ادامه مطلب

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم

آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم در هر جزوش دو کون پیدا دیدم چون دریایی بی سر و بی پا دیدم چندان که برفتم…

ادامه مطلب

آن رفت که عیشِ این جهانی خوش بود

آن رفت که عیشِ این جهانی خوش بود وان روز جوانی بخوانی خوش، بود امروز که پیری به سر آمد شادم وآن بود غلط زانکه…

ادامه مطلب

آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید

آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید وان دید فنا که جز فنا هیچ ندید آن دیده بود که جز عدم خلق نیافت وان…

ادامه مطلب

آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز

آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز ور دل طلبی میان خون یابی باز تا یک سر سوزن از تو باقیست هنوز سر رشتهٔ…

ادامه مطلب

امروز منم نشسته نه نیست نه هست

امروز منم نشسته نه نیست نه هست در پردهٔ نیستْ هست شوریده و مست چه چاره کنم چو شیشه افتاد و شکست هم دست ز…

ادامه مطلب

افتان خیزان در ره تو میپوییم

افتان خیزان در ره تو میپوییم چیزی که کسی نیافت ما میجوییم بر خاک درت روی به خون میشوییم هم با تو ز تو واقعهای…

ادامه مطلب

از کفر بتر بی تو غنودن ما را

از کفر بتر بی تو غنودن ما را آخر ز تو گفتن و شنودن ما را ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه بی…

ادامه مطلب

از عشق تو در جگر ندارم آبی

از عشق تو در جگر ندارم آبی چون بنشانم ز آتش دل تابی از خواب غرور خویش یکبار آخر بیدار شوم گرم ببینی خوابی

ادامه مطلب

از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر

از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر شب چند آرم چو شمع با روز آخر دل گرچه بسی بسوخت جز با تو نساخت ای…

ادامه مطلب

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز چون شمع ز تو سوخته میمانم باز کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت غمهای دلم مگر…

ادامه مطلب

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست بر خلق بباید ای خردمند! گریست کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست وانجا که رود حال نمیداند چیست

ادامه مطلب

یک روز به صلح کارسازی میکن

یک روز به صلح کارسازی میکن یک روز به جنگ سرفرازی میکن چون از پس پرده سر بدادی ما را در پردهٔ نشین و پرده…

ادامه مطلب

یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم

یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم از دست بشد عمر، چه تدبیر کنم از جرمِ من و عفوِ تو شرمم بگرفت در بندگی تو…

ادامه مطلب

وقت است که بیقراری ما بینی

وقت است که بیقراری ما بینی در عزت خویش خواری ما بینی باری بنگر به گوشهٔ چشم به ما گر میخواهی که زاری ما بینی

ادامه مطلب

هم عقل درین واقعه مضطر افتاد

هم عقل درین واقعه مضطر افتاد هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد گفتم که گشایم این گره در سی سال بود آن…

ادامه مطلب

هرگاه که در پردهٔ راز آیم من

هرگاه که در پردهٔ راز آیم من در گرد دو کون پرده ساز آیم من گویند کزان جهان کسی نامد باز هر روز به چند…

ادامه مطلب

هر لحظه می یی به جان سرمست دهد

هر لحظه می یی به جان سرمست دهد تا جان، دل خود به وصل پیوست دهد این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است تا…

ادامه مطلب

هر سر که درین هر دو جهان داشتهاند

هر سر که درین هر دو جهان داشتهاند از بهرِ نثارِ فرق جان داشتهاند هر چیز که در پرده نهان داشتهاند با جانت همیشه در…

ادامه مطلب

هر راز که هم پردهٔ جان تو شود

هر راز که هم پردهٔ جان تو شود آنست که نقد جاودان تو شود تا وارد غیبی سفریست آن تو نیست هرگه که مقیم گشت…

ادامه مطلب

هر دل که تمام از سردردی برخاست

هر دل که تمام از سردردی برخاست هستیش ز پیش همچو گردی برخاست آنگاه اگر مخنثّی در همه عمر در سایهٔ او نشست مردی برخاست

ادامه مطلب

هر چند که نیستی کمت خواهد بود

هر چند که نیستی کمت خواهد بود صد ساله برای یک دمت خواهد بود یک روزه وجود را که بنیاد منی است تا روز قیامت…

ادامه مطلب

هر جان که چو جان من گرفتار آید

هر جان که چو جان من گرفتار آید پیوسته درین راه طلبکار آید تا چند روم که هر نفس صد وادی از هر سویم همی…

ادامه مطلب

نی از سر زلفت خبری میرسدم

نی از سر زلفت خبری میرسدم نی از لبِ لعلت شکری میرسدم از روی توام گر نظری مینرسد در کوی تو باری گذری میرسدم

ادامه مطلب

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم نه باخبرم ز خویش و نه…

ادامه مطلب

نادیده ترا شرح سروپات خوش است

نادیده ترا شرح سروپات خوش است گر سود کنیم و گرنه، سودات خوش است ما را همه وقت خوشی تست مراد پس بی تو بمیریم…

ادامه مطلب

مهتاب افتاد در گلستان امشب

مهتاب افتاد در گلستان امشب گل روی نمود سوی بستان امشب در ده می گلرنگ که مینتوان خفت از مشغلهٔ هزار دستان امشب

ادامه مطلب

من بی دلم و اگر مرا دل بودی

من بی دلم و اگر مرا دل بودی کی در پیشم این همه مشکل بودی کردم به محال عمر ضایع، وی کاش از وصل تو…

ادامه مطلب

مردان می معرفت به اقبال کشند

مردان می معرفت به اقبال کشند نه همچو زنان دُردی اشکال کشند هرچ آن به دلیل روشنت باید کرد آبیست که از چاه به غربال…

ادامه مطلب

ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود

ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود صد معنی بکر در صفات رویش، چون روی نماید، ز…

ادامه مطلب

ما را باشی بهْ که هوا را باشی

ما را باشی بهْ که هوا را باشی وین خلقِ ضعیفِ مبتلا را باشی از بیخبری تو خویش رایی جمله ما جمله ترا اگر تو…

ادامه مطلب

گه در خط دلبران شیرین نگرم

گه در خط دلبران شیرین نگرم گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم از بس که رخِ سیم بران میبینم حیرت شدهام تا…

ادامه مطلب

گنجت باید به رنج خو باید کرد

گنجت باید به رنج خو باید کرد جان وقف بلای عشق او باید کرد در پنجهٔ شیر اوفتادن به ازانک با او نفسی پنجه فرو…

ادامه مطلب

گل گفت کسم هیچ فسون مینکند

گل گفت کسم هیچ فسون مینکند درمان من غرقه به خون مینکند زین پای که من بر سر آتش دارم کس خار گلابگر برون مینکند

ادامه مطلب

گل بی سر و پای خویشتن میانداخت

گل بی سر و پای خویشتن میانداخت خود را به میان انجمن میانداخت از رشک رخت به خاک ره میافتاد پس خاک به دست با…

ادامه مطلب

گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت»

گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت» گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت» گفتم که «میان تست این یا مویی» گفتا که «درین میان…

ادامه مطلب

گفتم دل و جان در سر کارت کردم

گفتم دل و جان در سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی کان من بودم…

ادامه مطلب

گر هیچ ندیدم من و گر دیدم من

گر هیچ ندیدم من و گر دیدم من خود را ز بدانِ بد بتر دیدم من مویم همه شد سپید و بر خویش بگشت امّا…

ادامه مطلب

گر من زگنه توبه کنم بسیاری

گر من زگنه توبه کنم بسیاری تا تو ندهی توبه، نیم بر کاری گر نیکم و گر بدم مسلمان توام از کافرِ نفسم برهان یکباری

ادامه مطلب

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم چون دست به دامِ زلفِ تو مینرسد هم آن بهتر…

ادامه مطلب

گر دوزخی و اگر بهشتی امروز

گر دوزخی و اگر بهشتی امروز پیدا نشودخوبی و زشتی امروز دی رفت قلم آنچه نوشتی امروز فردا ببر آید آنچه کشتی امروز

ادامه مطلب

گر در سخنم باتو سخن را چه کنی

گر در سخنم باتو سخن را چه کنی یا درد نو و عشق کهن را چه کنی با این همه کار و بار و عزت…

ادامه مطلب

گر تشنهٔ بحری به گهر ایمان دار

گر تشنهٔ بحری به گهر ایمان دار چون بحر شدی گهر میانِ جان دار ور دریایی بجز کفی موج مزن پس چون دریا، گوهرِ خود…

ادامه مطلب

گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است

گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است چون از تو به من رسد مرا یکسان است آن دوستییی کز تو مرا در جان…

ادامه مطلب

کی پشه تواند که ثریا بیند

کی پشه تواند که ثریا بیند یا مورچهای گلشن خضرا بیند هر قطره که همرنگ نشد دریا را او در دریا چگونه دریا بیند

ادامه مطلب

کو راه روی که ره نوردش گویم

کو راه روی که ره نوردش گویم یا سوختهای که اهل دردش گویم مردی که میان شغل دنیا نَفَسی با او افتد هزار مردش گویم

ادامه مطلب

کاریست ز پیری و جوانی برتر

کاریست ز پیری و جوانی برتر وز عالمِ مرگ و زندگانی برتر سرّیست ز پردهٔ معانی برتر جاوید ز باقی و ز فانی برتر

ادامه مطلب

غنچه که چو پسته لب شود خندانش

غنچه که چو پسته لب شود خندانش از کم عمری بر لبش آمد جانش چون نیست بجز نیست شدن درمانش خون میبچکد به درد از…

ادامه مطلب