خلقان همه در آینهای مینگرند

خلقان همه در آینهای مینگرند مشغول خودند و ز آینه بیخبرند کس آینه مینبیند از خلق جهان در آینه از آینه بر میگذرند

ادامه مطلب

چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش

چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش پیوسته نشستهام دلی پر دردش ناگاه چو برق بگذرد بر درِ من چندان بناستد که ببینم گردش

ادامه مطلب

چون نیست طریقی که به مقصود رسم

چون نیست طریقی که به مقصود رسم آن به که به نابودن خود زود رسم چون هر روزی به زندگی میمیرم گر مرگ در آیدم…

ادامه مطلب

چون من مگسم سایهٔ طوبی چکنم

چون من مگسم سایهٔ طوبی چکنم با عَقْبَهْ نفس، عزم عقبی چکنم گویند درین راه چه خواهی کردن نه دل دارم نه دین نه دنیی…

ادامه مطلب

چون گل به دل افروخته میباید بود

چون گل به دل افروخته میباید بود چون غنچه به لب دوخته میباید بود چون هست وبالِ ما سخن گفتن ما چون شمع زبان سوخته…

ادامه مطلب

چون عفو تو میتوان مسلم کردن

چون عفو تو میتوان مسلم کردن تا کی ز غمِ گناه،‌ماتم کردن دانی که تمام است ز بحر کرمت یک قطره نثارِ هر دو عالم…

ادامه مطلب

چون روی تو در هلاک خواهد بودن

چون روی تو در هلاک خواهد بودن قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن بر روی زمین چند کنی جای و سرای چون جای تو…

ادامه مطلب

چون درد ترا من به دعا میطلبم

چون درد ترا من به دعا میطلبم کافر باشم اگر دوا میطلبم چندان که خوشی است در دو عالم گو باش من از همه فارغم،…

ادامه مطلب

چون جان دلم ز سیر،‌چون برق شدند

چون جان دلم ز سیر،‌چون برق شدند مستغرق او، ز پای تا فرق شدند این فرعونان که در درونم بودند از بس که گریستم همه…

ادامه مطلب

چون بحر، ز شوق راز جان، میجوشم

چون بحر، ز شوق راز جان، میجوشم لیکن ز خود و ز دیگران میپوشم ای خواجه! برو، که دُرد صافی رویی من صافی دل اگرچه…

ادامه مطلب

چندان که نگاه میکنم هر سوئی

چندان که نگاه میکنم هر سوئی از سبزه بهشت است و ز کوثر جویی صحرا چو بهشت شد ز دوزخ کم گوی بنشین به بهشت…

ادامه مطلب

چشم من دلخسته به هر انجمنی

چشم من دلخسته به هر انجمنی چون خویشتنی ندید بیخویشتنی چون همنفسی نیافتم در همه عمر در غصّه بسوختم دریغا چو منی!

ادامه مطلب

جانی که به نورِ حق ندارد امّید

جانی که به نورِ حق ندارد امّید در عالم اوهام بماند جاوید چون ذرّهٔ ناچیز بوَد در سایه چون کودکِ یک روزه بوَد در خورشید

ادامه مطلب

جانان آمد قصد دل و جانم کرد

جانان آمد قصد دل و جانم کرد بنمود ره و سلوک آسانم کرد با این همه جان میکنم و میکوشم وین میدانم که هیچ نتوانم…

ادامه مطلب

جانا! تو کجائی که نیازم بینی

جانا! تو کجائی که نیازم بینی وین نالهٔ شبهای درازم بینی از ضعف چنانم که نیایم در چشم گر بازآئی مدان که بازم بینی

ادامه مطلب

جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی

جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی با ما باشی دائم و بی ما باشی تا کی سوزد ز آرزویت جانم جان بشکافم بوکه…

ادامه مطلب

جان سوخته پای بست آمد بی تو

جان سوخته پای بست آمد بی تو وز دست شده به دست آمد بی تو تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد بر قلبِ بسی شکست…

ادامه مطلب

جان از طلب روی تو آبی گردد

جان از طلب روی تو آبی گردد بیداری دل پیش توخوابی گردد گر روی تو از حجاب بیرون آید هر ذره، به قطع، آفتابی گردد

ادامه مطلب

تخمی که درو مغز جهان پنهان بود

تخمی که درو مغز جهان پنهان بود گم بود درو دو کون و این درمان بود هر چیز که در دو کون آنجا برسید چون…

ادامه مطلب

تا هیچ پراکنده توانی بودن

تا هیچ پراکنده توانی بودن حقّا که اگر بنده توانی بودن از یک یک چیز میبباید مردن تا بوک بدو زنده توانی بودن

ادامه مطلب

تا کی زنی ای دل خسته جوش

تا کی زنی ای دل خسته جوش در پردهٔ خود نشین و خونی مفروش بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه خون میگریند جمله بنشسته…

ادامه مطلب

تا کی باشم گرد جهان در تک و تاز

تا کی باشم گرد جهان در تک و تاز سیر آمدم از جهان و از آز و نیاز مرگی که مرا رهاند از عمر دراز…

ادامه مطلب

تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد

تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود باخونِ جگر ز دیده…

ادامه مطلب

تا چند کنی عزیمت دریا ساز

تا چند کنی عزیمت دریا ساز مردانه رو و خویش به دریا انداز گر هست روی در بُنِ دوزخ مانی ور نیست روی خویش کجا…

ادامه مطلب

تا چند تنم پردهٔ بیچارگیم

تا چند تنم پردهٔ بیچارگیم تا کی نوشم شربت غمخوارگیم وقت است که دست گیریم تا برهم کز پای درافتادهٔ یکبارگیم

ادامه مطلب

تا پاک نگردد دل این نفس پرست

تا پاک نگردد دل این نفس پرست دستم ندهد بر سر کوی تو نشست تا عشق تو برهم نزند هرچه که هست ندهد سر مویی…

ادامه مطلب

پیوسته دلم شیفتهٔ آن راز است

پیوسته دلم شیفتهٔ آن راز است زان راز شگرف جان من با ناز است گر محو شود جهان نیاید بسته آن در که مرا به…

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت من بیش از تو

پروانه به شمع گفت من بیش از تو خون میگریم به درد بر خویش از تو چون تو سر زندگی نداری اینجا در پای تو…

ادامه مطلب

بیچاره دلم که راحت جان میجست

بیچاره دلم که راحت جان میجست جمعیت ازان زلف پریشان میجست در تاریکی زلف تو فانی گشت کز تاریکی چشمهٔ حیوان میجست

ادامه مطلب

بی چهرهٔ تو در نظری نتوان دید

بی چهرهٔ تو در نظری نتوان دید بی سایهٔ تو در گذری نتوان دید حالی است عجب که با تو یک لحظه بدان نه با…

ادامه مطلب

بلبل همه شب شرحِ وصالت میخواند

بلبل همه شب شرحِ وصالت میخواند مه طلعت خورشیدِ کمالت میخواند گل پیش رخِ تو صد وَرَق بازگشاد وز هر وَرَق آیتِ جمالت میخواند

ادامه مطلب

بس سیل که خاست هر نفس چشمم را

بس سیل که خاست هر نفس چشمم را وز سر ننشست این هوس چشمم را از بسیاری که چشم من آب بریخت آبی بنماند پیش…

ادامه مطلب

برخاست دلم، چوباده در خم بنشست

برخاست دلم، چوباده در خم بنشست وز طلعت گل هزاردستان شد مست دستی بزنیم با تو امروز به نقد زان پیش که از کار فرو…

ادامه مطلب

بر خاک بسی نشستم از غمناکی

بر خاک بسی نشستم از غمناکی تا وارستم ازین حجاب خاکی ای بس که برفت جان من در پاکی تا درکش گشت چونی ادراکی

ادامه مطلب

با نااهلی که نان خورم خون شمرم

با نااهلی که نان خورم خون شمرم افسانهٔ او را بتر افسون شمرم با ناجنسی اگر دمی بنشینم حقّا که ز هفت دوزخ افزون شمرم

ادامه مطلب

با دل گفتم که راه دلبر گیرم

با دل گفتم که راه دلبر گیرم چون راه به پای شد ز سر درگیرم واکنون که چو شمع ره به پای آوردم در سوز…

ادامه مطلب

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است چون شرح توان داد که حالم چونست هر اشک که ازدیدهٔ من میریزد گر بشکافی هزار دریا خونست

ادامه مطلب

ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من

ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من هردم غم تو همدم پیوستهٔ من گر تونکنی یاد به لطفی که تراست که بازگشاید این درِ بستهٔ…

ادامه مطلب

ای محرم من کیست کنون محرم تو

ای محرم من کیست کنون محرم تو بیم است که خود را بکشم از غم تو خود از دل ماتم زده چتوانم گفت کو ماتم…

ادامه مطلب

ای کاش هزار موی بشکافتمی

ای کاش هزار موی بشکافتمی وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی گر عشق رخِ تو نیستی آتشِ صِرف چون شمع کی از سوزِ تو…

ادامه مطلب

ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر

ای صبح! مدم، مخند و مپسند آخر یک روز لب از خنده فرو بند آخر من میگریم که امشبی روز مشو تو بر دَمِ بامداد…

ادامه مطلب

ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد

ای صبح اگر دم به هوس خواهی زد از همدمی کدام کس خواهی زد عمریست که تا همنفسی یافتهای آن هم برود تاکه نفس خواهی…

ادامه مطلب

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم دور از تو چنان شدم که در روی زمین گر بازآیی…

ادامه مطلب

ای دل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است

ای دل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است هر قصّهٔ دوران که شنیدی هیچ است چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است و امروز…

ادامه مطلب

ای دل دانی که کار دنیا گذریست

ای دل دانی که کار دنیا گذریست وقت تو گذشت رو که وقت دگریست بر خاک مرو به کبر و بر خاک نشین کاین خاک…

ادامه مطلب

ای در طلب گره گشائی مرده

ای در طلب گره گشائی مرده در وصل بزاده در جدائی مرده ای بر لب بحر، تشنه، با خاک شده وی بر سر گنج در…

ادامه مطلب

ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر

ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر وز جسم ره عالم پر معنی گیر ای جوهر پاک! قیمت خود بشناس بگذر ز ملا و ملأِ…

ادامه مطلب

ای بیخبران دلی به جان دربندید

ای بیخبران دلی به جان دربندید وز نیک و بد خلق زبان دربندید چون کار فتاد بر کناری مروید این کار شگرف را میان دربندید

ادامه مطلب

ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز

ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز کوتاه مکن دست از آن زلف دراز آهم به سرِ زلفِ درازش برسان بوی جگر سوخته در…

ادامه مطلب

ای آن که به قدر برتر از افلاکی

ای آن که به قدر برتر از افلاکی میپنداری کانچه تویی از خاکی در خویش غلط مکن بیندیش و بدانک ذاتی عجبی و جوهری بس…

ادامه مطلب