مختارنامه – عطار نیشابوری
خواهی که دلت محرم اسرار آید
خواهی که دلت محرم اسرار آید بی خود شود و لایق این کار آید برکش ز برون دو جهان دایرهای در دایره شو تا چه…
چون یار نمیکند دمی همدمیم
چون یار نمیکند دمی همدمیم زین غم نفسی نیست سرِ آدمیم ور در همه عمر یک دم آید بَرِ من با گوشه نشاندم ز نامحرمیم
چون نیست کسی را سر مویی غم تو
چون نیست کسی را سر مویی غم تو جز تو که کند در دو جهان ماتم تو ای مانده ز راه! یک دم آگاه نهای…
چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود
چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود کی بشناسی اول و آخر که چه بود هرحکم که کردهاند، در اول کار، آگاه شوی در…
چون ما به وجود خود هویدا باشیم
چون ما به وجود خود هویدا باشیم چون ما به وجود خود هویدا باشیم تو هیچ نهیی ولیک میپنداری تو هیچ نهیی ولیک میپنداری
چون قاعدهٔ بقای ما عین فناست
چون قاعدهٔ بقای ما عین فناست بر عین فنا کار بنتوان آراست برخیز که آن زمان که بنشستی راست چه سود که نانشسته بر باید…
چون سنگ وجود لعل شد کانم را
چون سنگ وجود لعل شد کانم را در میبینم قطرهٔ بارانم را برخاست دلم چنان که ننشیند باز از بس که فرو نشاندم جانم را
چون در ره دین نیامدی در دستم
چون در ره دین نیامدی در دستم برخاستم و به کافری بنشستم و امروز نه کافر نه مسلمانم من دانی چونم چنانکه هستم هستم
چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت
چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت هر لحظه هزار صید بر هم انداخت چون زلف تو سر بستگی آغاز نهاد سرگشتگیی در همه عالم…
چون برگِ گلت بدید گلبرگِ طری
چون برگِ گلت بدید گلبرگِ طری شق کرد قَصَب به دست بادِ سحری شد تا به برِ گلابگر جامه دران از شرم رخت در آتش…
چون اصلِ اصول هست در نقطهٔ جان
چون اصلِ اصول هست در نقطهٔ جان نقشِ دو جهان ز جان توان دید عیان هرچیز که دیدهای تو پیدا و نهان در دیدهٔ تست…
چندان که تو این بحر گهر خواهی دید
چندان که تو این بحر گهر خواهی دید بر دیده و دیده دیده ور خواهی دید بحری است که هر باطن هر قطره از او…
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست کیست آن که نه از جهانِ ما پرّیدست طاوسِ فلک، که مرغ یک دانهٔ ماست او نیز ز آشیانِ…
جانم چو ز کنهِ کار آگاه نبود
جانم چو ز کنهِ کار آگاه نبود نومید ز خود گاه بُد و گاه نبود هر روز هزار پرده از هم بدرید وز پردهٔ عجز…
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد در پای غمت عمر بسر خواهد شد دم دم به دمی که نیم جانی است گرو خوش…
جانا ز غم عشق تو جانم خون شد
جانا ز غم عشق تو جانم خون شد هر دم ز تو دردی دگرم افزون شد زان روز که دل جان و جهان خواند ترا…
جان گرچه درین بادیه بسیار شتافت
جان گرچه درین بادیه بسیار شتافت مویی بندانست و بسی موی شکافت گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت اما به کمالِ ذرّهای راه نیافت
جان بوی تو جست ازدل ناشاد و نیافت
جان بوی تو جست ازدل ناشاد و نیافت دل نیز به عجز تن فروداد ونیافت وان کس که نشان ز وصل تو جست بسی در…
تن از دو جهان بس که حجابی برداشت
تن از دو جهان بس که حجابی برداشت اُمّی شد و دل ز هر کتابی برداشت چون مرگ ملازمست از هرچه که هست مینتوانم هیچ…
تادل دارم همدم تو باید داشت
تادل دارم همدم تو باید داشت تا جان دارم محرم تو باید داشت بی تو همه روزم غم تو باید داشت تنها همه شب ماتم…
تا کی غم یک قطرهٔ خوناب خوریم
تا کی غم یک قطرهٔ خوناب خوریم زهری به گمان چند به جُلّاب خوریم پنداری را وجود میپنداریم تا چند ز کوزهٔ تهی آب خوریم
تا کی بی تو زاری پیوست کنم
تا کی بی تو زاری پیوست کنم جان را ز شرابِ عشق تو مست کنم گاهی خود را نیست و گه هست کنم وقت است…
تا روی ز زیرِ پرده بنمودی تو
تا روی ز زیرِ پرده بنمودی تو صد پرده دریدی و ببخشودی تو امروز همه جهان ز تو پُر شور است زین پیش که داند…
تا حلقهٔ آن زلف مشوّش دیدم
تا حلقهٔ آن زلف مشوّش دیدم دل را به میانه در کشاکش دیدم تا روی چوآتش تودیدم از دور دور از رویت به چشم آتش…
تا چند روی بیهده از هر سویی
تا چند روی بیهده از هر سویی تا کی گویی گزاف از هر رویی گر هر دو جهان چو زلف در هم فتدت حکم ازلی…
تا جان دارم حلقِ من و خنجر تو
تا جان دارم حلقِ من و خنجر تو با جان چکنم گر نکنم در سر تو میآیم و همچو ابر میریزم اشک تا آب زنم…
پیوسته زبون روزگار آمدهام
پیوسته زبون روزگار آمدهام سرگشتهٔ چرخ بیقرار آمدهام چون نامدهام به هیچ کاری هرگز سبحان اللّه! پس به چه کار آمدهام
پروانه به شمع گفت یارم باشی
پروانه به شمع گفت یارم باشی گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز گر میخواهی که در کنارم…
بیچاره دلم که خویش حُرْ میپنداشت
بیچاره دلم که خویش حُرْ میپنداشت با دست تهی کیسهٔ پر میپنداشت بسیار دُر افشاند ولیکن چو بدید جز مُهره نبود آنچه دُر میپنداشت
بی روی تو در ماه سیاهی آمد
بی روی تو در ماه سیاهی آمد مرگت به جوانی و پگاهی آمد خفتی نه چنان نیز که برخواهی خاست رفتی نه چنان که باز…
بنگر ز صبا دامنِ گل چاک شده
بنگر ز صبا دامنِ گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده در سایهٔ گل نشین که بس گل که ز باد بر خاک…
بشکفت گل و رونق شمشاد ببرد
بشکفت گل و رونق شمشاد ببرد آرام دل بنده و آزاد ببرد بلبل گل را جملهٔ شب دم میداد تا لاجرمش زان همه دم باد…
برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت
برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت ابرش به موافقت گهر خواهد ریخت گر زر داری بریز چون خاک و بخور کز روی تو زر…
بر خویش بسی چو شمع بگریستهام
بر خویش بسی چو شمع بگریستهام تا بی تو چرا به خویش نگریستهام بی سوز تو چون شمع فرو مردم من چون شمع مگر ز…
بحری که در آسمان زمین خواهد بود
بحری که در آسمان زمین خواهد بود آنجا وینجا همان، همین خواهد بود از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست آن دریا را قطره چنین خواهد…
با عشق تو جان خویش در خواهم باخت
با عشق تو جان خویش در خواهم باخت با گریه بهم خون جگر خواهم باخت گر میگریم چو شمع زیبنده مراست کز هر اشکی سری…
اینجا شکرم مگس فرو میگیرد
اینجا شکرم مگس فرو میگیرد صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد بنگر که به صحرا طلبد آنک او را در هر دو جهان نفس…
این خود چه عجایبست کامیختهای
این خود چه عجایبست کامیختهای هر لحظه هزار شور انگیختهای دیدار تو چون ز حدّ ما بود دریغ صد پرده ز هر ذرّه در آویختهای
ای ماه! گشاده کن به وصلت گرهام
ای ماه! گشاده کن به وصلت گرهام تا من ز فرو بستگی غم برهم از جانب من میانِ ما موئی نیست آن موی میان تست،…
ای گم شده از جای به صد جای پدید
ای گم شده از جای به صد جای پدید پیش تو نه جان نه عقل خود رای پدید روزی صد ره ز پای رفتم تا…
ای عشق توأم در تک و تاب افکنده
ای عشق توأم در تک و تاب افکنده سودای توأم بی خور و خواب افکنده بی روی تودر مردمک دیدهٔ من خون ریزش را سپر…
ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی
ای صبح چو امشب تو ز اهلِ حَرَمی هندوی توام، مباش ترکی عجمی زنهار مَدَم که در دل آتش دارم آتش گردم گر بدمد صبح…
ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد
ای شمع! بلا در تو اثر خواهد کرد و اشکت همه دامنِ تو تر خواهد کرد سر در آتش نهاده آگاه نیی کاین کار سر…
ای رحمت عالمین، رحمت از تست
ای رحمت عالمین، رحمت از تست عصیان از ما، چنان که عصمت از تست، لطفی بکن و روی مگردان از ما چون پشتی عاصیان امت…
ای دل صفت نفس بد اندیش مگیر
ای دل صفت نفس بد اندیش مگیر بر جهل، پی صورت ازین بیش مگیر کوتاهی عمر مینگر غرّه مباش چندین امل دراز در پیش مگیر
ای دل اگر از کار دگرگون آیی
ای دل اگر از کار دگرگون آیی فردا ز حیا پیش خدا چون آیی کان دم به در خلد درون خواهی شد کز عهدهٔ هر…
ای جمله اشارات و رموزم از تو
ای جمله اشارات و رموزم از تو پیوسته یجوز و لایجوزم از تو بگداخته چون برف تموزم از تو صد گونه حجاب است هنوزم از…
ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی
ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی با قد چو سرو و با رخ همچو مهی مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک…
ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم
ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم پیدا زادیم لیک پنهان مُردیم جانی که بدو خلق جهان زنده شدند دیریست که تا ما…
ای آن که بلی گوی الست از مایی
ای آن که بلی گوی الست از مایی در هر دو جهان بلند و پست از مایی بندیش که ما ترا چو ماییم همه به…