بی ره رفتن، رموز میاندیشی

بی ره رفتن، رموز میاندیشی برفیست که در تموز میاندیشی مردان جهان هزار عالم رفتند تو بر دو قدم، هنوز میاندیشی

ادامه مطلب

بنشین که اگر بسی گذر خواهی کرد

بنشین که اگر بسی گذر خواهی کرد هم بر سر خویش خاک بر خواهی کرد چندان که درین پرده سفر خواهی کرد حیرانی خویش بیشتر…

ادامه مطلب

بس کس که ز کوچهٔ هوس برنامد

بس کس که ز کوچهٔ هوس برنامد تا از دو جهان به یک نفس برنامد از بس که درین بادیهٔ بی سر و پای رفتند…

ادامه مطلب

برخیز که کار ما چو زر خواهد شد

برخیز که کار ما چو زر خواهد شد اسبابِ شراب مختصر خواهد شد بشتاب که بر پُشتی رویت خورشید خوش خوش به دهان شیر در…

ادامه مطلب

بر خاکِ درت پای در آتش بودن

بر خاکِ درت پای در آتش بودن خوشتر بودم کز دگری خوش بودن گفتی «ستمم مکش!» خوشم میآید از چون تو سمن بری ستم کش…

ادامه مطلب

با هستی و نیستیم بیگانگیست

با هستی و نیستیم بیگانگیست کز هر دو شدن برون، ز مردانگیست گر من ز عجایبی که در جان دارم دیوانه نمیشوم، ز دیوانگیست

ادامه مطلب

با روی تو ماه را منوّر ننهم

با روی تو ماه را منوّر ننهم با زلف تو مشک را معطّر ننهم گر هر دوجهان زیر و زبر خواهد شد سر بنهم و…

ادامه مطلب

این نوحه که از چنگ کنون میآید

این نوحه که از چنگ کنون میآید تا کی گویی که بوی خون میآید وین نالهٔ زارِ نای در وقت بهار گوئی که ز گور…

ادامه مطلب

این بیخودیی که من در آن افتادم

این بیخودیی که من در آن افتادم شرحش بدهم که از چسان افتادم خورشید بتافت سایه دیدم خود را برخاستم و در آن میان افتادم

ادامه مطلب

ای مرغ عجب! ستارگان چینهٔ تست

ای مرغ عجب! ستارگان چینهٔ تست از روز الست عهد دیرینهٔ تست گر جام جهان نمای میجویی تو در صندوقی نهاده در سینهٔ تست

ادامه مطلب

ای گل به دریغِ عمر دل پُر خون کن

ای گل به دریغِ عمر دل پُر خون کن ور ماتم خویش میکنی اکنون کن وی صبح چو عمر گل به یک دم گرو است…

ادامه مطلب

ای صبح!‌اگر تو یاریی خواهی کرد

ای صبح!‌اگر تو یاریی خواهی کرد آنست که پرده داریی خواهی کرد من خود ز سیه گری شب میترسم تو نیز سفیدکاریی خواهی کرد

ادامه مطلب

ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی

ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی دعوی کردی که صادقم دم دادی کاذب بودی به خنده بیرون…

ادامه مطلب

ای شمع! اگرچه مجلس افروختهای

ای شمع! اگرچه مجلس افروختهای اما تن نرمُ نازکت سوختهای تو سر زده در دهان گرفتی آتش نفط اندازی از که در آموختهای

ادامه مطلب

ای دوست بدان کاین فلک پیروزه

ای دوست بدان کاین فلک پیروزه از حلقهٔ جمع ما کند دریوزه هر کس که کشد دمی ازین پستان شیر بالغ گردد گرچه بود یک…

ادامه مطلب

ای دل ز پی دلیل نتوانی شد

ای دل ز پی دلیل نتوانی شد موری تو حریف پیل نتوانی شد چون از مگس لنگ کمی بیش نیی همکاسهٔ جبرئیل نتوانی شد

ادامه مطلب

ای در سر ذرّه ذرّه سودا از تو

ای در سر ذرّه ذرّه سودا از تو چون ذرّه هزار بی سر و پا از تو مردی باید چو شمع دل پُر آتش وآنگاه…

ادامه مطلب

ای جان! چو تو از عالم بیچون آیی

ای جان! چو تو از عالم بیچون آیی در حسن ز هرچه هست افزون آیی در پردهٔ نفس ماندهای صبرم نیست تا آنچه توئی ز…

ادامه مطلب

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو وی وهم خودی در دل شوریدهٔ تو هیچی تو و هیچ را چنین میگویی به زین نتوان نهاد در دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای بس که به خار مژه خارا سفتیم

ای بس که به خار مژه خارا سفتیم تا از ره عشق نکتهای برگفتیم تا ما ز شراب معرفت آشفتیم خود را بیخود ز خویشتن…

ادامه مطلب

ای آن که به حکم، ملک میرانی تو

ای آن که به حکم، ملک میرانی تو وز دل، خطِ نانوشته، میخوانی تو گر باتو نگویم که چگویم در دل نا گفته وناشنیده میدانی…

ادامه مطلب

اول ز همه کار جهان پاک شدم

اول ز همه کار جهان پاک شدم واخر ز غمت بادل غمناک شدم دستم چو به دامن وصالت نرسید سر در کفن هجر تو با…

ادامه مطلب

اندهگن توییم از دیری گاه

اندهگن توییم از دیری گاه در ما نگر، ای مرا ز اندوه پناه کانها که به حسن گوی بردند زماه کردند در اندوهگن خویش نگاه

ادامه مطلب

آن وقت که گفتمی که ناشاد منم

آن وقت که گفتمی که ناشاد منم چون دانستم که بر چه بنیاد منم در حلقهٔ نیست هست چون زنجیری در هم افتاده وانچه افتاده…

ادامه مطلب

آن کس که ترا عزیزتر ازجان دید

آن کس که ترا عزیزتر ازجان دید مینتواند ترا کنون آسان دید تو چشم منی گرت نبینم شاید زان روی که چشم خویش را نتوان…

ادامه مطلب

آن راز که دل به دیده میگوید باز

آن راز که دل به دیده میگوید باز و آن چیز که گم نکرد میجوید باز تا کرد دلم درد ترا مرهمِ صبر دردی دگر…

ادامه مطلب

آن دل که دمی بی تو سر جانش نبود

آن دل که دمی بی تو سر جانش نبود جان در سر تو کرد و پشیمانش نبود در ماتم درد تو بسی خون بگریست هم…

ادامه مطلب

آن بحر که موجش گهر انداز آید

آن بحر که موجش گهر انداز آید در سینهٔ عاشقان به صد ناز آید یک بار درآمد و مرا بیخود کرد این بار گمم کند…

ادامه مطلب

امروز منم فتاده زان دلکش باز

امروز منم فتاده زان دلکش باز خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز سررشته بسی جسته وآخر چون شمع سر رشتهٔ خود یافته…

ادامه مطلب

اشکم پس و پیش منزلم بگرفتهست

اشکم پس و پیش منزلم بگرفتهست سیلاب بلا آب و گلم بگرفتهست هر لحظه هزار مشکلم بگرفتهست دیرست که از خویش دلم بگرفتهست

ادامه مطلب

از مال جهان جز جگری ریشم نیست

از مال جهان جز جگری ریشم نیست اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست از خویشتن و خلق به جان آمدهام یک ذره…

ادامه مطلب

از عالمِ بیچون به سکون باید شد

از عالمِ بیچون به سکون باید شد خود را سوی خویش رهنمون باید شد یک ذرّه اگر باشد و ما آن دانیم یک لحظه ز…

ادامه مطلب

از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است

از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است گر از ورق گلت خطی پیدا شد خط را ورقی باید…

ادامه مطلب

از بس که شدم ز عشق تو دور اندیش

از بس که شدم ز عشق تو دور اندیش اندیشه ندارم از دو عالم کم و بیش در هر چیزی که بنگرد این دل ریش…

ادامه مطلب

از آتش دل چو دود بر خواهی خاست

از آتش دل چو دود بر خواهی خاست وز راه زیان و سود برخواهی خاست وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی ایمن منشین که…

ادامه مطلب

یک ذره هدایتِ تو میباید و بس

یک ذره هدایتِ تو میباید و بس یک لحظه حمایتِ تو میباید و بس تر دامنی این همه سرگردان را بارانِ عنایتِ تو میبایدو بس

ادامه مطلب

یا رب ز خور و خفت چه میباید دید

یا رب ز خور و خفت چه میباید دید وز تهمت پذرفت چه میباید دید بسیار بگفتم و نمیداند کس تا خود پس ازین گفت…

ادامه مطلب

وصف تو که سرگشتهٔ او هر فلکی است

وصف تو که سرگشتهٔ او هر فلکی است نه لایق سوز دل هر بی نمکی است در جنب تو هر دو کون کی سنجد هیچ…

ادامه مطلب

هم سبزهٔ سرمست برُست ای ساقی

هم سبزهٔ سرمست برُست ای ساقی هم گل به گلاب روی شست ای ساقی چون یاسمن لطیف را شاخ شکست کی توبهٔ ما بود درست…

ادامه مطلب

هرگه که بدان بحر محقّق برسی

هرگه که بدان بحر محقّق برسی در حال به گرداب اناالحق برسی گر در همه میروی قدم محکم دار تا گر همهای به هیچ مطلق…

ادامه مطلب

هر گه که دلم ز پرده پیدا آید

هر گه که دلم ز پرده پیدا آید عالم همه در جنبش و غوغا آید دریای دلم اگر به صحرا آید از هر موجش هزاردریا…

ادامه مطلب

هر سر زدهای ز سرِّ ما آگه نیست

هر سر زدهای ز سرِّ ما آگه نیست هر بیخبری در خورِ این درگه نیست گر مایهٔ دردی به درِ ما بنشین ورنه سرِ خویش…

ادامه مطلب

هر ذره که در وادی و در کهساریست

هر ذره که در وادی و در کهساریست از پیکر هر گذشتهیی آثاریست وین صورتها که بر در و دیواریست از روی خرد چو صورت…

ادامه مطلب

هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت

هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت درگوشه نشست ومنصبِ شاهی داشت چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمن تر پس از که امیدِ…

ادامه مطلب

هر چند که نیست هیچ از حق خالی

هر چند که نیست هیچ از حق خالی سر در کش و دم مزن چرا مینالی کان را که فرو شود به گنجی پایی سر…

ادامه مطلب

هر جان که به نور قدس پیش اندیش است

هر جان که به نور قدس پیش اندیش است از خویش برون نیست همه در خویش است یک ذرّه خیالِ غیر در باطن تو تخم…

ادامه مطلب

نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت

نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت نه نیز به مرگ جاودانیش گرفت تو پشهٔ عاجزی و او صرصرِ تند بنشین تو که هرگز نتوانیش گرفت

ادامه مطلب

نه در سرِ من سَرِسری بینی تو

نه در سرِ من سَرِسری بینی تو نه میل دلم به داوری بینی تو اینجا که منم نقطهٔ دردی بفرست تا گمراهی و کافری بینی…

ادامه مطلب

نابرده می عشق، قرارت ای دل

نابرده می عشق، قرارت ای دل چندین چه گرفتهست خمارت ای دل گر میخواهی که جانت در پرده شود پیوند بریدن است کارت ای دل

ادامه مطلب

می خور که فلک بهر هلاک من و تو

می خور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد به جان پاک من و تو بر سبزه نشین که عمر بسیار نماند تا…

ادامه مطلب