چون وصل نیامد به کسی اولیتر

چون وصل نیامد به کسی اولیتر بی همنفسی هر نفسی اولیتر چون نیست به وصل او رسیدن ممکن در هجر گریختن بسی اولیتر

ادامه مطلب

چون هر مویم نوحه گر آید بی تو

چون هر مویم نوحه گر آید بی تو وز هر سویم ناله برآید بی تو گلگون سرشکم که همی تازد تیز ای بس که به…

ادامه مطلب

چون نیست امید غمگسارم نفسی

چون نیست امید غمگسارم نفسی پس من چکنم با که برآرم نفسی تا دور فتادهام ازان شمع چو گل چون شمع سرِ خویش ندارم نفسی

ادامه مطلب

چون مرغ دلم به دام هستی در شد

چون مرغ دلم به دام هستی در شد چندانکه طپید بند محکم تر شد وز بی صبری و بی قراری جانم از بس که بسوخت…

ادامه مطلب

چون کس بنداند آنچه من دانم ازو

چون کس بنداند آنچه من دانم ازو خواهم که کنم حیله و نتوانم ازو صد گونه بلا اگر به رویم بارد آن روی ندارم که…

ادامه مطلب

چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم

چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم تا دست در آن کمند پُر خم نزنم ور توبه کنم ز عشقِ تو ننشینم تا همچو سر‍…

ادامه مطلب

چون دوست به دست روح، پیغامم داد

چون دوست به دست روح، پیغامم داد بالای دو کون برد و آرامم داد کاری که درون پرده انجامم داد از لطف برون پرده هم…

ادامه مطلب

چون حاضر غایبی فغان بر چه نهم

چون حاضر غایبی فغان بر چه نهم چون از تو نشان نیست نشان بر چه نهم آخر چو تو با منی و من با تو…

ادامه مطلب

چون بیخبرم که چیست تقدیر مرا

چون بیخبرم که چیست تقدیر مرا دیوانگی آورد به زنجیر مرا چون کار به علّت نکنی با بد و نیک ترکِ بد و نیک گیر…

ادامه مطلب

چندین در بسته بی کلیدست چه سود

چندین در بسته بی کلیدست چه سود کس نام گشادن نشنیدست چه سود پیراهن یوسف است یک یک ذرّه یوسف ز میانه ناپدیدست چه سود

ادامه مطلب

چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم

چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم آن خویش ندیدمش که خویشش دیدم در عمر دراز آن چه بدیدم یک بار گویی که هزار…

ادامه مطلب

جز بیذاتی لایق درویشان نیست

جز بیذاتی لایق درویشان نیست جز بیصفتی در صفت ایشان نیست تو نیز ز هر دو کون درویش بباش کاین راه رهِ عاقبت اندیشان نیست

ادامه مطلب

جانی است درین راه خطرناک شده

جانی است درین راه خطرناک شده تن زیر زمین ز نیک و بد پاک شده بس رهگذری که بگذرد بر من و تو ما بیخبر…

ادامه مطلب

جانا! غم تو فکند در کوی مرا

جانا! غم تو فکند در کوی مرا چون گوی روان کرد به هر سوی مرا گر آه برآرم ازدل پرخونم خونی بچکد از بن هر…

ادامه مطلب

جانا ز میانِ من و تو دست کراست

جانا ز میانِ من و تو دست کراست گر شرح دهم چنین نمیآید راست گر من منم، از چه میندانم خود را ور من نه…

ادامه مطلب

جان نتواند ز عشق بر جای بُدن

جان نتواند ز عشق بر جای بُدن تن نتواند زعشق بر پای بُدن کاری عجب اوفتاد ما را با تو نه روی گریختن نه یارای…

ادامه مطلب

جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت

جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت دل دیده براه، جز برای تو نداشت یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز کاین ناکس…

ادامه مطلب

تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست

تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست جان، گنج تن بهم برآوردهٔ ماست از سایهٔ خویش در حجابیم همه کز ما ما را سایهٔ ما پردهٔ…

ادامه مطلب

تاکی بی تو زاری پیوست کنم

تاکی بی تو زاری پیوست کنم جان را ز شراب عشق تو مست کنم گاهی خود را نیست و گهی هست کنم وقت است که…

ادامه مطلب

تا کی هنر خویش پدیدار کنی

تا کی هنر خویش پدیدار کنی بنشینی و پوستین اغیار کنی چون در قدمی هزار انکار کنی تنها بنشین که سود بسیار کنی

ادامه مطلب

تا کی بینم به هر دمی تیماری

تا کی بینم به هر دمی تیماری تا چند کشم به هر زمانی باری چون عمر شد و ز من نیامد کاری آخر در گیرد…

ادامه مطلب

تا شد دلم از بوی می عشق تو مست

تا شد دلم از بوی می عشق تو مست هم پرده دریده گشت و هم توبه شکست امروز منم هر نفسی دست به دست از…

ادامه مطلب

تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا

تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا سودا چه پزی که کارخام است ترا تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان دُردی خرابات حرام است…

ادامه مطلب

تا چند ز نیستی و هستی ای دل

تا چند ز نیستی و هستی ای دل در هر دویکی مقام ورستی ای دل در بُعد، اگر رونده خواهی بودن به زانکه به قُرب…

ادامه مطلب

تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم

تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم وز بهرِ گریختن میان دربستیم خوردیم غمِ عشق و فغان دربستیم چون اهل ندیدیم زبان دربستیم

ادامه مطلب

تا با تو، تویی بود، کجا گیری تو

تا با تو، تویی بود، کجا گیری تو از کس سخنی به صدق نپذیری تو هر لحظه که بیحضور او خواهی بود کافر میری آن…

ادامه مطلب

پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش

پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش وان چشمهٔ خورشید باستاد زجوش مانندهٔ مرغ نیم بسمل بدریغ لختی بطپید و عاقبت گشت خموش

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت چند افروزی

پروانه به شمع گفت چند افروزی خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی هر لحظه سری دگر برآری در سوز ای شمع برو که سرسری…

ادامه مطلب

بی عشق تو زیستن دریغم آید

بی عشق تو زیستن دریغم آید جز از تو گریستن دریغم آید چون نیست ز نازکی ترا تاب نظر در تو نگریستن دریغم آید

ادامه مطلب

بنیاد جهان غرور و سوداست همه

بنیاد جهان غرور و سوداست همه پنهان نتوان کرد که پیداست همه چه رنج بری که حاصل عمر در آن تا چشم کنی باز دریغاست…

ادامه مطلب

بگذر ز خیال آن و این، کار اینست

بگذر ز خیال آن و این، کار اینست بگشا نظر جمال بین، کار اینست گر جیم جمال یافت در جهان تو جای در میم مراقبت…

ادامه مطلب

بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست

بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست رنجوری را سبب نمیدانم چیست پیش و پس و روز و شب نمیدانم چیست کاریست عجب عجب نمیدانم چیست

ادامه مطلب

بر روی گل از ابر گلاب است هنوز

بر روی گل از ابر گلاب است هنوز در طبع دلم میل شراب است هنوز در خواب مشو چه جای خواب است هنوز جانا! می…

ادامه مطلب

بر آب روان و سبزه ای شمع طراز

بر آب روان و سبزه ای شمع طراز می در ده و توبه بشکن و چنگ بساز خوش باش که نعره میزند آب روان میگوید…

ادامه مطلب

با قوّت عشق تو به جان میکوشم

با قوّت عشق تو به جان میکوشم با واقعهٔ تو هر زمان میکوشم چون هستی من جمله به تاراج برفت اینست عجب که همچنان میکوشم

ادامه مطلب

با اهل، توان قصد معانی کردن

با اهل، توان قصد معانی کردن با نااهلان، خود چه توانی کردن آهنگ عذاب جاودانی کردن با نااهلیست زندگانی کردن

ادامه مطلب

این دنیای غدار چه خواهی کردن

این دنیای غدار چه خواهی کردن وین شوکهٔ پرخار چه خواهی کردن آخر نه پلنگی تو نه خوکی نه سگی این گلخن مردار چه خواهی…

ادامه مطلب

ای نور رخت خاک سیه بگرفته

ای نور رخت خاک سیه بگرفته وز مرگ توآفتاب و مَه بگرفته وین عالم چون عجوزهٔ فانی را از آرزوی تو دردِ زَه بگرفته

ادامه مطلب

ای لعل توام به حکم ایمان داده

ای لعل توام به حکم ایمان داده کفرم به سر زلف پریشان داده تو در پس پرده با من و من بی تو از پرده…

ادامه مطلب

ای عقل ز شوق تو فغان در بسته

ای عقل ز شوق تو فغان در بسته در وصف تو دل از دل و جان در بسته وی پیش میان تو – که گوئی…

ادامه مطلب

ای صبح مرا به صد عذاب اندازی

ای صبح مرا به صد عذاب اندازی کرجست طلب در آفتاب اندازی از گریهٔ من همه جهان آب گرفت گر خنده زنی سپر بر آب…

ادامه مطلب

ای شمع! چو از آتش افسر کردی

ای شمع! چو از آتش افسر کردی تا دست به گردن بلا در کردی در سر مکن از خویش و غمِ خود خور ازانک بی…

ادامه مطلب

ای روح! درین عالم غربت چونی

ای روح! درین عالم غربت چونی بیآنهمه پایگاه و رتبت چونی سلطانِ جهانِ قدس بودی، اکنون در صحبتِ نفس شوم صحبت چونی

ادامه مطلب

ای دل هر دم غم دگرگون میخور

ای دل هر دم غم دگرگون میخور کم میزن و درد درد افزون میخور سِرّی که ز ذرّهَ ذرّه میجوئی باز چون بازنیابی چه کنی…

ادامه مطلب

ای در غم نان و جامه و آز و نیاز

ای در غم نان و جامه و آز و نیاز افتاده به بازار جهان در تک و تاز کاری دگرت نیست بجز خوش خفتن گه…

ادامه مطلب

ای خلق چرا در تب و تفتید آخر

ای خلق چرا در تب و تفتید آخر نابوده و ناآمده رفتید آخر ای بیخبران این در و درگاه عظیم خالی مگذارید و مخفتید آخر

ادامه مطلب

ای تُرک! دلم غاشیه بر دوش تو شد

ای تُرک! دلم غاشیه بر دوش تو شد جانم ز جهان واله و مدهوش تو شد بر سیمِ بناگوش تو چون جملهٔ خلق، در مینگرند،…

ادامه مطلب

ای بلبل روح چند باشی مگسی

ای بلبل روح چند باشی مگسی پَر باز کُن و به عرش رو در نَفَسی تا کی بستهٔ پالان آخر پالان نتوان نهاد بر مرغ…

ادامه مطلب

ای آن که در این ره صفتاندیش نهای

ای آن که در این ره صفتاندیش نهای بیخویشتنی که عالم خویش نهای هرگز صفت ترا صفت نتوان کرد صورت مکن اینکه صورتی بیش نهای

ادامه مطلب

ای ابر هوای عشق تو بس خون بار

ای ابر هوای عشق تو بس خون بار وی راه غم تو وادیی بس خونخوار در راه تو از ابر تحیر شب و روز باران…

ادامه مطلب