جانهاست در آن جهان بر انبار زده

جانهاست در آن جهان بر انبار زده تنهاست درین بر در و دیوار زده تا چند ز جان و تن دری میباید هر ذرّه دری…

ادامه مطلب

جانا! مددی به عمر کوتاهم ده

جانا! مددی به عمر کوتاهم ده دورم ز درت خلعتِ درگاهم ده در مغزِ دلم نشستهای میسوزی یا بیرون آی یا درون راهم ده

ادامه مطلب

جانا صد ره بمُردم از حیرانی

جانا صد ره بمُردم از حیرانی بار دگرم زنده چه میگردانی چون شرح دهم این همه سرگردانی گر من بنگویم تو همه میدانی

ادامه مطلب

جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود

جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود پیوسته چو قطره بی سر وپای تو بود من حوصلهای نداشتم، این همه کار، از حوصله بخشیدن سودای تو…

ادامه مطلب

جان در غمت از خانه به کوی افتادهست

جان در غمت از خانه به کوی افتادهست بر بوی تو در رهی چو موی افتادهست من در طلب تو و تو ازمن فارغ این…

ادامه مطلب

تن زیر امانت تو خاکِ در شد

تن زیر امانت تو خاکِ در شد زیر قدم تو با زمین همبر شد و آن دل که در آرزوی تو مضطر شد در سینه…

ادامه مطلب

تاکی شوم از زمانه پست ای ساقی

تاکی شوم از زمانه پست ای ساقی زین پس من و آن زلف خوش است ای ساقی زلف تو به دست باتو دستی بزنیم زان…

ادامه مطلب

تا مرغ دل تو بال وپر نگشاید

تا مرغ دل تو بال وپر نگشاید این واقعه بر جان تو در نگشاید از عقل عقیله جوی، بیزاری جوی کاین عقده به عقل مختصر…

ادامه مطلب

تا کی خود را ز هجر دلبند کشم

تا کی خود را ز هجر دلبند کشم غم در دل و جان آرزومند کشم دردی که فلک ز تاب آن خم دارد چون دل…

ادامه مطلب

تا عالِمِ جهل خود نگردی به نخست

تا عالِمِ جهل خود نگردی به نخست هر اصل که در علم نهی نیست درست ای بس که دلم دست به خونابه بشست در حسرت…

ادامه مطلب

تا در بُنِ بحر عشق غرقاب شدیم

تا در بُنِ بحر عشق غرقاب شدیم گُم گشتهتر از ذرّهٔ سیماب شدیم افسانهٔ کارِ عشق چون برگوییم کافسانهٔ تو دراز ودر خواب شدیم

ادامه مطلب

تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش

تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش در پردهٔ خون نشین و خونی مینوش بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه چون میگریند و جمله…

ادامه مطلب

تا چند ازین غرور بسیار تو را

تا چند ازین غرور بسیار تو را تا کی ز خیال این نمودار تو را سبحان الله کار تو کاری عجب است تو هیچ نهای…

ادامه مطلب

تا با سگ نفس همنشین خواهم بود

تا با سگ نفس همنشین خواهم بود در خرمن شرک خوشه چین خواهم بود بسیار بکوشیدم و بِهْ مینشود تا آخر عمر همچنین خواهم بود

ادامه مطلب

پیوسته به جان و تن ترا خواهم خواست

پیوسته به جان و تن ترا خواهم خواست در پیرهن و کفن ترا خواهم خواست گر خواهم و گرنه از توام نیست گزیر گر خواهی…

ادامه مطلب

پروانه به شمع گفت چندی سوزم

پروانه به شمع گفت چندی سوزم شمعش گفتا سوختنت آموزم تو پر سوزی به یکدم و من همه شب میسوزم و میگریم و میافروزم

ادامه مطلب

بی عشق نفس زدن حرام است مرا

بی عشق نفس زدن حرام است مرا کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا با قربتِ معشوق مرا کاری نیست اندیشهٔ فکر او…

ادامه مطلب

بهتر ز گشادگی گرفتاری من

بهتر ز گشادگی گرفتاری من برتر ز هزار عزت این خواری من گر دیدهوری ببین که بُردست سبق از قدر همه جهان نگونساری من

ادامه مطلب

بشکفت به صد هزار خوبی گل مست

بشکفت به صد هزار خوبی گل مست وز رعنایی جلوه گری در پیوست وآخر چو ندید در جهان جای نشست ننشست ز پای و میبشد…

ادامه مطلب

بس دُرِّ یقین که میبسفتم با تو

بس دُرِّ یقین که میبسفتم با تو آگاه شوی که من نخفتم با تو مگذر به گزاف سرسری از سر این باری بندیش تا چه…

ادامه مطلب

بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست

بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست بی دانه چگونه برگ باشد آخر بی دانهٔ نارِ لبِ…

ادامه مطلب

بر باطل نیست گر دلم دیوانه است

بر باطل نیست گر دلم دیوانه است زیرا که تو شمعی و دلم پروانه است قصّه چکنم که هر که بودند همه در تو نرسیدند…

ادامه مطلب

با کس بنسازی همه بی کس باشی

با کس بنسازی همه بی کس باشی آری چه کنی نمد چو اطلس باشی بنگر که ز کائنات دیار نماند کُشتی همه را و زنده…

ادامه مطلب

با اینهمه اختلاف و تمییز که هست

با اینهمه اختلاف و تمییز که هست ماییم همه جز همه آن نیز که هست اسرارِ وجود ماست هرچیز که بود اطوارِ شهود ماست هرچیز…

ادامه مطلب

این سودایی که میدواند ما را

این سودایی که میدواند ما را هرگز نتوان نشاند این سودا را گویند که خویش را فرود آر آخر دربند چگونه آورم دریا را

ادامه مطلب

ای هر نفسی جلوهگری افزونت

ای هر نفسی جلوهگری افزونت گه رد خاکست جلوه، گه در خونت همچون متحیری فرو ماندهام از لطف حجابهای گوناگونت

ادامه مطلب

ای مانده به جان این جهانی زنده

ای مانده به جان این جهانی زنده تا کی باشی به زندگانی زنده چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود نامرده بمیر تا بمانی زنده

ادامه مطلب

ای عقلِ تو کرده مبتلای خویشت

ای عقلِ تو کرده مبتلای خویشت از عقل، عَقیله هر زمانی بیشت هر لحظه ز عقل، عَقْبَهای در پیشت فریاد ز عقلِ مصلحت اندیشت

ادامه مطلب

ای صبح مرو دم پراکنده مزن

ای صبح مرو دم پراکنده مزن گر تیغ کشی بر من افکنده مزن از هر مژه سیلی دگرم میریزی آبت ببرد گریهٔ من، خنده مزن

ادامه مطلب

ای شمع! چو تو هیچ کس آشفته ندید

ای شمع! چو تو هیچ کس آشفته ندید در سوز یکی مست جگر تفته ندید هرگز چشمی در همه آفاق چو تو یک سوختهٔ ز…

ادامه مطلب

ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه

ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه بی پشتی تو مه ننهد روی به راه از روی توآفتاب را پشت شکست وز روی تو پشتِ…

ادامه مطلب

ای دل شب و روز چند جوشی، بنشین

ای دل شب و روز چند جوشی، بنشین تا چند چخی و چند کوشی، بنشین چون راز تو در گفت نخواهد آمد در قعر دلت…

ادامه مطلب

ای دل به امید هم نفس چند روی

ای دل به امید هم نفس چند روی تو هیچ نیی درین هوس چند روی او خورشیدست از آسمان میتابد تو سایهٔ بر زمین سپس…

ادامه مطلب

ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو

ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو ای جملهٔ کاینات پویندهٔ تو هرچند به کوشش نتوان در تو رسید تو با همهای و همه جویندهٔ…

ادامه مطلب

ای ترک قلندری شرابی در ده

ای ترک قلندری شرابی در ده جامی دو، می، از بهر خرابی در ده وین بستهٔ حرص عالم فانی را زان پیش که خاک گردد…

ادامه مطلب

ای بس که ز شوق چرخ دوّار بگشت

ای بس که ز شوق چرخ دوّار بگشت سرگشته شب و روز چو پرگار بگشت آن گشتن او چه سود چون پیوسته بر یک جایست…

ادامه مطلب

ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو

ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو عمری است که علمِ شمع میآموزی چه سود…

ادامه مطلب

ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او

ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او وی داده طلاق او و زو ببریده امشب نتوانی که…

ادامه مطلب

آه از غم آن که زود برگشت و برفت

آه از غم آن که زود برگشت و برفت بگذشت چنانکه باد بر دشت و برفت چون گل به جوانی و جهان نادیده بگذاشت هزار…

ادامه مطلب

آنجا که فنای نامداران باید

آنجا که فنای نامداران باید بر باقی نفس، تیرباران باید یک ذرّه گرت منی بود دوزخ تو از هفت چه آید که هزاران باید

ادامه مطلب

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد

آن ماه که بر هر دو جهان میتابد در مغزِ زمین و آسمان میتابد یک ذرّه بود در او همه روی زمین ماهیست کز آسمانِ…

ادامه مطلب

آن راه که راه عالم عرفان است

آن راه که راه عالم عرفان است بر هر گامی هزار دل حیران است تا پیش نیایدت بنتوان دانست بر هر قدمی هزار سرگردان است

ادامه مطلب

آن دل که نشان غمگساری میجست

آن دل که نشان غمگساری میجست خون گشت و نیافت، روزگاری میجست وان خون همه در کنار من ریخت ز چشم کو نیز ز چشم…

ادامه مطلب

آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد

آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد دشوار به دست آید و‌آسان نرسد سر در ره باز و دست از پای بدار کاین راه به…

ادامه مطلب

امشب به صفت شمع دلفروزم من

امشب به صفت شمع دلفروزم من میگریم و میخندم و میسوزم من ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم زیرا که چو شمع زنده…

ادامه مطلب

آمد دلم و کام روا کرد و برفت

آمد دلم و کام روا کرد و برفت از نقل جهان طعم جدا کرد و برفت طعم همه چیزها به تنهایی خورد پس نقل به…

ادامه مطلب

از نادره، نادر جهانیم امروز

از نادره، نادر جهانیم امروز اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز سلطان سخن نشسته بر مسند فقر ماییم که صاحب قرانیم امروز

ادامه مطلب

از عمر گذشته عبرتی بیش نماند

از عمر گذشته عبرتی بیش نماند وز مانده نیز حیرتی بیش نماند عمری که ازو دمی به جان میارزید چون باد گذشت و حسرتی بیش…

ادامه مطلب

از دفترِ عشقم ورقی بنهادم

از دفترِ عشقم ورقی بنهادم وز درس وجودم سبقی بنهادم هر چند که آفتاب در دل دارم همچون گردون بر طبقی بنهادم

ادامه مطلب

از پس منشین یک دم و در پیش مباش

از پس منشین یک دم و در پیش مباش در بند رضای نفس بد کیش مباش تا کی گویی که من چه خواهم کردن تو…

ادامه مطلب