بس خون که دلم اول این کار بریخت

بس خون که دلم اول این کار بریخت تا آخر کار چون گل از بار بریخت سر سبزی شاخ از چه سبب میبایست چون زرد…

ادامه مطلب

بر دل ز غم زمانه باری دارم

بر دل ز غم زمانه باری دارم در دیدهٔ هر مراد خاری دارم نه هم نفسی نه غمگساری دارم شوریده دلی و روزگاری دارم

ادامه مطلب

بحری که همه عمر به یکدم بینی

بحری که همه عمر به یکدم بینی دو کَوْن درو همچو دو شبنم بینی در نکتهٔ آن بحرنشین حاضر باش تا دایرهٔ خویش، دو عالم…

ادامه مطلب

با عشق تو دست در کمر خواهم کرد

با عشق تو دست در کمر خواهم کرد چون زلف تو دل زیر و زبر خواهم کرد هر دم ز تو شورشی دگر خواهم کرد…

ادامه مطلب

اینک جانم به پیشِ جانان شدهام

اینک جانم به پیشِ جانان شدهام در پرتوِ او سایهٔ پنهان شدهام لب بر لبِ لعلش سخنی میگفتم زانست که در سخن دُر افشان شدهام

ادامه مطلب

این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز

این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز میجوشد و میجوید و میگوید راز چندان که بدین پرده فرو داد آواز دردا…

ادامه مطلب

ای مونسِ جانِ همه کس! در من خند!

ای مونسِ جانِ همه کس! در من خند! خوش خوش چوگل از بادِ هوس در من خند! در خون گشتم هزار شبگیر از تو چون…

ادامه مطلب

ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو

ای گم شده دیوانه وعاقل، در تو سر رشتهٔ ذرّه ذرّه حاصل،‌در تو تادر دل من صبح وصال تو دمید گم شد دو جهان دردلم…

ادامه مطلب

ای عشق رخت واقعهٔ مشکل من

ای عشق رخت واقعهٔ مشکل من بی حاصلی از فراقِ تو حاصل من از سنگدلی تو دلم میسوزد ای کاش بسوختی دلت بر دل من

ادامه مطلب

ای صبح قدم به جایگه بایدداشت

ای صبح قدم به جایگه بایدداشت در بحر فلک دم پگه باید داشت گر در تابد ز صدقِ تو خورشیدت چون غوّاصان دست نگه باید…

ادامه مطلب

ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو

ای شمع! تویی علی الیقین دشمنِ تو خود را کشتی خون تو در گردنِ تو با آتش سوزنده گرفتی سرِخویش تا چند زسرگرفتگی کردنِ تو

ادامه مطلب

ای رفته به آسمان نفیرم بی تو

ای رفته به آسمان نفیرم بی تو یک لحظه قرار مینگیرم بی تو تو شمع منی بیا و میسوز مرا کان دم که نسوزیم بمیرم…

ادامه مطلب

ای دل هر دم دست به خون نتوان برد

ای دل هر دم دست به خون نتوان برد ور دل بردی ز غم کنون نتوان برد وی دیده تو کم گری که چندینی آب…

ادامه مطلب

ای دل بگری بر من مسکین و مپرس

ای دل بگری بر من مسکین و مپرس بیزاری کن ز جان شیرین و مپرس کان خفتهٔ خاک من بخوابم آمد گفتم چونی گفت که…

ادامه مطلب

ای حسن تو درحدّ کمال افتاده

ای حسن تو درحدّ کمال افتاده شرح دهنت کار محال افتاده خورشید، که در زیر نگین دارد ملک، از شرم رخ تو در زوال افتاده

ادامه مطلب

ای پیش تو صد هزار جان یک سرِ‌موی

ای پیش تو صد هزار جان یک سرِ‌موی در قرب تو هفت آسمان یک سرِ موی چون یک سرِ موی از دو جهان نیست پدید…

ادامه مطلب

ای بس که دل تو بیم دارد در پیش

ای بس که دل تو بیم دارد در پیش ز آنست که دل دو نیم دارد در پیش چندین به وجودِ اندک تن بمناز چون…

ادامه مطلب

ای آن که چنانکه مصلحت میدانی

ای آن که چنانکه مصلحت میدانی کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی رزّاق و نگاهدار هر حیوانی سازندهٔ کار خلق سرگردانی

ادامه مطلب

اول میلم چو از همه سویی بود

اول میلم چو از همه سویی بود و آورده به روی هر کسم رویی بود آخر گفتم بمردم از هستی خویش خود فرعونی در بُنِ…

ادامه مطلب

آنها که به علم و عقل در پیشانند

آنها که به علم و عقل در پیشانند کی فعل تو و من ازتو و من دانند ای دل نه به دستِ منِ عاجز چیزی…

ادامه مطلب

آن نقطه که کیمیای دولت آن است

آن نقطه که کیمیای دولت آن است بگذر ز جهان که بیخ آن در جان است خواهی که تو آن پرده بدانی به یقین اول…

ادامه مطلب

آن گنج که من در طلب آن گنجم

آن گنج که من در طلب آن گنجم در دیر طلسمات از آن میرنجم آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت آن میخواهم که…

ادامه مطلب

آن روز که آفتاب انجم میریخت

آن روز که آفتاب انجم میریخت صد عالم پر قطره ز قلزم میریخت ناگه به کلوخ آدم اندر نگریست زان وقت ازان کلوخ مردم میریخت

ادامه مطلب

آن دیده که توحید قوی میبیند

آن دیده که توحید قوی میبیند در عین فناءِ من توی میبیند پیوسته ز سرِّ کار نابینا باد چشمی که درین میان دوی میبیند

ادامه مطلب

آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی

آن به که نفس ز کارِ عالم نزنی وز دست زمانه دست بر هم نزنی هم غصّهٔ روزگار و هم قصّهٔ خویش مردانه فرو میخوری…

ادامه مطلب

امروز منم نه کفر و نه ایمانی

امروز منم نه کفر و نه ایمانی نه دانائی تمام و نه نادانی شوریده دلی، شیفتهای، حیرانی بر سر گردن فتاده سرگردانی

ادامه مطلب

افسوس که ناچار بمی باید مرد

افسوس که ناچار بمی باید مرد در محنت و تیمار بمی باید مرد چون دانستم که چون همی باید زیست دل پر حسرت زار بمی…

ادامه مطلب

از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد

از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد با او به دو حرف قصّه کوتاهم شد گفتم «چو شدی کجات جویم جانا» گفتا که چه دانم…

ادامه مطلب

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد از عشقِ تو مست در وجود آمدهام وز شوق…

ادامه مطلب

از دست گلابگر گل عشوه پرست

از دست گلابگر گل عشوه پرست در پای آمد چنانکه بر خاک نشست گل خون شد و از درد به بلبل میگفت «آخر به چنین…

ادامه مطلب

از پای در آمدم ز سرگردانی

از پای در آمدم ز سرگردانی وز دست شدم ز غایت حیرانی از ملک دو کون سوزنی بود مرا در دریائی فکندم از نادانی

ادامه مطلب

آخر روزی دلت به درگه برسد

آخر روزی دلت به درگه برسد جان تو به مقصود تو ناگه برسد صد عالم پر ستاره میبینی تو چون جمله به یک برج رسد…

ادامه مطلب

یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم

یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم احول نیم و چو احولان غرّه نیم گویی به زبان حال یک یک ذرّه فریاد همی کند…

ادامه مطلب

یا رب! برهان زنفس دشمن صفتم

یا رب! برهان زنفس دشمن صفتم ره بیرون ده زین تن گلخن صفتم دل خستگیم نگر که بس خسته دلم مردانگیم ده که بسی زن…

ادامه مطلب

وقت است که در بر آشنائی بزنیم

وقت است که در بر آشنائی بزنیم تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم زان پیش که دست و پا فرو بنده مرگ آخر…

ادامه مطلب

هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید

هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید هم فهم ترا گرد جهان میجوید ای راحت جان ودل! عجب ماندهام تو در دل ودل ترا به…

ادامه مطلب

هم بر جانم این همه غم میدانی

هم بر جانم این همه غم میدانی هم کشته تنم به صد ستم میدانی هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا بیچاره و بی کسم…

ادامه مطلب

هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است

هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است میباز برد مرا ز یک یک پیوند این درد که در جان…

ادامه مطلب

هر شب که نیاوری شبیخون غمت

هر شب که نیاوری شبیخون غمت بنشینم و خوش همی خورم خون غمت تو شادبزی که در هوای غم تو کاری دگرم نماند بیرون غمت

ادامه مطلب

هر روز برآنم که کنم شب توبه

هر روز برآنم که کنم شب توبه وز جام پیاپی لبالب توبه و اکنون که شکفت برگ گل برگم نیست در موسم گل ز توبه…

ادامه مطلب

هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز

هر دل که ز لطف تو نشان یابد باز سر رشتهٔ خوددر دوجهان یابد باز در راه تو هر که نیم جانی بدهد از لطف…

ادامه مطلب

هر چند نیم به هیچ رو محرم تو

هر چند نیم به هیچ رو محرم تو تو جان منی چگونه گیرم کم تو زاندیشهٔ آن که فارغی از غم من من خام طمع…

ادامه مطلب

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت ما را ازل و ابد یکیست ای درویش! ما خود…

ادامه مطلب

نی کس خبری میدهد از پیشانم

نی کس خبری میدهد از پیشانم نه یک نفس آگهی است از پایانم چون زیستنی به جهل مینتوانم روزی صد بار میبسوزد جانم

ادامه مطلب

نه در صفِ صادقان قراری دارم

نه در صفِ صادقان قراری دارم نه در رهِ عاشقان شماری دارم آن در که بجز تو کس نداند بگشود بگشای که سخت بسته کاری…

ادامه مطلب

ناگاه چو رخ به راه میآوردی

ناگاه چو رخ به راه میآوردی بهرچه خط سیاه میآوردی دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت خطّی که به گرد ماه میآوردی

ادامه مطلب

میآیم و با دلی سیه میآیم

میآیم و با دلی سیه میآیم سرگشته و افتاده ز ره میآیم ای پاک! ز آلودگیم پاکی ده! کالوده به انواع گنه میآیم

ادامه مطلب

من بی سر و سامان تو خواهم آمد

من بی سر و سامان تو خواهم آمد در کیش تو قربان تو خواهم آمد هر چند که با میان خوشم میآید با لعلِ بدخشان…

ادامه مطلب

مردی چه بود رند و مقامر بودن

مردی چه بود رند و مقامر بودن آزاد ز اول و ز آخر بودن یکرنگ به باطن و به ظاهر بودن نظّارگی و خموش و…

ادامه مطلب

مائیم به امر، پای ناآورده

مائیم به امر، پای ناآورده یک عذر گره گشای ناآورده هر روز هزار عهد محکم بسته وآنگاه یکی بجای ناآورده

ادامه مطلب