قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید – عنصری بلخی
ز بیقراری زلفش بمانده ای بعجب
ز بیقراری زلفش بمانده ای بعجب نه او بطبع چنانست ازو شگفت مدار چه از طپیدن دلها که اندر و بسته ست چنان شدست که…
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی وانگه هزار سال بملک اندون ببال
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی عمل…
هزار لاله و گردش ز مشک لاله هزار
هزار لاله و گردش ز مشک لاله هزار بهار چین و شکفته در او نهفته بهار
الا تا همی بتابد بر چرخ کوکبی
الا تا همی بتابد بر چرخ کوکبی الا تا همی بماند بر خاک پیکری
بگیر ای شاه آزادت ملک طبع و ملک زاده
بگیر ای شاه آزادت ملک طبع و ملک زاده ز دست دلبران باده در این هرمرد شهریور
ترنج زرد نگه کن ز شاخ چون رخ من
ترنج زرد نگه کن ز شاخ چون رخ من که سرخ بود به نیسان و زرد گشت بمهر
دریا گر آن بود که بدو در گهر بود
دریا گر آن بود که بدو در گهر بود دریاست مدح گوی خداوند را دهان در زیر امر اوست جهان و جهان خود اوست یا…
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت ازین : جغاله جغاله وز آن : قطار قطار
شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو یله کنی
شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو یله کنی به سرک تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال
بشاهنامه همی خوانده ام که رستم زال گهی بشد ز ره هفتخوان بمازندر
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب جهود و گبر و ترسا و مسلمان همی گویند در تسبیح و تهلیل که یا رب…
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش بتیر و زوبین بر پیل ساخته خنکال
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود سرش نپیچد از این آب کند و لوره وخر
ز میغ نزم کزان روز روشن از مه تیر
ز میغ نزم کزان روز روشن از مه تیر چنان نمود که تاری شب از مه آبان
گل سوری بماه اندر شکفته
گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته نکوروئی که از فردوس…
همی بوستان سازی از دشت او
همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله که شادی کنان اندر آن بوستان تو شادی کنی گر کنندت یله
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد بودشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور
بگرد ماه بر از غالیه حصار که کرد
بگرد ماه بر از غالیه حصار که کرد بروی روز بر از تیره شب نگار که کرد نبود یار بطبع و بجنس ظلمت و نور…
تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتشفعال
تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتشفعال آبنفع و بادصولت، هم تو هفتی هم چهار ماهطلعت مهردولت زهرهزینت تیزفهم مشتریاخلاق و بهرامآفت و کیواندمار
چورای کوره و داود و نامور چیپال
چورای کوره و داود و نامور چیپال چو دلهرا بخرو و دو صد هزار دگر
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر مرمر ز برش خیزد شکر ز لبش بارد عنبر به خم زلفش عبهر به دل چشمش خنجر…
زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا
زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا زان دوستان بفخر و ازین دشمنان شمان
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی
گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود
آبست و زعفران حسد تو که حاسدت
آبست و زعفران حسد تو که حاسدت بر چشم چشمه دارد و بر چهره زعفران
ای دریغا کزین منور جای
ای دریغا کزین منور جای زیر خاک مغاک باید شد پاک ناکرده تن ز گرد گناه پیش یزدان پاک باید شد با چنین خاطری چو…
بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت
بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان ز طبع و دست تو گیرد همی سخا حجت ز…
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی وز پست چو آتش بگراید سوی بالا
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب گفتا ببوی و رنگ عبریست و مشگ ناب
همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز
همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز چو گرد باد همی گشت از یمین و یسار
ابلق ایام را تا بر نشیند میرود
ابلق ایام را تا بر نشیند میرود سبز خنگ چرخ پیش قدر او پالادۀ
ای ترک میر ، فتنۀ بغما و خلخی
ای ترک میر ، فتنۀ بغما و خلخی هم سر و مشک زلفی و هم ماه گلرخی همچون بهار خرّم دردیده خرمی همچون همای فرّخ…
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش جوشان شده دو زلف بت من بروی بر جانم…
زین هر دو زمین هر چه گیا روید تا حشر
زین هر دو زمین هر چه گیا روید تا حشر بیخش همه روئین بود و شاخ طبر خون
غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید
غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه گوید نتوان…