قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید – عنصری بلخی
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد بودشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور
بگرد ماه بر از غالیه حصار که کرد
بگرد ماه بر از غالیه حصار که کرد بروی روز بر از تیره شب نگار که کرد نبود یار بطبع و بجنس ظلمت و نور…
تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتشفعال
تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتشفعال آبنفع و بادصولت، هم تو هفتی هم چهار ماهطلعت مهردولت زهرهزینت تیزفهم مشتریاخلاق و بهرامآفت و کیواندمار
چورای کوره و داود و نامور چیپال
چورای کوره و داود و نامور چیپال چو دلهرا بخرو و دو صد هزار دگر
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر مرمر ز برش خیزد شکر ز لبش بارد عنبر به خم زلفش عبهر به دل چشمش خنجر…
زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا
زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا زان دوستان بفخر و ازین دشمنان شمان
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش
عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی
گولی تو از قیاس که گر بر کشد کسی یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود
آبست و زعفران حسد تو که حاسدت
آبست و زعفران حسد تو که حاسدت بر چشم چشمه دارد و بر چهره زعفران
ای دریغا کزین منور جای
ای دریغا کزین منور جای زیر خاک مغاک باید شد پاک ناکرده تن ز گرد گناه پیش یزدان پاک باید شد با چنین خاطری چو…
بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت
بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان ز طبع و دست تو گیرد همی سخا حجت ز…
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی وز پست چو آتش بگراید سوی بالا
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب
گفتم که چیست بر رخت آن زلف پر زتاب گفتا ببوی و رنگ عبریست و مشگ ناب
همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز
همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز چو گرد باد همی گشت از یمین و یسار
ابلق ایام را تا بر نشیند میرود
ابلق ایام را تا بر نشیند میرود سبز خنگ چرخ پیش قدر او پالادۀ
ای ترک میر ، فتنۀ بغما و خلخی
ای ترک میر ، فتنۀ بغما و خلخی هم سر و مشک زلفی و هم ماه گلرخی همچون بهار خرّم دردیده خرمی همچون همای فرّخ…
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه خال از رخ زنگی بزدایی شب یلدا
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش جوشان شده دو زلف بت من بروی بر جانم…
زین هر دو زمین هر چه گیا روید تا حشر
زین هر دو زمین هر چه گیا روید تا حشر بیخش همه روئین بود و شاخ طبر خون
غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید
غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه گوید نتوان…
هیون چو جنگ بر آورد و یون فکند بر او
هیون چو جنگ بر آورد و یون فکند بر او بگوش جنگ نماید همی خیال دوال
ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم
ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر
چون به ایشان باز خورد آسیب شاه کامیاب
چون به ایشان باز خورد آسیب شاه کامیاب جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم
رکاب عالی بگذشت و لشکر از پس او
رکاب عالی بگذشت و لشکر از پس او چنان کجا برود فوج فوج موج بحار فزو نشان همه کم کرد و رویشان همه پشت نشاطشان…
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار چه از برانه چه از آبکند و از فاراب
غزل رودکی وار نیکو بود
غزل رودکی وار نیکو بود غزلهای من رودکی وار نیست اگر چه بکوشم بباریک وهم بدین پرده اندر مرا بار نیست
مگر ز چشمۀ خورشید روز دولت تو
مگر ز چشمۀ خورشید روز دولت تو ندید خواهد تا روزگار حشر زوال
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا
از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد
از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون
ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی
ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی هم شمع سرای من و هم پشت سپاهی از قامت و قدّ تو برد سرو بلندی وز…
بمجلس اندر کان بت مرا شراب دهد
بمجلس اندر کان بت مرا شراب دهد بمن نشاط و ببد خواه من عذاب دهد یکی چنانکه خدایش همه عذاب دهد یکی چنان که خدایش…
تویی آن داور محکم که از دادش بنی آدم
تویی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامیده در عالم چو مؤمن در حق شیذر
چون دو رخ او گر قمرستی بفلک بر
چون دو رخ او گر قمرستی بفلک بر خرشید یکی ذرّه ز نور قمرستی چون دو لب او گر شکرستی بجهان در صد بدرۀ زر…
دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد
دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد علوم را درجات و نجوم را احکام
فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی
فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی بدین زره ببری و بدان ز ره ببری
من ز تیم تو بتیمار گرفتار شدم
من ز تیم تو بتیمار گرفتار شدم تو بتیمار مهل ، باز به تیم آر مرا
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور
ار یقین خواهی که بینی از گمان آویخته
ار یقین خواهی که بینی از گمان آویخته آنکه آن فربه سرینش بنگر و لاغر میان