قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه…

ادامه مطلب

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب…

ادامه مطلب

دروصف زورق

دروصف زورق بنگر این زورق رخشنده بر آب روان می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو دایمن…

ادامه مطلب

در مدح شیخ حسن

در مدح شیخ حسن دل را هوای چشم تو بیمار می‌کند جان را امید وصل تو تیمار می‌کند طرار طره تو دلم برد عارضت رو…

ادامه مطلب

قصیده سیزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده سیزدهم در مدح سلطان اویس چمن از بلبل و گل، برگ و نوایی دارد عالم از طلعت تو، نور و صفایی دارد مجلس عیش…

ادامه مطلب

قصیده بیستم در مدح سلطان اویس

قصیده بیستم در مدح سلطان اویس سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیرد سمن به عزم صبوحی پیاله برگیرد جهان پیر چون نرگس، جوان و…

ادامه مطلب

درمصیبت كربلا

درمصیبت كربلا خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟ جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره،…

ادامه مطلب

در مدح شیخ حسن نویان

در مدح شیخ حسن نویان منت ایزد را که ذات خسرو گیتی پناه در پناه صحت است از فیبض الطاف اله منت ایزد در آ…

ادامه مطلب

قصیده سی و هشتم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و هشتم در مدح سلطان اویس ای کمان ابرویت را جان من قربان شده شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده نقطه…

ادامه مطلب

قصیده بیست و یکم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و یکم در مدح سلطان اویس زامروز تا به حشر بر ابنای روزگار شکرانه واجب است به روزی هزار بار کامروز نور باصره…

ادامه مطلب

درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه

درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه آسمان با سینه ی پر آتش و پشتی دو تا ه شد به های های گریان بر سر بیرام…

ادامه مطلب

در مدح شیخ اویس

در مدح شیخ اویس ای منزل ماه علمت، اوج ثریا روی ظفر از آیینه تیغ تو پیدا چون تیغ تو بذل تو گرفته همه عالم…

ادامه مطلب

قصیده سی و هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و هفتم در مدح سلطان اویس به گرد چشمه ی نوشت دمی مهر گیاه تو عین آب حیاطی علیک عین اله ترا چهی…

ادامه مطلب

قصیده پانزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده پانزدهم در مدح سلطان اویس بختم از بادیه در کعبه علیا آورد بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد منم آن قطره که انداخت سحابم…

ادامه مطلب

درمرثیه میر قاسم

درمرثیه میر قاسم دریغا که خورشید روز جوانی چو صبح دوم بود کم زندگانی دریغا خرامنده سروی که بودش درین مرز ایران زمین مرزبانی دریغا…

ادامه مطلب

در مدح دلشاد شاه

در مدح دلشاد شاه یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته یا بشیر صحت…

ادامه مطلب

قصیده ششم در مدح سلطان اویس

قصیده ششم در مدح سلطان اویس ای که روی تو به صدبار، ز گل تازه‌ترست از حیایت به عرق، روی گل تازه‌ترست یا رب این…

ادامه مطلب

قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس عید من آنکه هست خم ابرویش هلال بر عین عید ابروی چون نون اوست دال عیدی که…

ادامه مطلب

درمرثیه شیخ زاهد

درمرثیه شیخ زاهد دریغا که باغ بهار جوانی فرو ریخت از تند باد خزانی دریغ آن مه سرو بالا که او را ز بالا فتاد…

ادامه مطلب

در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا

در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست چشم سرمست…

ادامه مطلب