قصیده شانزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده شانزدهم در مدح سلطان اویس صبح ظفر از مشرق امید بر آمد اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد از غنچه پیکان و زباد…

ادامه مطلب

قصیده دهم در مدح سلطان اویس

قصیده دهم در مدح سلطان اویس گفت: لبش نکته‌ای، لعل بدخشان شکست زد دهنش خنده‌ای، پسته خندان شکست باز به چوگان زلف، آمد و میدان…

ادامه مطلب

قصیده هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده هفتم در مدح سلطان اویس باز این منم که دیده بختم منورست زان خاک ره، که سرمه خورشید انوار است باز این منم که…

ادامه مطلب

در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس

در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال زاده الله جمالاً به جهان داد جمال گلبن (انبته الله نباتاً…

ادامه مطلب

قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و یکم در مدح سلطان اویس نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان به همرهیت روان را روانه…

ادامه مطلب

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس

قصیده چهاردهم در مدح سلطان اویس هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب…

ادامه مطلب

دروصف زورق

دروصف زورق بنگر این زورق رخشنده بر آب روان می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو دایمن…

ادامه مطلب

در مدح شیخ حسن

در مدح شیخ حسن دل را هوای چشم تو بیمار می‌کند جان را امید وصل تو تیمار می‌کند طرار طره تو دلم برد عارضت رو…

ادامه مطلب

قصیده سیزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده سیزدهم در مدح سلطان اویس چمن از بلبل و گل، برگ و نوایی دارد عالم از طلعت تو، نور و صفایی دارد مجلس عیش…

ادامه مطلب

قصیده بیستم در مدح سلطان اویس

قصیده بیستم در مدح سلطان اویس سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیرد سمن به عزم صبوحی پیاله برگیرد جهان پیر چون نرگس، جوان و…

ادامه مطلب

درمصیبت كربلا

درمصیبت كربلا خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟ جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره،…

ادامه مطلب

در مدح شیخ حسن نویان

در مدح شیخ حسن نویان منت ایزد را که ذات خسرو گیتی پناه در پناه صحت است از فیبض الطاف اله منت ایزد در آ…

ادامه مطلب

قصیده سی و هشتم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و هشتم در مدح سلطان اویس ای کمان ابرویت را جان من قربان شده شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده نقطه…

ادامه مطلب

قصیده بیست و یکم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و یکم در مدح سلطان اویس زامروز تا به حشر بر ابنای روزگار شکرانه واجب است به روزی هزار بار کامروز نور باصره…

ادامه مطلب

درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه

درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه آسمان با سینه ی پر آتش و پشتی دو تا ه شد به های های گریان بر سر بیرام…

ادامه مطلب

در مدح شیخ اویس

در مدح شیخ اویس ای منزل ماه علمت، اوج ثریا روی ظفر از آیینه تیغ تو پیدا چون تیغ تو بذل تو گرفته همه عالم…

ادامه مطلب

قصیده سی و هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و هفتم در مدح سلطان اویس به گرد چشمه ی نوشت دمی مهر گیاه تو عین آب حیاطی علیک عین اله ترا چهی…

ادامه مطلب

قصیده پانزدهم در مدح سلطان اویس

قصیده پانزدهم در مدح سلطان اویس بختم از بادیه در کعبه علیا آورد بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد منم آن قطره که انداخت سحابم…

ادامه مطلب

درمرثیه میر قاسم

درمرثیه میر قاسم دریغا که خورشید روز جوانی چو صبح دوم بود کم زندگانی دریغا خرامنده سروی که بودش درین مرز ایران زمین مرزبانی دریغا…

ادامه مطلب

در مدح دلشاد شاه

در مدح دلشاد شاه یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته یا بشیر صحت…

ادامه مطلب

قصیده ششم در مدح سلطان اویس

قصیده ششم در مدح سلطان اویس ای که روی تو به صدبار، ز گل تازه‌ترست از حیایت به عرق، روی گل تازه‌ترست یا رب این…

ادامه مطلب

قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس عید من آنکه هست خم ابرویش هلال بر عین عید ابروی چون نون اوست دال عیدی که…

ادامه مطلب

درمرثیه شیخ زاهد

درمرثیه شیخ زاهد دریغا که باغ بهار جوانی فرو ریخت از تند باد خزانی دریغ آن مه سرو بالا که او را ز بالا فتاد…

ادامه مطلب

در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا

در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست چشم سرمست…

ادامه مطلب

قصیده سی و نهم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و نهم در مدح سلطان اویس دمید گرد لب جوی خط زنگاری بیاد و در قدح افکن شراب گلناری صبا شراب صفا ریخت…

ادامه مطلب

قصیده چهارم در مدح سلطان اویس

قصیده چهارم در مدح سلطان اویس ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب بیا و کشتی دریای لعل را دریاب بیا و یک دو…

ادامه مطلب

درمدح دلشاد شاه

درمدح دلشاد شاه ای سرو گل عذار و مه آفتاب روی ما را متاب در غم و از ما متاب روی با سایه سواد سر…

ادامه مطلب

در مدح دلشاد خاتون

در مدح دلشاد خاتون زهی نهال قدرت سرو جویبار روان طراوت گل رویت بهار عالم جان رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال دهانت از…

ادامه مطلب

قصیده سی و ششم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و ششم در مدح سلطان اویس طراوتی است جهان را به فر فروردین که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین ز…

ادامه مطلب

قصیده بیست و هشتم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و هشتم در مدح سلطان اویس شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام غرض آن است که امشب شب جام…

ادامه مطلب

درموعظه و پند

درموعظه و پند سرای خانه گیتی که خانه دودراست در دو اساس اقامت منه که رهگذر است تو کدخدایی این خانه می‌کنی، غلطی تو را…

ادامه مطلب

در مدح شاه دوندی

در مدح شاه دوندی بهار و نگار و شراب و جوانی کسی را که باشد زهی زندگانی دو چیزند سرمایه کامگاری دو ذوقند پیرایه شادمانی…

ادامه مطلب

قصیده سی و سوم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و سوم در مدح سلطان اویس منت خدای را که به تعید ذو المنن رونق گرفت شرع به پیرایه ی سنن خلقی است…

ادامه مطلب

قصیده بیست و نهم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و نهم در مدح سلطان اویس خوش نسیمی از چمن بر خاست بر خیز ای ندیم ! خوش بر آور در هوای باغ…

ادامه مطلب

درطلب آمرزش

درطلب آمرزش منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم گناهکار وامید عفو می دارم امیدوار به فضل خدا هر روزی هزار بار…

ادامه مطلب

در مدح خواجه شمس الدین زکریا

در مدح خواجه شمس الدین زکریا داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین جز دهانت هیچ ناید…

ادامه مطلب

قصیده سی و دوم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و دوم در مدح سلطان اویس این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟ این شبستان است ؟ یا بیت…

ادامه مطلب

قصیده بیست و سوم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و سوم در مدح سلطان اویس ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا رایت رایت، به…

ادامه مطلب

درمدح امیر سیخ حسن نویان

درمدح امیر سیخ حسن نویان به چشم و ابرو و رخسار و غمزه می‌برد دلبر قرار از جسم وخواب از چشم وهوش از عقل وعقل…

ادامه مطلب

در مدح خواجه غیاث الدین محمد

در مدح خواجه غیاث الدین محمد تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است از دل مشک و…

ادامه مطلب

قصیده هفدهم در مدح سلطان اویس

قصیده هفدهم در مدح سلطان اویس وصف ماه من چو شعری را منور می‌کند آفتاب از مطلع آن شعر سر بر می‌کند لعل را لعل…

ادامه مطلب

قصیده سی و چهارم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و چهارم در مدح سلطان اویس این وصلت مبارک وین مجلس همایون بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون شاهی که باز چترش هر…

ادامه مطلب

قصیده بیست و ششم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و ششم در مدح سلطان اویس مبشران سعادت برین بلند رواق همی کنند ندا در ممالک آفاق که سال هفتصد و پنجاه و…

ادامه مطلب

در وصف ساغر و می

در وصف ساغر و می نیست پیدا ، این محیط لاجوردی را کنار ساقیا دریای می در کشتی ساغر بیار ! چون به زرین زرورق…

ادامه مطلب

در مدح امیر شیخ حسن

در مدح امیر شیخ حسن طالع عالم مبارک شد به میمون اختری منتظم شد سلک ملک دین به والا گوهری تاج شاهی سرفرازی می‌کند امروز…

ادامه مطلب

قصیده نهم در مدح سلطان اویس

قصیده نهم در مدح سلطان اویس ساقی زمان آذر و دوران بهمن است خون زلال رز ز زلال به زندان آهن است در جام و…

ادامه مطلب

قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس

قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این شاه را اکنون به فیروزی…

ادامه مطلب

قصیده بیست و دوم در مدح سلطان اویس

قصیده بیست و دوم در مدح سلطان اویس فرخ اختر اختری دری و دری شاهوار شد ز برج خسروی و درج شاهی آشکار آسمان در…

ادامه مطلب

در موعظه ونصیحت

در موعظه ونصیحت زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی از این خرابه کنگر مقام اگر ببری فراز کنگره…

ادامه مطلب

در طلب بخشش از سلطان

در طلب بخشش از سلطان ای سران ملک را شمشیر تو مالک رقاب! باغ عدل از جویبار تیغ سبزت خورده آب! با شکوه کوه حلمت،…

ادامه مطلب