د رمدح شمس الدین ابوالفتح محمد بن علی وزیر گوید

ای صورت سیادت و ای مایهٔ سخا بر تو بی نفاق و عطای تو بی ریا از طبع تو فروخته شد آیت هنر وز کف…

ادامه مطلب

در مدح شمس‌الدین وزیر

ایا بفضل و کرم در جهان شده معروف ضمیر پاک ترا بر نهان چرخ وقوف تو شمس دینی، لیکن بسان شمس ترا مباد خوف زوال…

ادامه مطلب

نیز در ستایش ملک اتسز گوید

ای جهان از سر زلف تو معطر گشته همه آفاق ز روی تو معنبر گشته خوب چون یوسف پیغمبری و بی تو مرا دیده چون…

ادامه مطلب

قصیده هفتاد و چهارم در مدح اتسز

ای زلف مشک فام تو لاله سپر شده دلها بپیش غمزهٔ تیرت سپر شده با گونهٔ دو عارض و با طعم دو لبت بازار لاله…

ادامه مطلب

قصیده نود و هفتم در مدح اتسز

بزینت باغ چون خلد برینست ریاحین اندرو چون حور عینست نثار آسمان لؤلوی لالاست شعار بوستان دیبای چینست خمیده همچو خاتم شاخ گلبن برو گل…

ادامه مطلب

قصیده صد و نزدهم در مدح اتسز

زهی! از آدم و حوا نگشته چون تویی پیدا ز تو در خلد آسوده روان آدم‌ و حوا مفاخر بر درت واقف، معالی بر تنت…

ادامه مطلب

قصیده شصت و ششم در مدح اتسز

ای حریم صدر تو ترسندگان را چون حرم از تو گشته بیضهٔ خوارزمشاهی محترم طایر عدل ترا صحن زمین زیر جناح ناظر قدر ترا سطح…

ادامه مطلب

قصیده سی و پنجم در مدح اتسز

ای از همه خلق اختیار گشته دین را سبب افتخار گشته در کسب معالی دلیر بوده بر اسب معانی سوار گشته گردون ، که زمین…

ادامه مطلب

قصیده چهل و سوم در مدح اتسز

در زلف تو ، ای نگار ، تابیست زان تاب دلم قرین تابیست با تاب دو زلف تو دلم را نی هیچ توان ، نه…

ادامه مطلب

قصیده پنجاه و هشتم در مدح اتسز

هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع…

ادامه مطلب

قصیده بیست و چهارم در مدح اتسز

ز عشقت ، ای عمل غمزهٔ تو خون خواری بسی کشید تن مستمند من خواری مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان چگونه عیشی…

ادامه مطلب

در مدح علاء الدوله ابوالمظفر اتسز

نه رخست آن ، که زهره و قمرست نه لبست آن ، که سر بسر لشکرست نیست درصد هزار سوسن و گل آن طراوت که…

ادامه مطلب

در مدح ادیب صابر بن ایمعیل ترمذی

صابر، ای طبع تو جهان هنر وی بتو تازه بوستان هنر ظاهرت صاحب ردای سداد باطنت مالک عنان هنر هر زمان خامهٔ تو در دو…

ادامه مطلب

خطاب به ملک اتسز

خسروا، از کمال دانایی روی دولت همی بیارایی گاه مال زمین همی ‌بخشی گاه فرق فلک همی سایی حرب جویان نهان شوند از بیم چون…

ادامه مطلب

در مدح سید تاجدالدین ابوالغنایم رافعی شیبانی

ای تاج دین تازی و ای سید عرب ای خدمت جناب تو اقبال را سبب ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست بخشودن خلایق و بخشیدن…

ادامه مطلب

وقتی اتسز بر لب جیحون جشن ساخته بود این قصیده بر بدیهه بگفت

ای بملک تو زینت ایام وی ز تیغ تو نصرة اسلام بندهٔ حل و عقد تو فلک سخرهٔ امر و نهی تو ایام دل پاک…

ادامه مطلب

قصیدۀ مصنوعه در مدح قزل ارسلان

ای ملک را ثنای صدر تو کار وی ملک را هوای قدر تو بار الترصیع مع التجنیس تیر حزمت ز ماه دید سپر تیر جزمت…

ادامه مطلب

قصیده هفتاد و پنجم در مدح اتسز

ای چهرهٔ تو رشک مه آسمان شده یاقوت فام دو لب تو قوت جان شده خلقی ز عشقت ، ای چو مه آسمان بحسن سرگشته…

ادامه مطلب

قصیده نود و هشتم در مدح اتسز

خسروا ، چون تو آسمان نارد خدمت و زمانه بگزارد باد را هیبت تو بر بندد کوه را حملهٔ تو بردارد پای تو فروش محمدت…

ادامه مطلب

قصیده صد و نهم در مدح اتسز

ای بسته و گشاده بسی دشمن و حصار در هر دو حال باد ترا کردگار یار تأیید تو شکسته بیک حمله صد مصاف اقبال تو…

ادامه مطلب

قصیده شصت و نهم در مدح اتسز

ای کرم را کف نهاده طریق نیست بی طاعت تو هیچ فریق صاحب دولت علی الاطلاق خسرو عالمی علی التحقیق حضرتت را سیادتست قررین رایتت…

ادامه مطلب

قصیده سی ام در مدح اتسز

رایت شهریار دین گستر سایه افگند بر جهان یکسر مسرعات فلک رسانیدند خبر فتح او بحر کشور رونقی یافت ملت ایزد قوتی یافت شرع پیغمبر…

ادامه مطلب

قصیده چهل و چهارم در مدح اتسز

فغان من از نعرهٔ پاسبان که افگند تعجیل در کاروان سبک برگرفتند بار مرا نهدند بر سینه بار گران برفت آن مه آسمان و ز…

ادامه مطلب

قصیده پنجاه و پنجم در مدح اتسز

جانا، دلم ز فرقت تو خون همی شود و اندوه من ز عشق تو افزون همی شود خون کرده ای دلم ، نه نخستین کسی…

ادامه مطلب

ذوقافتین در مدح ملک اتسز

ای از مکارم تو شده در جهان خبر افگنده از سیاست تو آسمان سپر صاحب قران ملکی و بر تخت خسروی هرگز نبوده مثل تو…

ادامه مطلب

در مدح ضیاء الدین علی بن جعفر

ضیاء الدین، ترا در کامرانی هزاران سال بادا زندگانی وفاک الله نائبة اللیالی وصانک من ملمات الزمانی تو آن صدری که در صدر تو یابند…

ادامه مطلب

در مدح امام حسام الدین ابو حفص عمربن عبدالعزیز بن مازه بخاری

ای از کمال جاه تو ایام را نظام وی از وفور علم تو اسلام را قوام هستی حسام دین و ندیدست روزگار در قمع شرک…

ادامه مطلب

خطاب بباد در مدح علاء الدوله ابو المظفر نصرت الدین اتسز خوارزمشاه

ایا برنده باحباب قصهٔ احباب ابا دهنده باصحاب نامهٔ اصحاب بیک دگر تو رسانی ز عاشق و معشوق دقیقهای سؤال و لطیفهای جواب تراست صفوت…

ادامه مطلب

در مدح خاقان کمال الدین

ای آنکه حضرت تو بقدر آسمان شدست وز حادثات صدر تو ما را امان شدست با رأی پیر و بخت جوانی و عدل تو از…

ادامه مطلب

وله فی المدح

ای سال و ماه پیشهٔ تو رادی در هر دلی ز رادی تو شادی گشتی ستوده نزد همه گیتی زین سنت ستوده که بنهادی بار…

ادامه مطلب

قصیدۀ محذوف النقط در مدح محمد نام

که کرد کار کرم مرد وار در عالم ؟ که کرد اساس ممالک ممهد و محکم ؟ عماد عالم عدل و سوار ساعد ملک اساس…

ادامه مطلب

قصیده هشدهم در مدح اتسز

ای همایون در تو کعبهٔ بهروزی رایت عالی تو آیت پیروزی گشت بهروز هر آن کس که بتو پیوست خدمتت نیست مگر مایهٔ بهروزی روزی…

ادامه مطلب

قصیده نود و ششم در مدح اتسز

ای آنکه روزگار بطبعت مسخرست عزم تو باقضای سمایی برابرست جاوید باد ، تاکه در ایام ملک تو از خبث کافری همه عالم مطهرست کشته…

ادامه مطلب

قصیده صد و شانزدهم در مدح اتسز

هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم…

ادامه مطلب

قصیده شصت و یکم در مدح اتسز

تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم…

ادامه مطلب

قصیده سوم در مدح شمس الدین وزیر

مایهٔ افتخار و صورت جاه ای هدی را ز حادثات پناه شمس دین آنکه عدل شامل او بر سر خلق هست ظل الله آن بد…

ادامه مطلب

قصیده چهل و دوم در مدح اتسز

ای چو چرخ بیستون رفیع وی چو کوه بیستون صدرت منیع چو زمانه دولتی داری عزیز چون ستاره همتی داری رفیع در مساعی کرده ‌های…

ادامه مطلب

قصیده پانزدهم در مدح اتسز

ایا چرخ از حملهٔ تو جهان غلام جناب رفیعت جهان شده فتح را تیغ تو سازگار شده عدل را ملک تو قهرمان سپاه ترا گشته…

ادامه مطلب

رد العجز الی الصدر در مدح اتسز

قرار از دل من ربود آن نگار بدان عنبرین طرهٔ بی قرار نگارست رخسارهٔ من ربود آن نگار ز هجران رخسارهٔ آن نگار کنار من…

ادامه مطلب

در مدح صدرالدین علی وزیر

تا کی کند حوادث گیتی مرا طلب ؟ کز دست آن طلب شدم آواره طرب من با عزیمت هرب و فتنه از قفا من با…

ادامه مطلب

در مدح اتسز خوارزمشاه

ای ز نعل مرکبانت صحن عالم پر هلال آفتابی در معالی ، آسمانی در جلال تیغ تو روز وغا آباد کرده گنج فتح وسعت تو…

ادامه مطلب

این قصیده در مدح خداوند عالم ملک اعظم ناج الدنیا والدین بردالله مضجعه گوید

ای دولت جوان ترا بنده چرخ پیر در قبضهٔ ارادت تو آسمان اسیر گردون گرفته بر خط پیمان تو مدار و اختر گزیده بر ره…

ادامه مطلب

در مدح اتسز

گر هیچ گونه حال دل من بدانییی تنها مرا بکلبهٔ احزان نمانییی از من بقهر صورت وصلت نپوشیبی بر من بجور سورهٔ حجرت نخوانییی چون…

ادامه مطلب

نیز در مدیحه گوید

ای پیش تو سپهر میان بسته چون قلم مردم و مردمیت بعالم شده علم شکلی چو دولت تو بخوبی نیامده در ساحت وجود ز کاشانهٔ…

ادامه مطلب

قصیدۀ ذوقافتین در مدح خاقان کمال‌الدین نظام‌الدوله ارسلان خان ابوالقاسم محمود

ای دلبری، که نیست نظیر تو در جهان جانی مرا و بلکه گران‌مایه تر ز جان دیدار تو سپهر نشاطست بر زمین رخسار تو بهشت…

ادامه مطلب

قصیده هشتم در مدح اتسز

اگر عنایت خسرو بود چنان گردم که بر خزاین اقبال قهرمان گردم جواهر ادیب و فضل را ز طبع و ز دل بوقت نظم و…

ادامه مطلب

قصیده نود و نهم در مدح اتسز

شاها ، بپایگاه تو کیوان نمی رسد در ساحت تو گنبد گردان نمی رسد جایی رسیده ای بعالی و مرتبت کان جا بجهد فکرت انسان…

ادامه مطلب

قصیده صد و دوازدهم در مدح اتسز

ببرد از من بناگاهان هوای مهر آن دلبر نشاط از جان قرار از دل توان از تن خرد از سر لب و خود و رخ…

ادامه مطلب

قصیده شصت و سوم در مدح اتسز

رمضان آمد و آورد ز فردوس برین صد هزاران مدد خیر بر شاه زمین رمضان ناظم اسباب صیامست و قیام ای همه شادی آن ماه…

ادامه مطلب

قصیده سی و سوم در مدح اتسز

زهی! لشکرت کوه و صحرا گرفته سپاه تو پستی و بالا گرفته زبیم حسام چو آب تو آتش وطن در دل سنگ خارا گرفته عنان…

ادامه مطلب